آخر شام!

 

شام آخر - اثر لئوناردو داوینچی 

آبجی کبری ام میگوید اسم این نقاشی شام آخر میباشد ولی من فکر میکنم اسمش آخر شام میباشد چون هیچی غذا روی میز نیست و بعضی از فامیل ها دارند با هم حرف میزنند و بعضی هایشان هم از آن آقا که وسط نشسته است و صاحبخانه است و احتمالا دیروز تاکسی خریده است که دارد به همه ی فامیل شام میدهد تشکر میکنند. بابای من هم وقتی تاکسی خرید به همه ی فامیل شام داد. آدم باید آخر شام از خدا برای نعمتهای خوبی مثل قیمه و نوشابه زرد که به ما داده است تشکر بکند. بعد هم باید چیزهایی که زورش میرسد را بردارد و بگذارد توی آشپزخانه. باتشکر.

نظرات 37 + ارسال نظر
عارفه 1391/03/30 ساعت 23:20

اولللللللل

عارفه 1391/03/30 ساعت 23:22

شام باشه حالا شام آخر یا آخر شام فرقی نمی کند مهم اینه که شامی باشد

به قول محسن "هووووووم"!...اینم حرفیه...

محسن باقرلو 1391/03/30 ساعت 23:27

تو خیلی باحالی پسر ... خیییلی ...

علیرضا 1391/03/30 ساعت 23:34

ایوللللللللل

ایول به خودت با این هدر عوض کردنت! پس چی شد این هدر جدید!؟ تا کی ما باید با این وضعیت معیشتی ادامه بدیم!؟ تا کی خون دل بخوریم و هیچی نگیم!؟ دیگه به اینجام رسیده! (آیکون "اینجا!" + آیکون "وسط دعوا نرخ تعیین کردن!")...

واااااااااای خدا من عاشق این جمله اش شدم
"بعد هم باید چیزهایی که زورش میرسد را بردارد و بگذارد توی آشپزخانه. باتشکر"
عززززززیزم
من عاششق این مملی جونم

هاله 1391/03/30 ساعت 23:48

غم انگیز ترین قسمت آخر شام پاک کردن سفره اس

silent 1391/03/30 ساعت 23:52 http://no-arus.blogfa.com/

وای آخر شام و جمع کردن سفره.. خیلی دردآوره!

محسن باقرلو 1391/03/30 ساعت 23:58

چقدر دوستان حسشون به آخر شام
شبیه حس مسیحه به شام آخر !

واللا اینجوریکه به نظر میرسه مسیحم موقع کشف خیانت یهودا اسخریوطی انقدر شاکی نبوده!...بابا یه سفره اس دیگه! اصلا بدید خودمون پاک کنیم!...میبینی این ضعیفه جماعت چجوری یه لقمه شامو کوفت آدم میکنن!؟ (آیکون "مردسالاری نیمه مدرن!" یا "مردسالاری بزدلانه!")...

ممل خوان 1391/03/31 ساعت 00:59

سلام. یاد مملی نوشتای قدیمی تو پرشین بلاگ افتادم.
آقا چه آخره شام باشه چه آخرین شام جفتش دردی جانفزا داره که رو سر آدم هوار میشه. اون موقع باید خیلی خوش شانس باشی که مثه مملی حمد و ثنای الهی رو به جای بیاری. اگه این مملی تاریخ رو مینوشت الان همه ملت ها بهم گل میدادن.

چقدر جالب!...اتفاقا خودمم بعد از خوندنش یاد اولین نوشته های مملی افتادم...جدا این یکی بودن حس ها جالب نیست!؟

پروین 1391/03/31 ساعت 01:18

عزیز دله این مملی.
کلمه کلمهء این پست بوی سادگی و صداقت و معصومیت میداد. پر بود از حس های ناب کودکانه.

ممل خوان 1391/03/31 ساعت 01:21

واقعا جالبه. پیش خودم فک کردم واکنشتون به این حرف من باید تعجب یا سوال ازین باشه که چرا یاد اون قدیمیا افتادی؟ یا این یکی چه تفاوتی با بقیه شون داشت؟ خیلی برام جالب بود که شما هم تایید کردید و همین حسو داشتید.

آره خب...نمیدونم چی...ولی قطعا یه چیزی داشته که هردومون رو با هم یاد یه خاطره ی مشترک انداخته...

سما 1391/03/31 ساعت 09:28

حالا چرا مملی عاشق نوشابه زرده یادمه تو نوشته های قبلیشم میخاست کارخانه نوشابه زرد داشته باشه...

شاید بخاطر اینه که بچگیای ما که خبری از رانی و پوپ و انواع نوشیدنیهای انرژی زای عجیب غریب ایرانی و خارجی نبود صدرنشین خاطرات نوشیدنیامون همین نوشابه ی زرد بود!

ارش پیرزاده 1391/03/31 ساعت 09:38

عالی بود

جزیره 1391/03/31 ساعت 12:24

چرا شامِ آخر؟

لینکو خدا واسه ی همینچیزا آفریده دیگه! بیزحمت روی عبارت "شام آخر-اثر لئوناردو داوینچی" که زیر عکس تشریف داره کلیک فرموده و توضیحاتش رو مطالعه فرمایید! (آیکون "رفرنس دادن به شیوه ی اساتید تنبل دانشگاهها که حال توضیح دادن ندارن!")...

جزیره 1391/03/31 ساعت 12:27

جواب اولت به سما بهتر بود به نظرم. "ایکون یه کامنت گذار فضول"+"ایکون تحریک اذهان عمومی"

احساس کردم یه کم زیادی زنجموره وار و ننه من غریبم گونه بود! (آیکون "کلاه خود را قاضی کردن!")...

جزیره 1391/03/31 ساعت 12:41

در اون حدو خودم میدونستم.
من نفهمیدم قضیه اون خیانته چیه؟میخواستم بدونم چه خیانتی کرده یعنی؟

اینکه چه خیانتی کرده رو هم میتونی در این صفحه که درباره "یهودا اسخریوطی" توضیح داده بخونی (آیکون "ادامه ی استاد بالایی!") :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%D8%A7_%D8%A7%D8%B3%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B7%DB%8C

جزیره 1391/03/31 ساعت 12:44

فهمیدم چه خیانتی کرده"ایکون نون گندم بخورم منت مردم نکشم"

کامنت اول 12:41 کامنت دوم 12:44 ! خب خواهر من شما که با این سرعت جواب همه چیزو خودت پیدا میکنی چرا سوال میکنی وقت ما علما رو میگیری!؟ (آیکون "کسی که اول کامنت بالایی رو جواب داده و بعد که اومده کامنت پایینی رو دیده خورده توو دیفال!")...

الف 1391/03/31 ساعت 13:24 http://www.alefsweb.blogsky.com

این تابلوی شام اخر کلی مورد داره ها .عشای ربانی و اینا.
.....................
balatarin.com/permlink/2008/12/2/1464475
اینو برو بیبین تا بلوی شام اخر مدل ایرانیزه و اسلامیزه شده اشه .

- مورد داره!؟ منظورتو نفهمیدم. چه موردی داره!؟
- اینکه فیلتره الف جان! یه جا آپلود کنی که ما بچه مثبتای قانونمدار هم بتونیم ببینیم دیگه!

صوری 1391/03/31 ساعت 14:04 http://soorii.blogfa.com/

چه تفاهمی مملی
بابای منم وقتی تاکسی خرید اومد خونه ما نهار قیمه داشتیم
بدمزه ترین قیمه دنیا بود هنوز یادمه

اصلا علم ثابت کرده تاکسی خریدن روی مزه قیمه تاثیر منفی داره!
خدا میدونه تا حالا چندتا مقاله ی علمی و پایان نامه درباره ی این قضیه نوشتن!

فاطمه شمیم یار 1391/03/31 ساعت 20:57

سلاممم حمید
حالا من که دقیق نمی دونم مملی چند سالشه..ولی همسن و سال مملی که بودم اینقده زیاد از این تابلو ها دوست داشتم فکر می کردم آدماش یه جور دیگه به آدم نگاه می کنند انگار دارن حرف می زنن (آیکون یه عدد پرت از قضیه کلا)

بچه بودیم کلا از اینجور نقاشیهای با تم حضرت مسیح زیاد بود...رایجترینشون یه سری نقاشیهای خیلی کوچیک بود در حد عکسهای سه در چهار که هرجا میرفتی بود...عکس به دنیا اومدن مسیح...حضرت عیسی در حال مناجات...حضرت عیسی در حال موعظه...حضرت مریم که یه بچه ی سفید و زیبارو در آغوش گرفته بود...با نورهای اطراف سرشون...در فضایی لطیف و نورانی...
در مقابلش بازار پر بود از نقاشیهای بزرگ حضرت علی با شمشیر و شیر...
بعدها از یکی شنیدم که ترویج این نقاشیها کار ضدمسلمانان بوده که میخواستن با مقابله ی اون لطافت و این خشونت، تصویر مسیحیت رو تصویری زیباتر و انسانی تر در ذهن مردم جا بندازن...یجور بازی با ناخوداگاه...
البته بنده نظری در اینباره ندارم و فقط نقل قول کردم. راست یا دروغش پای اونی که میگفت!

الف 1391/03/31 ساعت 21:45 http://www.alefsweb.blogsky.com

تو عشای ربانی چی می زنن برادر؟!!!!! اونا نشستن دور هم چی می خورن (اب انگور با نون دیگه )

- ممنون که زحمت کشیدی و عکسه رو آپلود کردی و آدرسشو گذاشتی...باحال بود!...ولی متاسفانه به همون دلایلی که خودت میدونی مجبور شدم اون قسمت از کامنتت رو حذف کنم...با تحقیقات و بررسی های گسترده ای که در باب معیارهای فیلترینگ انجام دادم دیگه شب جمعه ام رو شناختم و میدونم چه چیزایی فی الفور شر میشه و باعث میشه یه وبلاگ در عرض سوتی از ثانیه تبدیل به صفحه ی پیوندها بشه!...بازم ممنون...و بازم عذرخواهی...
- نوع پذیرایی این مراسم رو نمیدونستم! نون با شراااااب!؟ آخه این چجور میکسیه!؟ روم به دیوار فکرشم تگری میاره!

الف 1391/03/31 ساعت 22:18 http://www.alefsweb.blogsky.com

بله جناب درک می کنم .
..............با سلام و صلوات در مورد عشای ربانی خلاصه بگم حضرت عیسی با حواریون جمع می شن شام بخورن حضرت عیسی طی کنایاتی به مرگش و یهودا ،نون رو برمی داره و بین یاران پخش می کنه بعدش شراب رو برمی داره می به حواریون می گه این خون منه من بعد از این هیچ گاه میوه مو نخواهم خورد .
حالا تو کلیسا کشیش ها و روحانیون این مراسم رو انجام می دن .
کشیش ها نون رو که با شراب متبرک شده بین مردم تو کلیسا پخش می کنن براشون یه چیزی مثل نذری ما می مونه .
.............
باز عذر خواهی می کنم بابت ان عکس منحوس .

- ممنون از توضیحاتت.
- خواهش میکنم! این حرفا چیه!؟ اونا باید عذرخواهی کنن که توو همچین وضعیت هنجارشکنانه ای عکس انداختن! (آیکون "انسان ماقبل فتوشاپ!")...

بهار (سلام تنهایی) 1391/03/31 ساعت 23:53

نمی دونم چرا من هر وقت این اثر رو میبینم دلشوره میگیرم ...الانم که دیدم خواستم صفحه رو ببندم ولی این عنوان آخر شام تو چشمم خورد و آرومم کرد ..اخه من که شکمو هستم بعد از شام رو خیلی دوست دارم چون مفصل خوایم میگیره و بهم ارامش میده ...خیلی برام جالب بود ..از دست تو حمید ..از دست این مملی ت ...

متوجه نشدم...یعنی قبل از اینکه داستانش رو بدونی هم وقتی میدیدیش دلشوره میگرفتی؟ منظورم اینه که بخاطر قصه ای که پشتشه دلشوره میگیری یا کلا با خود نقاشی و حال و هواش مشکل داری؟

آوا 1391/04/01 ساعت 08:38

الهی ی ی ی ی
مملی نوشتتون
تو حلقم جناب
مرررررررسی
بابت لینکه.
یاحق...

خواهش میکنم...کدوم لینکه!؟

جزیره 1391/04/01 ساعت 11:09

بله دیگه اقا. وختی شوما به عنوان یه استاد منت میزاری سر دانشجو،دانشجو خودش میره دنبال جواباش و با یاریه خدا به جواباش میرسه و اونوخت شوما هم میخوری تو دیفال بعد دل دانشجو خنک میشه،"ایکون دانشجوی دست و رو شسته"
تازه شم اگه مردی بیا بیرون دانشگاه تا بت نشون بدم دانشجو یعن چی؟فک کردی ما دانشجو غریبیم. ما بچه همینجاییم داداش "ایکون شاخ و شونه کشیدن" +"دانشجو کله بییییییییییییییب"

همینچیزاس که میگم دانشجو جماعت کلا موجود خطرناکیه و باید چند وقت یه بار ریخت توو خوابگاه و باهاش صحبت کرد دیگه! (آیکون "اروجعلی ببرزاده و اون ریش تراش معروف!")...

علیرضا 1391/04/01 ساعت 12:07

به روی چشم
ایشالا این یه هفته هم بگذره و امتحانا رو رد کنم درست میکنم
این چطوره ؟
http://s3.picofile.com/file/7414783973/%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%B3.jpg

راستشو بگم!؟ (آیکون "پ ن پ! مثل سگ دروغ بگو!")...راستش خیلی به دلم ننشست...ولی اون قبلیه خیلی خوب بود...همونکه پرنده ها داشتن از روی زمین دونه برمیداشتن...عالی بود...نظر من روی اونه...باز هرچی جمع بگه...

جزیره 1391/04/01 ساعت 20:19

اروجعلی ببرزاده کیه؟
مدیونی اگه بگی این لینکو ببین
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87_%DA%A9%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86_(%DB%B1%DB%B8_%D8%AA%DB%8C%D8%B1_%DB%B1%DB%B3%DB%B7%DB%B8)
در ضمن هلاک جواب دادناتم.

خب میبینم که دیگه خودت حرفه ای شدی و دیگه نیازی به من نداری! فکر کنم دیگه وقت مرگم رسیده! (آیکون "شیون حضار!")...

جزیره 1391/04/01 ساعت 20:21

ای حمید دیکتاتور
ای حمیدِ ضد جمع
ای حمید فردگرا
حمید خان حیا کن، دانه ها رو رهاکن
این چه وضعشه همه ش رای این حمیدِ مستبدِ مستکبر باید اعمال شه؟!هان؟هان؟هان؟
این چه وضعشههههههههههههههههههههههههه
پس شورا کجا رفت؟این همه ایه اومده بعد فقط رای این اقا باید اعمال شه

واقعا ها! پس چی شد اون آرمانهای ما!؟ (آیکون "به خود آمدن!")...

جزیره 1391/04/01 ساعت 20:23

"ایکون حسادت" از کامنت بالا جا موند

"آیکون تا چشت درآد!" هم از جواب کامنت بالا جا موند!

جزیره 1391/04/01 ساعت 20:38

حمید ظالم خب چرا نگفتی کیه؟واقعن خودت بودی حوصله داشتی بخونی اون طومارو؟
باشه نگو. ایشششششششششششالله(ایکون با مشت کوبیدن به قفسه سینه) یه روزی هم گذر تو به ما میفته دیگه

راستی برو خصوصیتو چک کن حمید خوب و مهربون"ایکون افتادن گذر پوست به طباخ خونه"

- زمونه تیراناسوروسها که نیست! صفحه رو باز کن یه Ctrl+F بزن کلمه رو تایپ کن خودش پیدا میکنه دیگه!...کلا توو این دوره زمونه کارا خیلی آسون شده مادرجان! شاید باورت نشه ولی یه چیزی اومده دکمه اش رو میزنی خودش جارو میکنه! بهش میگن جارو برقی! توو نت سرچ کنی عکساشم هست!
- چشم!

جزیره 1391/04/01 ساعت 20:40

حالا چون کارم پیشت گیره:دور از جونت(ایکون دهن کجی نامحسوس)

حالا همچین گفتی "کارم پیشت گیره" یکی ندونه فکر میکنه چی خواستی!؟
بابا دو تا قتل و یه آدم ربایی که چیزی نیست! شما جون بخوا! (آیکون "مرام کش کردن!")...

جزیره 1391/04/01 ساعت 21:15

ادامه شو هم مینوشتی دیگه: شوما جون بخواه،کیه که بده؟!
حالا چرا پست نمینویسی؟"ایکون فراموش کردن آپ نشدنه ماهیانه ی ابرچندضلعی و گیر دادن به دانه ها"
خب بازم برو خصوصیت میخام خصوصی ازت تشکر کنم:دی

ای بابا! خب همینجا تشکر کن دیگه! چرا واسه یه تشکر انقد وقت گرانقدر مارو میگیری!؟ (آیکون "ناسپاس با بازی فراموش نشدنی استاد الناز شاکردوست!")...

بهار (سلام تنهایی) 1391/04/02 ساعت 00:32

یادم میاد اولین باری که این نقاشی رو دیدم خونه ی یکی از دوستان بابا بود ..خیلی بچه بودم ولی حال و هوای نقاشی بی این که بدونم موضوع چیه دلم رو گرفت ..یادم میاد نقاشی بالای میز ناهار خوری بود و من تمام مدت که غذا میخوردم دوست نداشتم بهش نگاه کنم ولی فکرم نگاهم رو میبرد سمتش..بعد از چند سال بعد موضوع نقاشی و اسمش رو فهمیدم اونوقت دلیل این حس رو پیدا کردم ...

بالای میز ناهارخوری!؟
واقعا ملت پیش خودشون چی فکر میکنن!؟

آوا 1391/04/02 ساعت 01:41

منظورم بابت لینکی بود که پایین عکس
گذاشتین.که بریم بخونیم یک کم به
اطلاعاتمون اضافه بشه خب........
حمیدخان جان...دلمون گرفته.....
یه سری هم به خونه خودت بزن
شاید اونجا بار روی دوشمون
بیاد زمین...شایدتموم بشه.
یاحق...

نه خانوم! بنده بعنوان یه باربر باسابقه این نوید رو خدمتتون میدم که اینجور بارها با نوشتن چیزی و خوندن چیزی زمین نمیاد! تمومم نمیشه...لذا توصیه میکنم مثل بنده سعی کنید بزنید به شیمپل بودن!...گاهی افاقه میکنه...

غم انگیز ترین قسمت آخر شام ظرف شستنه اونم مخصوصا وقتی به اندازه ی آدمای این تابلو مهمان داشته باشی

دمت گرم آذرنوش
این ظرف شستن آخر مهمونی رو خوب اومدی که به عنوان تک دختر خانواده و همچنین کوچکترین عضو نسوان جمع همیشه دلم خوووووونه !!!!

عالی بود .. چقدر این روایتا رو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد