.
راه رفتن داداش کوچک علیرضا روی پیانو ممنوع: این تابلو برای این است که دیروز ما و بقیه ی دوستهایم در محل برای تولد سما دخترخاله ی علیرضا به خانه ی آنها که یازده تا ایستگاه مترو از ما دور میباشد رفتیم. آنها در خانه شان یک پیانو دارند که سما دکمه های آن را با دست فشار میدهد و آهنگ میزند. وقتی سما به دستشویی رفت من دیدم که داداش کوچک علیرضا همه اش دارد پیانو را نگاه میکند و دوست دارد که پیانو بزند ولی دستش نمیرسد برای همین او را با زحمت برداشتم و گذاشتم روی پیانو که خیلی خوشحال شد و خندید و روی پیانو راه رفت و خیلی هم آهنگ خوبی با پایش زد ولی وقتی سما بدو بدو آمد توی اتاق بجای اینکه خوشحال بشود جیغ زد و گفت که همه ی ما ندید بدید و وحشی میباشیم. باتشکر.
.
با اجازه پیش کسوتان این حرفه (درست نوشتم دیگه)
اول
سرهمه! (آیکون "سرهم بودن!")...
این مملی نوشت و بیشتر از همه ی اونایی که تو دانه ها نوشتی دوسش دارم. از اونایی بود که یهو از مملی خوشم میاد.از همونایی که دوس دارم به مملی بگم چی؟!چی؟!
نمیدونم چرا وقتی پیکوفایلو دیدم، خیلی بی ربط فک کردم فایل صوتی گذاشتی؟!حالا مثلا چی میخواستی بگی توش نمیدونم:دی
اتفاقا یه صدایی از مملی توو ذهنم دارم که گاهی وقتی مینویسم جمله ها با صداش توو گوشم تکرار میشه...خیلی قشنگه...کاش میشد همه خیالت رو روی کاغذ بیاری...
یکی از آرزوهام اینه که یه بچه داشتم میدادم این مملی ها رو میخوند و ضبطشون میکردم...
نمیدونم من خیلی شنگولم که هی اینو میخونم و میخندم یا این خیلی باحاله که هی دوس دارم بخونمش
ولی خودمونیم سما راس گفته بت مملی.اصن شمارو چه به تولد اونایی که باهاشون اختلاف طبقه ای دارین؟
نمیدونم واللا!
هرچی هست خوشحالم که دوسش داری
اینکه چیزی نیست،تو فقط صدا داری از مملی تو ذهنت، ماهم صدا داریم هم تصویر.ما یه همچین ادمهای خلاقی هستیم
شما که ثابت شده اید!
میترسم چند وقت دیگه بگی خودشم داریم پولو بیار بچه رو ببر!
واااااااای من اون تولده رو خونده
بودم یا نه یادم نیست.اماخیلی
با حال بود و کلی میخندیدم
وقتی میخوندمش الان.طفلک
سماگیر چه پسرکانی افتاده
بوده ها..و طفلک طبقات که
مجبورند این اختلاف هارابه
دوش بکشند و نـــــــــوش
دوستای علیرضا اونجوری
کیک خوردن و........حتما
خیلی مزه میده..اوهوم
و باتشکر ازشما........
یاحق...
طفلک طبقات...
خیلی خوب بود...مرسی...
سلامم حمید عزیز
....یعنی یه روزی میشه که حالا نه که صفر بشه ولی کوتاه و کوتاه تر بشه این مدل فاصله ها که منشا و مبناش همیشه رو مخ آدمیزاده.......
نمیدونم...اینم از اون تناقضات عجیبه که علی رغم ناامیدی ذاتی ای که دارم، به آینده ی نوع بشر امیدوارم و فکر میکنم یه روز همه چیز به حد اعلای خوبی میرسه...به رفاه...آزادی...و عدالت محض...
شاید شاد ترین مملی نوشتت بود
اما غمگین ترینشان
سیاهی بی تفاوتی مادر سما و سپیدی نبودن مادر علیرضا
دو خواهر که یکی هست و یکی نیست
نمیشد میان این همه نبودن کمی هم بود؟
که گاهی دست این کیک نخورده های وحشی را گرفت و برد جاهایی که لا اقل ....نمیدونم..
کیک بی شمع
لبهای پر ولع
و ..
خیلی تلخ بود حمید.هر جمله ای که میخوام بنویسم نصفه میمونه
خودمم نسبت به اون پست تولد علیرضا همچین حسی دارم...
همین امروز هم که بعد از مدتها برای گذاشتن لینکش واسه این پست دوباره خوندمش تهش حس عجیبی داشتم...ترکیبی از غم و لبخند...
ممنون که مثل همیشه همونی رو گفتی که دلم خیلی میخواسته بگم ولی نمیدونستم...
امشب ساعت 10 جلوی رستوران بهروز میخ ،تنها بیا، اگه بفهمیم به پلیس اطلاع دادی که ما بیچاره شدیم .....اقا جان امواتت ، تو رو به اون سیبیلت، تو رو به تاب پشت موت بیا و این مملی رو ببر، چقدر می خوای بیای اینو ببری .....
......................
بیایی ها
(آیکون "همدست جزیره!") رو یادت رفت!
داشتم میخندیدم و میخواندم که آه از نهادم برآمد. ای خدا از دست این مملی :(
حتی خواندن تنهای اسم تابلو باعث میشه آدم بخواد این مملی رو در آغوش گرم و نرم و مطمئن خودش بگیره و رها نکنه.
چرا "آه"!؟
مملی ناراحت نمیشه...یعنی اون مدلی که ما واسه هرچیزی ناراحت میشیم نمیشه...
به جان خودم کامنت تیراژه را که میخواندم گفتم میایم و مینویسم حرفهای تیراژه حرفهای من است و حس من بعد از خواندن این نوشته که بلد نبودم بیانشان کنم. آخه چرا شما همه اش ایده های آدم رو میدزدید و آدم رو در این موقعیت قرار میدید؟ خدا رو خوش میاد؟
بعدش هم،
حمید جان، من به ناامیدی تو نیستم و فکر میکردم دیدم به دنیا و اطرافم خوش بینانه تر از توست. اما چرا در این مورد به خوش بینی تو نیستم؟ چرا اصلا فکر نمی کنم این اوضاع تو این دنیا درست میشه؟
نمیدونم...شایدم اسم این حسی که من دارم امید نیست...
مثل خیلی از مومنین که ته دلشون به اومدن مهدی امیدوار نیستن ولی چون این تصور رو دوس دارن فکرمیکنن بهش امید دارن...
یعنی دوست دارم گازت بگیرما
بابا چرا غمگین. مثل سما بودن که خوشبختی نیست
باید سما یکی از این بازیهای این محله های شما رو تجربه کرده باشه تا بفهمی خوشی یعنی چی!!
ما وضعون خوب بود اما با کلاس نبودیم من و دختر خالم همیشه توی جوب پلاس بودیم..
مملی جونم درسته غم هست اما واسه همه.. باید تو زندگی سما باشی تا بفهمی غم اون چیه
اما این تویی که مثل یک مرد بزرگ میشی و سختی رو راحت تر می تونی تحمل کنی..
مرسی که به مملی امید میدی ولی حقیقت اینه که مملی باید به ما امید بده! چون واقعا غمگین نیست. نمیدونم چرا اینطوری برداشت کردی که غمگینه...
هیچوقت معنی دقیق این آیکون رو نفهمیدم! چه اون زمون که جای دیگه مینوشتم چه این دوسالی که خودمم دارم توو بلاگ اسکای مینویسم!
خیلی هم عالی !
خیلی هم آره خب!
حمید جان
من چون مامان یه پسر "دائم العمر تو فیس بوک و بقیهء جاهای اینترنتی به کامنت گذاشتن مشغول" هستم فکر کنم معنی این straight face رو بدونم. و چون همسر یه مرد معتقد به "آدم باید دینش را به دنیا و اطرافیانش برای همهء داشته هایش ادا کند" هستم!!! میگم که معنی این emoticon اینه که نمیدونم احساساتم رو چه جوری بیان کنم. یا کلا بیان نکردن احساسات از روی حالات چهره.
متاسفانه منظور این کامنت شما و اینکه این در جواب چی بوده رو نفهمیدم! (آیکون "نادان معترف!")...
عزیزم مملی.........خوب خواسته به داداش کوچیک علیرضا کمک کنه چیه مگه؟
یه خصوصی داری تو ابر چند ضلعی!
پیشاپیش ممنون
با اندکی تاخیر ما نیز خصوصی جوابیدیم!
پیشاپیش شرمنده که انقدر دیر شد!
حمید فکر کنم مملی از جنوب شهر (خونه های حوض دار) رفته خونه آدمای بالاشهری بافرهنگ آره؟ ندید بدید؟؟؟
فکر کنم بچه ها درست میگن مملی نوشت ها شاید به ظاهر خنده دار ..یا شاد باشه ولی توش یه عالمه حرف نهفته س..یه عالمه غم ..رنجش...
بعدم این فایل و با هر چی که به ذهنم رسید باز کردم باز نشد
با word باز میشه ها!
باز اگه نتونستی از این آدرس توو وبلاگ آرش پیرزاده هم میتونی بخونی:
http://arashpirzadeh.persianblog.ir/post/181/
(آخرِ آخرِ پست - با عنوان "تقدیم به لبهای کوچکی که هیچ شمعی را فوت نکرده اند")
ممنون از نظرت برای پستم ولی حمید جان من یه خواهش دیگه ای هم ازت داشتم
مقدور نیست؟
ببخش میدونم نباید اصرار کنم ولی واقعا به من لطف میکنی اگه انجامش بدی
خصوصیه رو خوندی؟
خصوصیتو خوندم. همون دیشب در جوابش دو تا خصوصی هم برات گذاشتم که انگار ندیدی...به هر حال به فرموده انجام شد!...
وای راست میگی معذرت میخوام که انقدر بد راهنمایی کردم
من واقعا آخه ناراحت بودمو دلم میخواست زودتر به تو حرفمو منتقل کنم برای همین وبلاگارو با هم قاطی /قاتی کرده بودم
واقعا معذرت که انقدر اذیتت کردم
اون خصوصیا هم که لطف کرده بودیو فرستادی رفته بود تو اسپمم منم که خب حتما فهمیدی دیگه خنننننننگ
ندیده بودم
ساری ساری خیلی ساری
ولی واقعا ممنونم برام مهم بود مرسی
نفرمایید!
خواهش میکنم! انجام وظیفه بود!
راستی معذرت میخوام که انقدر دیر جواب دادم اون سوالتونو
نه راستش هیچ فابلی ازش ندارم
یادمه سه چهار سال پیش تو برنامه صبحگاهی با اوستا و عبدلی تلفنی حرف میزد
فقط صداش پخش میشد
نمیدونم والا با سرچ پیدا میشه یا نه
خواهش میکنم
خیلی گشتم ولی چیزی پیدا نکردم
احتمالا برای خیلی سال پیش بوده