به قول پدر یکی از دوستام: هر چی در مقابل دیگران کوتاه بیای اونها بلند میان!!! یه چند باری اینو تجربه کردم. یعنی به جای کوتاه اومدن داد و بیداد راه انداختم. اونوقت طرف هم بیشتر احترام گذاشته هم دمبش رو گذاشته رو کولش رو رفته:)
آخه اگه فرزندان سن و سالشون در حد مخاطبین همین وبلاگ باشه اشکالی نداره ولی اگه واقعا بچه باشن خوبیت نداره. همینجوری نمیشه از پس نسل جدید براومد وای به حال این که شما هم بهشون درس بدی
الهه؟..خب خدا آدم و حوا رو خلق کرده بود تموم شدن رفتن پی کارشون...تو بهشت علاف بودن تا شیطان و وسوسه و اون درخت دانایی کوفتی...منظورت رو از جوارح اضافه نفهمیدم که اضافه شدنشون به بعد آن قضیه ی درخت دانایی بر میگشته... بقیه هم که به جای توضیح دادن یا لایک میزنن یا دیس لایک!
آرش فرزندم ! حال که این مرقومه می نگارم از پس دریچه اندرونی به تو می نگرم که داری در حیاط بیرونی قصر ٬مشق رزم می کنی و کوتوله های حرمسرا از سر مزاح دائما تو را انگول می کنند و از وجناتت هویداست که تو را بسیار خوش می آید اینکار ... آرش فرزندم ! ای کاش آدمی را یارای آن بود که چرخ زمان از حرکت به سکون وا دارد . ای کاش تو هیچ وقت انقدر رشید و مسن نمی شدی و همان آرش کوچولوی خودمان بودی که در جوانی و به گاه زمامداری قزوین تو را روی پایمان می نشاندیم کرور کرور رعیت قزوین پیش رویمان قربان صدقه ات می رفتند و غش و ضعف می کردند ای کاش در همان حال طفلی می ماندی و این سرود به اهنگ بلند می خواندی :
آرشمیرزا جان؟!..شما الان با کجای سوال من موافقی؟ الله گفته بود اگه اون برگ رو هم نمیگرفتن جلوشون باز هم خدا از جوارح اضافه شده میفهمید چیکار کردن و مینداختشون بیرون...من میگم حالا اون اعضا و جوارح هر چی بوده قبلا کامل آفریده شده بوده..ربطی به خوردن میوه ی اون درخته نداشته که!
اصلا قضیه این نبوده بابا خدا بهشت رو برای دو نفر(آدم و حوا) آفریده بود همه چیز هم خوب بود و روزگار به خوشی میگذشت تا اینکه آدم و حوا رسیدن به یه درخت که میوه های خیلی خوشمزه ای داشت اینا تصمیم گرفتن یکم هم ببرن خونه برای شام ! بعد دو دستی که مشغول شدن به چیدن میوه برگا افتادن زمین هیچکدوم هم حواسشون نبود و یکدفعه ای خوردن به همدگیه و شد اونچه که نباید میشد !!! نه ماه بعد هم با چهار نفره شدن خانواده آدم اینا خدا با استفاده از بند سوم متمم قانون صاحبخونه و مستجر بیرونشون کرد و آواره ی سیاره های منظومه شمسی شدن این بیچاره ها با یه جفت بچه گوگولی مگولی !
سلطان بن شاه بن کیامهر بن باستانی که چونان اسطران در همآوردی ام بمانی
منت کیامهرشاهی را شایسته است که بیگانه اند با میرایی و مرگ ؛ بی نصیب از عـ.ـورت و بی نیاز از استتار ِ برگ ؛ آنچنان که تمام سیبهای نهالستان ِ دماوند را هر چقدر اماله کردندی ؛ هیچ افاقه نکردندی و ذره ای بر آن یک نخود عـ.ـورت ؛ زیادتی حاصل نگشتندی !
آدینه را با سپاهیان ِ دربار و لشکریان متهور ؛سپری نمودیم به مشق رزم تا عثمانیان را یارای آن نباشد که به خشتک همایونی نمایند بهر تعرض ؛ عزم
این گونه که از مرقومه ی ملوکانه مشهود است ؛ گویا خاطر همایونی دچار یک فقره میس آندِر ِستینگ ! گشته.
کوتولگان همایونی اطراف ما می چرخیدند تا برگ ِ زرین ما را به سویی نهند و مشاهدت کنند و بر ایشان معلوم گردد از زیادت ِ حقی ! که خداوندگار بر ما ارزانی داشته .
تا بعد از سالها بی مهری و محرومیتی که از آنجناب ِ همایونی نصیب عمارة النساء ِ ملوکانه گشته است. جمیع نسوان ؛ حظ ِ بصر ببرند و کِل بکشند و به آسمان حوالت دهند حرارةالحَشَر ِ خویش را ؛ آنگاه که ما برگ از حق ِ خویش می زداییم.
کهولت ِ عارض شده بر احوالاتِ همایونی موجب شده تا ایشان مرا با فرزندِ اصغر ِ خویش - کیا میرزا - اشتباه بگیرند . زیرا در سفری که به دیار قزوین داشتید ؛ ایشان ملتزم و همراه بودند و نه این حقیر.
شعری که من در طفولیت برایم انشاد می کردید و حظ می بردید این بود:
در چشمهایم نظاره کن حقت را بگذار توو دستم قمبلم را چاره کن حقت را بگذار توو دستم
تیراژه جونم،طبق روایتهایی که میگن،آدم و حوا تا قبل از اینکه اون میه رو بخورن،عورت نداشتن...اون میوه رو که میخورن به این شکل زمینی که الان ما هستیم درمیان!یعنی با همهٔ مخلفات!الان افتاد اون ربع پهلویت یا نه؟
اگه آدم و حوا اون میوه رو نمیخوردن،اونوقت الان شما هم هییییچ حقی نداشین که در باره ش بحث حقوقی کنین!اونوقت میشدین آقایون بی حقی...اینقدر هم راه ناصواب رو به سمت بچه های مردم کج نمیکردین! نتیجه میگیریم که این حق و حقوق همونیه که گفتم!جوارح اضافه!
آغا آرش فرزندم ! مرقومه سراسر محبتتان را خواندیم ما حق را به جانب شما می دهیم حتی حاضریم آن را در جانب شما فرو کنیم . به علت تزاید (اولاد) ذکور ٬ شمایگان را به جای هم اشتباه می گیریم گهگاه
آه ای تقریبا پسرم آغا آرش ! این سلطنت همایونی و این تاج و تخت حق کلفتی به گردن تو دارند ما تا قیام قیامت شکر گزار آن جناب بالا مقام هستیم و حق است که این سلسله نام خود به نام آرشیان بگرداند که حتی اگر این کند در حق تو کم کرده است . آغا آرش پسرم ! در رزم چادردران و در آن کارزار خون و آتش هرچند طفلی خرد بیش نبودی اما کاری کردی کارستان و جان این حک.ومت به کل خریدی در ان دمادم صعب که صف جنگاوران عثمانی دم به دم به تالار ما نزدیک می شدند تو جان این سلسله به فراخنای خویش خریدی و چون راه گریزی به بیرون قصر نیافتیم خود در فراخی تو نهان کردیم و چون در ان فراخنا جا به قدر نیاز یافت می شدی ابتدا حرمسرا و محتویاتش و سپس خزانه و اموالش را در آن چپاندیم و بی هراس از گزند عثمانیان چندی در ان نشیمن کردیم و چون عثمانیان به قصر داخل امدند هیچ نیافتند جز طفلی که اندک ورمی در ماتحت خویش داشتی و ید از فوت دراز تر برگشتند به ملک خودشان . ما این گشادگی که در توست تا عمر داریم فراموش نخواهیم کرد و دلمان زود به زود بر گشادگیتان تنگ می شود .
هرررررررررررررررررررر کیامهر خدا بگم چیکارت نکنه! خداییش به این فکر کردی که از این به بعد ما اصلا نمیتونیم اسم حق و حقوق رو بیاریم تو هیچ مکالمه و مکاتبه و مصاحبه ای؟!نه!واقعا فکر کردی؟!
آره واللا!...تازه اگه تیریپ بچه مثبت نمیومدن و به جای هول کردن و ضایع بازی دو دقیقه مینشستن فکر میکردن راه استفاده اش رو هم کشف میکردن!...ما هم انقدر فلاکت نمیکشیدیم و الان دسته جمعی توو بهشت بودیم و فرت و فرت از جوبا شیرعسل میخوردیم و از اینترنت پرسرعت طبقه هفتم بهشت وبلاگامونو آپدیت میکردیم و حالشو میبردیم!...
بیچاره هر کی که وکالت و حقوق خونده تو این بلاگستان!!! یعنی کلا واژه ی "حق" و مشتقاتش به فنای عظما رفت با این اوضاع.. به حداد عادل بگیم بیاد واژه ی جدید ابداع کنه!!
آقا کیا نگفتم خوبه اینجا بچه ها رو راه ندین!! الان هر بچه ای از کنار این کامنت دونی هم رد شه دیگه به درد زندگی نمیخوره بابا بی خیال این ادم و هوا شین ما که نمیدونیم تو دنیاهای دیگه چه خبره! از شانس خوبی که داریم حالا میان دسته جمعی تبعیدمون میکنن یه دنیای مزخرف دیگه اون وقت چه خاکی بریزیم به سرمون؟ همچنان توصیه میکنم که بالای وبلاگ بنویسید +18
اول
می گفتن شلوار پاچه گشاد دوس داره!...حالا فهمیدم چرا! بس که با حیاس...
به قول پدر یکی از دوستام: هر چی در مقابل دیگران کوتاه بیای اونها بلند میان!!!
یه چند باری اینو تجربه کردم. یعنی به جای کوتاه اومدن داد و بیداد راه انداختم. اونوقت طرف هم بیشتر احترام گذاشته هم دمبش رو گذاشته رو کولش رو رفته:)
میگم بهتره تو این پست خونواده رد نشه که برای بچه ها بدآموزی داشته باشه!
دلت میاد فرزندان از تعالیم ما بی بهره باشن مادر بزرگ ؟
آخه اگه فرزندان سن و سالشون در حد مخاطبین همین وبلاگ باشه اشکالی نداره ولی اگه واقعا بچه باشن خوبیت نداره. همینجوری نمیشه از پس نسل جدید براومد وای به حال این که شما هم بهشون درس بدی
خو خجالت میکشیدن دیگه!!!!
شما بودین نمیگرفتین؟
موافقم ...
اما اگه نتونی بی خیال ِ حیا بشی... مجبوری پاچه هاتو گشادتر کنی
شاعر میفرماید
نعمت روی زمین از آن پرویان است
خون دل میخورد آنکس که حیایی دارد
لایک :-"
:دی
اصلن فلسفه ی دلمه از همینجا آغاز شد.
برگ ِ من ؛اصل ِ تاکستون
برگِ تو ؛ گشنیز و ریحون
برگ من برگ چغندر
برگ تو شاهی و شبدر
اگر آدم و حوا آن برگها را جلوی عورتشان نمی گرفتند،خدا اون جوارح اضافه ای رو که قبلاً خلق نکرده بود رو میدید و بازم میفهمید!
ضرب المثلی خلق الساعه :
هر که بارش بیش ؛ برگش بیشتر.
با الهه مخالفم
چون این جوارح اضافه نیستن که هیچ ؛ این بقیه ی جوارح هستن که اضافه اند و بهش وصل شدن.
منم با آرش موافقم
مثلا خود آرش ذاتا یک عضوه که دست و پا و یه کله کچل بهش متصل شده
هرررررررررر
کیاجون حق با توئه
چون منم اول عاشق پر و پاچه ت شدم بعد فهمیدم با حیایی!!!!!!
بنده خدا هاااا!!!
فقط کیا جون
لطفن شلوار کردی و پاچه گشاد بپوش
اینجوری جابجایی راحتتره.
میبخشین آرشمیرزا میشه بگید فلسفه دلمه چی بید
خداکنه هیشکی بانو اینورا نیاد
رگِ من برگ ِ بـَرَنده
برگت اما برگ ِ سیر
زندون ِ بهشتو ول کن
عـ.ـورتِ من ! پر بگیر
انور ِ جنگل ِ حوا
که نداره به پا دامن
اونور ِ برگ ِ مثلث
جون می گیره عـ.ـورتِ من
عورتــ.ـم مثل ِ یه ریشه ست
جایی باید باشه شاید
برای رویش ِ ریشه
آبی باید باشه باید
که سر ِ شاخه ی من رو
به زیر ِ برگش بگیره
برای سبزی ِ برگاش
واسه ریشه ام بمیره
اونایی که اون عقب نشستن حال می کنن؟؟؟
قربون همه تون.
برگ من برگ برنده
الهه؟..خب خدا آدم و حوا رو خلق کرده بود تموم شدن رفتن پی کارشون...تو بهشت علاف بودن تا شیطان و وسوسه و اون درخت دانایی کوفتی...منظورت رو از جوارح اضافه نفهمیدم که اضافه شدنشون به بعد آن قضیه ی درخت دانایی بر میگشته...
بقیه هم که به جای توضیح دادن یا لایک میزنن یا دیس لایک!
باز این تیراژه خودشو زده به کوچه ی علی چپ تا بقیه بیان و از جوارح و توضیح واضحات بگن !
اعوذ بالله من التیراجة الرجیم!
استغفر الله
نه به جان عزیز خودت
خدایی نفهمیدم آرشمیرزا جان
آرش فرزندم !
حال که این مرقومه می نگارم از پس دریچه اندرونی به تو می نگرم که داری در حیاط بیرونی قصر ٬مشق رزم می کنی و کوتوله های حرمسرا از سر مزاح دائما تو را انگول می کنند و از وجناتت هویداست که تو را بسیار خوش می آید اینکار ...
آرش فرزندم !
ای کاش آدمی را یارای آن بود که چرخ زمان از حرکت به سکون وا دارد . ای کاش تو هیچ وقت انقدر رشید و مسن نمی شدی و همان آرش کوچولوی خودمان بودی که در جوانی و به گاه زمامداری قزوین تو را روی پایمان می نشاندیم کرور کرور رعیت قزوین پیش رویمان قربان صدقه ات می رفتند و غش و ضعف می کردند
ای کاش در همان حال طفلی می ماندی
و این سرود به اهنگ بلند می خواندی :
باباشا قربونتم
مخلص نخ تنبونتم
دلمه شام مهمونتم
بابا برگمو ول کن
بابا موهامو ژل کن
قسم به جانت
حقم میانت
چارده شلوار المبارک هجری قلقلی
قریه طهران - اندرونی کلاه فرنگی - سمت چپ - نبش تابلوی لبخند جوکوند - دریچه هفتم
من هم با تیراژه موافقم
چون وقتی ابزار ِ کار نداشته باشی و کاری هم نکنی که هنر نکردی
وقتی تفنگ داشتی و کسی رو نکشتی آدمی.
البته دوستان می تونن بیان و نوع سلاح گرمی که همراهشونه رو معرفی کنن .
کیا؟
مگه قرار شد اینجا کل بندازیم یا توی همون پست نوش جان؟
آرشمیرزا جان؟!..شما الان با کجای سوال من موافقی؟
الله گفته بود اگه اون برگ رو هم نمیگرفتن جلوشون باز هم خدا از جوارح اضافه شده میفهمید چیکار کردن و مینداختشون بیرون...من میگم حالا اون اعضا و جوارح هر چی بوده قبلا کامل آفریده شده بوده..ربطی به خوردن میوه ی اون درخته نداشته که!
الله=الهه
نگران مناظرات گهربارتان نباشد..ما هرجا پست های جناب کیامهر خان را در این وبلاگ ببینیم میفهمیم در کامنتهایش چه آتشی برپاست!
اصلا قضیه این نبوده بابا
خدا بهشت رو برای دو نفر(آدم و حوا) آفریده بود
همه چیز هم خوب بود و روزگار به خوشی میگذشت تا اینکه آدم و حوا رسیدن به یه درخت که میوه های خیلی خوشمزه ای داشت
اینا تصمیم گرفتن یکم هم ببرن خونه برای شام !
بعد دو دستی که مشغول شدن به چیدن میوه برگا افتادن زمین
هیچکدوم هم حواسشون نبود و یکدفعه ای خوردن به همدگیه و شد اونچه که نباید میشد !!!
نه ماه بعد هم با چهار نفره شدن خانواده آدم اینا خدا با استفاده از بند سوم متمم قانون صاحبخونه و مستجر بیرونشون کرد و آواره ی سیاره های منظومه شمسی شدن این بیچاره ها با یه جفت بچه گوگولی مگولی !
سلام. کوچولو نوشته هاتون جالبه وبه دل می شینه.
سلطان بن شاه بن کیامهر بن باستانی
که چونان اسطران در همآوردی ام بمانی
منت کیامهرشاهی را شایسته است که بیگانه اند با میرایی و مرگ ؛ بی نصیب از عـ.ـورت و بی نیاز از استتار ِ برگ ؛
آنچنان که تمام سیبهای نهالستان ِ دماوند را هر چقدر اماله کردندی ؛ هیچ افاقه نکردندی و ذره ای بر آن یک نخود عـ.ـورت ؛ زیادتی حاصل نگشتندی !
آدینه را با سپاهیان ِ دربار و لشکریان متهور ؛سپری نمودیم به مشق رزم
تا عثمانیان را یارای آن نباشد که به خشتک همایونی نمایند بهر تعرض ؛ عزم
این گونه که از مرقومه ی ملوکانه مشهود است ؛ گویا خاطر همایونی دچار یک فقره میس آندِر ِستینگ ! گشته.
کوتولگان همایونی اطراف ما می چرخیدند تا برگ ِ زرین ما را به سویی نهند و مشاهدت کنند و بر ایشان معلوم گردد از زیادت ِ حقی ! که خداوندگار بر ما ارزانی داشته .
تا بعد از سالها بی مهری و محرومیتی که از آنجناب ِ همایونی نصیب عمارة النساء ِ ملوکانه گشته است.
جمیع نسوان ؛ حظ ِ بصر ببرند و کِل بکشند و به آسمان حوالت دهند حرارةالحَشَر ِ خویش را ؛ آنگاه که ما برگ از حق ِ خویش می زداییم.
کهولت ِ عارض شده بر احوالاتِ همایونی موجب شده تا ایشان مرا با فرزندِ اصغر ِ خویش - کیا میرزا - اشتباه بگیرند . زیرا در سفری که به دیار قزوین داشتید ؛ ایشان ملتزم و همراه بودند و نه این حقیر.
شعری که من در طفولیت برایم انشاد می کردید و حظ می بردید این بود:
در چشمهایم نظاره کن
حقت را بگذار توو دستم
قمبلم را چاره کن
حقت را بگذار توو دستم
نشان به آن نشانی ِتان
حقم تخت ِ پیشانی ِتان
اردوگاه اجباری نسوان
باغسرای بی برگی
اول بمانی البالاش سنه ی صفر نهصدو شصت و حق
میس آندرستندینگ
تیراژه جونم،طبق روایتهایی که میگن،آدم و حوا تا قبل از اینکه اون میه رو بخورن،عورت نداشتن...اون میوه رو که میخورن به این شکل زمینی که الان ما هستیم درمیان!یعنی با همهٔ مخلفات!الان افتاد اون ربع پهلویت یا نه؟
ای نمیری تو الهه
والا با این روایات و کامنتهاتون!!!.... سکه ی ربع پهلوی که چه عرض کنم...اشرفی الماس نشان شاه عباسی هم باشه به زور میوفته!!!!
الهه جان منظور از مخلفات چیه انوقت؟
نه بابا
فک کنم این دوتا ایرانی بودن آخه ایرانی جماعت بی جنبس دیگه
تا یه چی جدید میبینه وا میده
عمو جان بذار من توضیح ندم مخلفات رو...مخلفات هموناییه که تو نامه هاتون هی به هم حواله میدین کیامهر و شما!
من و کیامهر داریم بحث حقوقی می کنیم تا یه چیزی یاد بگیرین و به حقتون آشنا بشین .
بشکنه این حق ِ بی نمک!
اگه آدم و حوا اون میوه رو نمیخوردن،اونوقت الان شما هم هییییچ حقی نداشین که در باره ش بحث حقوقی کنین!اونوقت میشدین آقایون بی حقی...اینقدر هم راه ناصواب رو به سمت بچه های مردم کج نمیکردین!
نتیجه میگیریم که این حق و حقوق همونیه که گفتم!جوارح اضافه!
آغا آرش فرزندم !
مرقومه سراسر محبتتان را خواندیم
ما حق را به جانب شما می دهیم حتی حاضریم آن را در جانب شما فرو کنیم .
به علت تزاید (اولاد) ذکور ٬ شمایگان را به جای هم اشتباه می گیریم گهگاه
آه ای تقریبا پسرم آغا آرش !
این سلطنت همایونی و این تاج و تخت حق کلفتی به گردن تو دارند
ما تا قیام قیامت شکر گزار آن جناب بالا مقام هستیم
و حق است که این سلسله نام خود به نام آرشیان بگرداند که حتی اگر این کند در حق تو کم کرده است .
آغا آرش پسرم !
در رزم چادردران و در آن کارزار خون و آتش هرچند طفلی خرد بیش نبودی اما کاری کردی کارستان و جان این حک.ومت به کل خریدی
در ان دمادم صعب که صف جنگاوران عثمانی دم به دم به تالار ما نزدیک می شدند تو جان این سلسله به فراخنای خویش خریدی و چون راه گریزی به بیرون قصر نیافتیم خود در فراخی تو نهان کردیم و چون در ان فراخنا جا به قدر نیاز یافت می شدی ابتدا حرمسرا و محتویاتش و سپس خزانه و اموالش را در آن چپاندیم و بی هراس از گزند عثمانیان چندی در ان نشیمن کردیم و چون عثمانیان به قصر داخل امدند هیچ نیافتند جز طفلی که اندک ورمی در ماتحت خویش داشتی و ید از فوت دراز تر برگشتند به ملک خودشان .
ما این گشادگی که در توست تا عمر داریم فراموش نخواهیم کرد و دلمان زود به زود بر گشادگیتان تنگ می شود .
تیرم توی کمانت
حقم لای لبانت
حرمسرای همایونی
حجره قلقلک
یازده دمبلان المبارک صفر نهصد و پونزده
هرررررررررررررررررررر کیامهر
خدا بگم چیکارت نکنه!
خداییش به این فکر کردی که از این به بعد ما اصلا نمیتونیم اسم حق و حقوق رو بیاریم تو هیچ مکالمه و مکاتبه و مصاحبه ای؟!نه!واقعا فکر کردی؟!
آره واللا!...تازه اگه تیریپ بچه مثبت نمیومدن و به جای هول کردن و ضایع بازی دو دقیقه مینشستن فکر میکردن راه استفاده اش رو هم کشف میکردن!...ما هم انقدر فلاکت نمیکشیدیم و الان دسته جمعی توو بهشت بودیم و فرت و فرت از جوبا شیرعسل میخوردیم و از اینترنت پرسرعت طبقه هفتم بهشت وبلاگامونو آپدیت میکردیم و حالشو میبردیم!...
بیچاره هر کی که وکالت و حقوق خونده تو این بلاگستان!!!
یعنی کلا واژه ی "حق" و مشتقاتش به فنای عظما رفت با این اوضاع..
به حداد عادل بگیم بیاد واژه ی جدید ابداع کنه!!
خب بابا اون بیچاره ها تازه کار بودن...مثل ما همه فن حریف نبودن که ..شما به بزرگی خودتون ببخشین!
آقا کیا نگفتم خوبه اینجا بچه ها رو راه ندین!! الان هر بچه ای از کنار این کامنت دونی هم رد شه دیگه به درد زندگی نمیخوره بابا بی خیال این ادم و هوا شین ما که نمیدونیم تو دنیاهای دیگه چه خبره! از شانس خوبی که داریم حالا میان دسته جمعی تبعیدمون میکنن یه دنیای مزخرف دیگه اون وقت چه خاکی بریزیم به سرمون؟
همچنان توصیه میکنم که بالای وبلاگ بنویسید +18
چه باحال شده اینجا ...