.
.
.
من با تو ما، ما بی تو هیچ
جانم بیا کاری بکن، سرتا به پایم زهر شد در عقربِ این ساعتانِ مارپیچ
ای مای من، دستم نه...جانم را بگیر و بعد از آن، رَختِ سپید بوسه ات بر این تنِ بی ما بپیچ
.
.
داستان این روزهای زندگیم .. شبیه اون یاروئه س ک ازش پرسیدن از قفل فرمونت راضی ئی .. گفت خوبه .. فقط سر پیچ ها اذیتم می کنه ..
بعد کلی هم ب خودم می خندم ..
خوشبختی را با استفاده از خط کش و نقاله رسم کرده توضیح دهید (0.۵ نمره)
.
.
به غمگینترین حاجی فیروز دنیا و این پستش
.
.
شبیه وبلاگی که به زور به روز میشود
شبیه عقابی که توی عالَمِ حشرات، شبی توی خودش مچاله بدل به پینه دوز میشود
شبیه پهلوان سپیدمویی که توی آخرین معرکه اش، میان زنجیر له شده توی دلش سوز میشود
مردی آخراین پست،دایره دست میگیرد وتوی شهرِ بی نوروز،غمگنانه دوباره حاجیِ فیروز میشود...
.
.
.
.
تقدیم به سرفه-نفسهای یکی در میان مردان فراموش شده...تقدیم به جانبازان شیمیایی...
.
.
وقتی تنهایی و لحظه هات همه سرده
وقتی هرجای تن زندگیتو دست میزنی درده
وقتی دنیات همه چاهه واسه گریه پشت پرده
سر هر صفحه ی تقویمت نوشته "دادا هر روز، روز نامرده"...
.
.
.
.
.
.
من با تو ما، ما بی تو هیچ
جانم بیا کاری بکن، سرتا به پایم زهر شد در عقربِ این ساعتانِ مارپیچ
ای مای من، دستم نه...جانم را بگیر و بعد از آن، رَختِ سپید بوسه ات بر این تنِ بی ما بپیچ
.
.
.
.
.
.
فرقی ندارد صبح...یا ظهر...یا نیمه ی شب...
فرقی ندارد سه شنبه باشد و جمکران و دعای زیر لب یا رب...
یا شبِ جمعه و تختِ خالی و کابوسِ بوسه بر لب عقرب...
بعدِ رفتنت همه لحظه ها غروب-جمعه اند در میانه ی تب...
جانم به لب رسید...گلم...بیا دوباره همان قرارهای شنبه را بطلب...
.
.
دوباره مستی و حسرتِ "یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
ای آسمان به دوش به هم نرسیدنهایمان دو دست تازه ببار...