شاید شبا که میخوابیم یه عده از یه سیاره ی دیگه میان و ما رو با خودشون میبرن ، جمجمه مون رو اره میکنن و با انبر بازش میکنن ، هرچی رگ انسانیت و خون نوع دوستی و وطن پرستی و بخشندگی و نیت های پاک و اندیشه های مثبت هست رو خالی میکنن و بجاش خودخواهی و تنفر و تکبر و نارفیقی و اعتیاد به لایک کردن درد ، زخم ، فریاد مردم و کاه و پهن و کوفت و آشغال پر میکنن ! غیر از این چه دلیل دیگه ای واسه این همه گند و کثافت میتونه وجود داشته باشه ؟!
- خشکی ، خشکی ، ساحل میبینم / - پس بلاخره رسیدیم ! / - بلاخره باید میرسیدیم / - اما پدر ... !؟ / - عزیزم ما حرف هامون رو قبلا زدیم ، نترس ، بذار پدرت هم آرامش داشته باشه / - دیگه وقت خداحافظیه ... / - دوستون دارم بچه ها ، همتونو ، دوستون دارم ... / - مادر ... / - منم شما رو ... / - همه ی ما دوستون داریم ، بابا من همیشه به شما افتخار میکردم ... / - منم به شماها افتخار میکردم عزیزای من ، زیاد تقلا نکنید ، نترسید ، ما هنوز کنار همیم / - بابـــــا ... مامان ... / - ...
(صبح روز بعد)
- واییی ، همه رو خبر کن ، آخه چرا باز ؟؟ /-دیوونه های لعنتی ، بگو همه بیان ، باید هلشون بدیم /- آره فکر کنم هنوز زنده ان ، باید برگردن / - نهنگای دیوونه ! ...
ترکت می کنم و سیگاری می شوم ...
حق دارم ... اگر هق هق می کنم