در من انگار ناخدایی ، پس از ماه ها به خشکی رسیده است..!
دوره قصه های مصور به پایان رسیده
قهرمان
پدران سرزمین من هستند
که به مصاف قبض و قسط می روند
منو ببخش عشقم
همش تقصیر من بود
حتی روزایی که تقصیر تو بود !
سلام...
و تو انقدر خوشگلی، که همه اش بهارِ
در من انگار
ابراهیمی را میسوزانند..!
گیسوانت را موجیست
که تا ابد من در او غرق
تعمیرگاهی باید ساخت از آغوشت
برای غروب های جمعه
که حالم بدجوری خراب است..!
زیباترین خطی که تا به حال خوانده ام
خط چشم های تو بود
عجب دست خطی دارد خدا..!
خیابانِ باد هایی که از سمت تو می آید یک طرفه است
بوی تو را می آورند
خاطراتت اینجا مانده است
و من در ایستگاه آخر خاطراتت
منتظرم بادی بوزد به سمت تو
همین ...