خاک هم نشدم
تا لااقل
پیکر بی جانت را به من بسپرند.
.
نامت
ازقلم افتاد
و من
تمنا
نوشتمش .
گوشهای تو لاله دارند
ولبهای من لادن.
عشق که تمام شد
من دم ِ در بودم
توی یک کیسه
راس ساعت 9 شب !
احساس یائسه بودن می کنم
از اینهمه بی قاعدگی !!
رنگم را نمی دانم
ولی وقتی میخوانی برایم
"زرد ِ مات ِ قناری"
می شوم
در زوایای پنهانش
تار تـنیده بود
و شتـّه را
پروانه می دید
عنکبوت .
دیشب
در شهر یادهادر پارک شهر خاطرات
همه دنبال رگ بودند
من دنبال تو
جانم را بگیر
حالا که به لبانم رسیده است.