خیالم تخت است
و هرشب ؛
به معاشقه ام با تو
در خیال.
.
قهوه ای تلخ بنوشسیگاری بگیرانو ضجّه هایت را در پرهای بالشت بریز.
او بر نمی گردد.
چه بگیر و ببندی میشود اوضاع
وقتی
لبها و چشمهایت را مرور می کنم !
قلبت ؛
همه چیز
دست به دست هم داده
تا روزگارم را بسازند
هم چهارپایه
هم سقف
و هم طناب .
چشم بسته
لب می سپارم
به غیب گفتن ِ بوسه هات.
چشمهای تو هوایی ابری
و دل من
گل ِ آفتابسرگردان!
دکمه هایت
در ِ باغ سیب !
ولی
من که آدم بشو نیستم.
سرانگشتانم را
به شماره بگیر
با آن لبهات
که انگشت شمارند.