به میمنت و مبارکی...

 

 

در خیاطخانه ی اقیانوس 

رخت عروسی می دوزند  

.

بر قامت تو 

از اشکهای من. 

 

 

ناخن نداشتم خجالت کشیدم

امروز صبح برداشتن دو تا سکه پنجاه تومنی بقیه پولم  که افتاده بود کف مغازه پنج دقیقه طول کشید . آخر سر مغازه دار کمکم کرد . حس خیلی خیلی بدی بود ... 

 

خط-آتی

  

 

خطوط چهره ام 

شکسته تر می شوند 

به نستعلیق ِ عشق. 

 

 

مناجات ت.خ.م مرغی


ما که از پ.س.ت.ا.ن و پ.س.ت.ا.ن داری خیری ندیدیم

خداوندا مرحمت فرما ما را ت.خ.م یا ت.خ.م گذار گردان

باشد که ارج و قرب یابیم

.

.

.


پنج هزار و چهل ساعت پیش...

صدای ورق زدن تقویمی که هفت ماه است ورق نخورده... 

صدای کشیدن دست روی میزی که هفت ماه است تمیز نشده... 

و صدای آه دزد بی اقبالی که به کاهدان مغازه پیرمردی زده که هفت ماه پیش به رحمت خدا رفته...

گلوم مِسوزه

  

آژانس شیشه ای - ابراهیم حاتمی کیا : 

-

 

 

عباس : حاجی گلوم مِسوزه ... میشه دساتو بذاری رو گلوم ؟ 

کاظم : ... آخه  

عباس :نِه حاجی ... همو دستارو بذار ... میخوام همینا باشه 

کاظم : اصغر یه جوک برات نسخه پیچیده گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم 

عباس : ها بگو ! 

کاظم : یه شب تو جبهه قرار بود عملیات بشه ... میگن کیا داوطلبن ؟ ازاون جمع یه ترکه ٬ یه قزوینی ٬ یه رشتی ٬ یه لر ٬ یه فارس ٬ یه بلوچ ... عباس ؟ عباس ؟ 

 

 

پای ماهواره

 

 

عینهو یه ضدّ ِ حالی!

می کنی آدمو داغون 

مثه تبلیغ ویاGرا 

وَسَطای فیلم ِ هامون.  

 

 

 

روزگار پر دردِ بی همدرد.....

میگویند علی نان و نمک میخورد برای همدردی با فقرا...

این روزها نان گران شده و فقرا،نمک بر زخم پهلوی خالی از کلیه شان میزنند...


با اینهمه....

 

 

حتی اگه  

مرغ ِ هوس هم باشی 

دلم برات 

قدّ ِ یه ارزن شده . 

 

 

 

روبان مشکی پرکلاغی...گوشه عکس مردی که هیچوقت به خانه اش نرسید...

دو هزار و سیصد ریال...هنوز خوب یادم است...

که مداد رنگی بیست و چهار رنگ زیبای پشت ویترین گران بود... 

آنقدر که انگشت اشاره ام خجالت کشید به بابا بگوید "آن"... 

چقدر به حسرت هشت سالگیم شبیهی "رنگین کمان خانم"...