حسی که نسبت بهش دارم خیلی ... نمیدونم چطوری بگم خب ! کنارمه ،
باهمیم ، نمیزاریم چیزی تو دلمون بمونه . البته تقریبا همیشه دوست دارم
که اون برام بگه ! من بیشتر دلم میخواد گوش بدم ، دوست دارم صداشو ...
خب به هر حال هر چی که هست حداقل تنهایی های همدیگه رو پر میکنیم ؛ چه
موقع قدم زدن ، چه وقتایی که رو تختیم ! این اواخر فهمیدم یه چیزی تو
صداشه ، یه جور خش ، شاید غم ... فکر کنم دلش گرفته ! میدونم از دستم
ناراحته ... آخه هوا سرده ، کمتر میریم بیرون ! تو خونه هم که ... !
راستشو بگم یجورایی این فاصله ای که بینمون به وجود اومده تقصیره منه ! دوسش دارم !
خیلی دوسش دارم ... اما نمیخوام عاشقش باشم . نمیخوام که نه ! میترسم ... از اینکه کسی بفهمه و فکر کنه که دیوونه شدم ! خب ترس هم داره دیگه ...
عشق به یه هندزفری !!!
:))))
زیبا بود:دی
عجب بامزه بود. امروزی ها همه جنس این جور عشقا رو میشناسن.
ترس من چی بگم اگه نترسم چه کنم؟؟؟
راستی من کافه بودم شما کجا تشریف داشتی؟