درویشی گر (کچل ) حق خویش سالها به دست همی کشید تا چونان طویل شد که به درک خویش همی رسید پس حق به درک خویش فرو کرد و هزار سکه مهریه اندوخت . و با آن مال مدام به خارج رفت و روی بازوی خود تتوی اژدرها کوبید ....
if u think fuk is funy fuk yourself save your money
=))
خیلی باحال بود! :دی
سالها درک تو کردم حیف اما کم بود
درک آرش بدریدم که حقم محکم بود
آنکه می داد به ما (درس وفا) آرش بود
اعمق الدرک قفا* مدرکه** پارش بود
* اعمق الدرک قفا : درکی عمیق که در پشت قرار دارد
** مدرکه : اسم مکان از ریشه درک
عبارات داخل پرانتز در صورت حذف لطمه ای به معنای شعر وارد نمی کنند ...
دوش دیدم که کیا بر سر حقّی بنِشَست
درک او لیک ؛ به یک ضربه ی تقّـی بشکست
آنکه می رفت حقم تا ته ِ درکش ؟ بابک
انکه در زیر ِ حقم ؛ عاصی و سرکش؟ بابک
آنکه میرزا همه شب تا به سحر می بوسد
نکند هیچ دمی ؛لحظه ای ؛ ترکش؟ بابک
مردی به کیاشاه بگفتا : «مستی
زین حق تو به حقّ ِ دگران بنشتی»
گفتا که : «به حقّ میرزا دل بستم
زیرا که بلندست و ندارد پستی»
بنشتی = بنشستی
من عشق را در نقاشی شاهنشهی دیدم که حق میرزا را نازک می کشید تا کمتر درد بکشید
«حکیم علی شریحقی »
از نسل افاغن و اجانب هستی
خوش درک و تراش و نرم قالب هستی
زین روست که می نمایت من همه شب
ادراک ٬ چرا که حق به جانب هستی
درویشی گر (کچل ) حق خویش سالها به دست همی کشید
تا چونان طویل شد که به درک خویش همی رسید
پس حق به درک خویش فرو کرد و هزار سکه مهریه اندوخت .
و با آن مال مدام به خارج رفت و روی بازوی خود تتوی اژدرها کوبید ....
if u think fuk is funy
fuk yourself
save your money
( گلستان شیخ اجل : بعدی بیرمنگامی )
ظلمی که آرش در شب تاریک با خود کرد
بریتانیا در روز روشن با مردم هند نکرد .
( ما همتو کاندی )
اگر تمامی مارلیکیان درک بر حق میرزا سوده بودند دیگر بچه ی تهران بودن آرزویی دست نیافتنی نبود .
جواگیر لعل حقرو
بابکی لعبت ؛ با درک درشت
حق میرزای همی بُرد به پشت
لنگ لنگان قدمی بر می داشت
حقّ ِ میرزای به درکش می کاشت:
کای فرازنده ی این حقّ ِ بلند
که بوَد یک حق ملّی ! چو سمند
درک من را تو به حق ؛ بُگشادی
تاج ِ قارچش تو به من بنهادی
کنم از جیب نظر تا دامن
که تپـاندی و چه کردی بامن!
حد من نیست سپاست گفتن
زان حق تحفه و آسَت گفتن
*************************
نوجوانی به جوانی مغرور
سوی بابک بدوید او از دور
آمد آن شکر گزاری ش به گوش
گفت: کای درکی ِ ضایع! بخموش!
حق بر درک نهی زین سان گام
شوکتت چیست؟ عزیزی ت کدام؟
عمر بر درک دهی باخته ای
جز ز میرزا حقی نشناخته ای!
گفت بابک : که چه عزت زین به
که شوم از حق میرزایم ؛ لـِــه؟
هم به من حق بدهد هم شام ام
ز عطش ؛ آب حقش ؛ آشامم
شکر گویم که مرا درک نمود
بهر ِ ِ من ؛ درک تورا ترک نمود!
به ره ِ حرص ؛ شتابنده نکرده
با حقش درک ِ مرا رنده نکرد
کرد با آنهمه آزادگی اش
درک من هم بکند بندگی اش
« اورنگ چهارم - حقّـة الماهک فی درکة البابک»
:)))))))
ناز نفست :دی
عجب ترکوندین هاااا مخاطب خاص کیه؟؟؟