طلبکار



ســالها دل طلب جام جم از مــا می کـــــــرد

بی خیال طلبش شد چو که  z ـر غامی دید





نظرات 15 + ارسال نظر
محدثه 1390/12/03 ساعت 09:57

=))
خیلی باحال بود! :دی

سنت کیامهر قدیس 1390/12/03 ساعت 12:39

سالها درک تو کردم حیف اما کم بود
درک آرش بدریدم که حقم محکم بود

سنت کیامهر قدیس 1390/12/03 ساعت 12:58

آنکه می داد به ما (درس وفا) آرش بود
اعمق الدرک قفا* مدرکه** پارش بود

* اعمق الدرک قفا : درکی عمیق که در پشت قرار دارد

** مدرکه : اسم مکان از ریشه درک

عبارات داخل پرانتز در صورت حذف لطمه ای به معنای شعر وارد نمی کنند ...

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 13:13

دوش دیدم که کیا بر سر حقّی بنِشَست
درک او لیک ؛ به یک ضربه ی تقّـی بشکست

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 13:22

آنکه می رفت حقم تا ته ِ درکش ؟ بابک
انکه در زیر ِ حقم ؛ عاصی و سرکش؟ بابک
آنکه میرزا همه شب تا به سحر می بوسد
نکند هیچ دمی ؛لحظه ای ؛ ترکش؟ بابک

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 13:33

مردی به کیاشاه بگفتا : «مستی
زین حق تو به حقّ ِ دگران بنشتی»
گفتا که : «به حقّ میرزا دل بستم
زیرا که بلندست و ندارد پستی»

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 13:36

بنشتی = بنشستی

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 13:39

من عشق را در نقاشی شاهنشهی دیدم که حق میرزا را نازک می کشید تا کمتر درد بکشید


«حکیم علی شریحقی »

سنت کیامهر قدیس 1390/12/03 ساعت 14:06

از نسل افاغن و اجانب هستی
خوش درک و تراش و نرم قالب هستی

زین روست که می نمایت من همه شب
ادراک ٬ چرا که حق به جانب هستی



سنت کیامهر 1390/12/03 ساعت 14:20

درویشی گر (کچل ) حق خویش سالها به دست همی کشید
تا چونان طویل شد که به درک خویش همی رسید
پس حق به درک خویش فرو کرد و هزار سکه مهریه اندوخت .
و با آن مال مدام به خارج رفت و روی بازوی خود تتوی اژدرها کوبید ....

if u think fuk is funy
fuk yourself
save your money


( گلستان شیخ اجل : بعدی بیرمنگامی )

سنت کیامهر قدیس 1390/12/03 ساعت 14:29

ظلمی که آرش در شب تاریک با خود کرد
بریتانیا در روز روشن با مردم هند نکرد .

( ما همتو کاندی )

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 14:56

اگر تمامی مارلیکیان درک بر حق میرزا سوده بودند دیگر بچه ی تهران بودن آرزویی دست نیافتنی نبود .


جواگیر لعل حقرو

آرشمیرزا 1390/12/03 ساعت 15:42

بابکی لعبت ؛ با درک درشت
حق میرزای همی بُرد به پشت

لنگ لنگان قدمی بر می داشت
حقّ ِ میرزای به درکش می کاشت:

کای فرازنده ی این حقّ ِ بلند
که بوَد یک حق ملّی ! چو سمند

درک من را تو به حق ؛ بُگشادی
تاج ِ قارچش تو به من بنهادی

کنم از جیب نظر تا دامن
که تپـاندی و چه کردی بامن!

حد من نیست سپاست گفتن
زان حق تحفه و آسَت گفتن

*************************

نوجوانی به جوانی مغرور
سوی بابک بدوید او از دور

آمد آن شکر گزاری ش به گوش
گفت: کای درکی ِ ضایع! بخموش!

حق بر درک نهی زین سان گام
شوکتت چیست؟ عزیزی ت کدام؟

عمر بر درک دهی باخته ای
جز ز میرزا حقی نشناخته ای!

گفت بابک : که چه عزت زین به
که شوم از حق میرزایم ؛ لـِــه؟

هم به من حق بدهد هم شام ام
ز عطش ؛ آب حقش ؛ آشامم

شکر گویم که مرا درک نمود
بهر ِ ِ من ؛ درک تورا ترک نمود!

به ره ِ حرص ؛ شتابنده نکرده
با حقش درک ِ مرا رنده نکرد

کرد با آنهمه آزادگی اش
درک من هم بکند بندگی اش


« اورنگ چهارم - حقّـة الماهک فی درکة البابک»

یونا 1391/10/13 ساعت 23:01 http://yona-alp.blogfa.com

:)))))))
ناز نفست :دی

صنم 1393/03/11 ساعت 08:39

عجب ترکوندین هاااا مخاطب خاص کیه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد