صدای حاشیه شهر...صدای خانه های پشت ریل نعمت آباد
صدای سوت قطار تهران-اهواز...صدای دویدن کنار ریل پا به پای قطار
دور شدن قطار و خنده ی بچه ها
امید کودکانه به بردن از قطار بعدی
فردا صبح...قرارمان همینجا ...تو و ریل ها...من و کتانی چینی سفید...
***
این چند خط ناقابل تقدیم به بابک و آرش و باقی دوستانی که چراغ دانه های ریز حرف را تا امروز روشن نگه داشته اند.و عذرخواهی از تمام دوستان بابت اینکه چنانکه عهد کرده بودم همراه نبودم.
این جمله ی نوشته شده توسط حمید بم ذوق میده
بیشتر بنویس
صدای سوت قطار...تخت سیمی تو ی حیاط...قالی قدیمی کنار دار قالی فلزی...
ترس من ااز عبور پاهای کوچیکم از روی ریل قطار...
امید کودکانه از گرفتن بسکویت پنجره ای از عمو...
بوسه ی آب دار...
دیروز که وارد خونه شدم نه دار قالی بود نه تخت سیمی...نه عموی نازنینم...با گذشت این همه سال از فوت عموم وقتی خونه رو کوبوندن واسه ی آپارتمان سازی حس کردم عمومو با تمام کودکیم پی ساختمون جدید کردن...
- شاید واسه همینه که به جاهایی که ازشون خاطره دارم برنمیگردم
واسه همین که طاقت دیدن عوض شدنشون رو ندارم
- روح عموی شما و همه اونایی که یه روزی یه جایی یه دلی رو شاد کردن شاد...
سلاممم حمید
عنوان رو دیدم تو لینکام...گفتم اوکی حمیدِ انگار.از بس باهوشم مگه نه؟....
...نوشته حس غریب داشت ولی من دلتنگم..دلتنگ همین حسا.....
جدا!؟
ایول! بابا ما هم صاحب سبکی بودیم واسه خودمون و خبر نداشتیما! (آیکون "بی جنبگی!")...
ولی از شوخی گذشته آره واقعا! خیلی باهوشی خداییش!
حمید عنوان رو که خوندم گفتم حمیده...اسمتو دیدم کلی ذوق کردم...
بنویس خب دیگه...اگه میدونستی خوندن جمله های تو چقدر حسای خوب داره ...اینو دریغ نمیکردی از ما...
پستم که ....هیچی..مثل همیشه...
- جالبه! فاطمه هم درباره عنوان همینو گفته! انگار دیگه دستم رو شده! (آیکون "دست رو شدگی!")...
- مرسی. مثل همیشه لطف داری.
زنده باشی آقا . تو مثه موتو هوندایی ! که دیر گرم میشه ولی امان از وقتی که بشه !
یه دفعه یه (آیکون "هات!") هم میذاشتی ته کامنتت و خلاص دیگه!