ته تهای کوچه عروس برون
بین خنده ها و کل کشیدنای این و اون
اونجا که رود شده جوب باریکی
اون تها ٬ بین یه عالم تاریکی
توی اون هوای داغ
یه دیوونه سرشو می زد به دیوارای باغ
سنگ نوک تیز سر اونو شکوند
گریه می کرد و با آواز می خوند :
لیلا لیلا لیلا ... لیلا رو بردن
سیا چشمون بلند بالا رو بردن
چه حاله توپیه دیونگی××××××××
آخ!
بابک
همیشه همینه
همیشه. لعنتی