خاطرات شمس العماره

یوم اربعه هفتم شعبان المبارک سنه دو هزار و دوازده :

 

امروز ظهر به میمنت رجعت رادین میرزا ( آقا زاده نرجس باجی ) از سفر حج ٬ استاد کریم ممقانی  (طباخ باشی دربار) از گوشت گوسپند قربانی تازه ذبح شده ٬ کباب بره طبخ کرده بود و داشتیم فارغ از کار پر مشغلت مدیریت جهان گوشت تازه بره به نیش می کشیدیم که یکهو دیدیم خاجه سنجر اذن دخول گرفت و پریشان حال گفت که آرشمیرزا و یکی از کلفت زنکان مطبخ را در پستوی هیمه دان باغ ٬ عور  رویت کرده اند .  

فی الحال خوشمان آمد که بالاخره نایب السلطنه  بی رمقمان نیز عرق النساء ش جنبید و معاملتی تکان داد ولی چون خاجه سنجر احوال ایشان بر ما گفت دریافتیم که زنک ٬ آرشمیرزا را عور خوابانده و به بهانه طبیب بازی٬ انژکسیون در ماتحت ایشان  فرو می کرده است .  

سنجر میرزا را امر کردیم از همان هیمه دان ترکه آلبالوی خیس آورده و زنک بی حیای گیس بریده را در باغ فلک کنند . 

 

 

 -

خواستیم آرشمیرزا را نیز فلک کنیم ولی رای مان برگشت  

دیدیم این بینوا را همینطوری فلک ٬ کرده است .  

پس از گناهش درگذشتیم و دنبلان بره قربانی را دادیم بخورد تا کیفور شود .

 

 

 

اتوبیوغرافی سلطان کیاشاه باستانی - مجلد شصت و نه 

رساله ( کودکان آمپول بازی را دوست دارند ) 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
افسانه 1391/04/07 ساعت 09:26 http://gtale.blogsky.com/

سلام

چرا ؟

آوا 1391/04/07 ساعت 10:01

وای خدا خیلی قشنگ
بود هم نوشته و هم
تصویرضمیمه.......
اما انقدر بامزه ءتلخ
نوش کردیمش این
دست خط را که
خنده مان دیری
نپایید و بر لب
هایمان ماسید.
یاحق...

ارش پیرزاده 1391/04/07 ساعت 12:11

باحال بود

میلاد 1391/04/07 ساعت 12:23

خیلی معرکه بود بابک

منتظرم پاسخ دندان شکن آرش رو بخونم

کاتیا 1391/04/07 ساعت 13:00

بسی خندیدیم در این ساعت از این روز و این سنه...

ممنون.

بیچاره زنه ی تو عکس...
چقدر بدم میاد از فلک کردن ...یا قصه های مجید میوفتم

بهار 1391/04/07 ساعت 16:41

دیوااانه میشناسی ممقان رو؟؟

آرشمیرزا 1391/04/07 ساعت 18:30

به نام خــــــــــداوند جان آفرین
کیاشاه ِ بی حق ؛ چاخان آفرین

بر همه ی اهالی قلم و وبلاغیون ؛ تحریف تاریخ ؛ واضح و مبرهن است . علیهذا تهی از لطف نمی یابیم که توضیحات مختصری نسبت به روانپریشی آن شاه حقلمس! ایراد نماییم باشد که تیله های تحت الحق ِ ملوکانه به لرزشی آید بلکه آن شاه شاهان دست از سودنِ حق اینجانب و خصوصن آن دو یار مدوّر ِ حق ما که همیشه یادآورد جرات و جسارتهای ماست ؛ بردارند.
حکایت اینچنین بود که در لیلة الماضیِ یوم المذبور ؛ زنک مصوّر شده در فتوغراف که نامش کبری بیگم صاحب قمبل ! است به قصد مغازلت به اریکةالنیام ِ ملوکانه دعوت می شود و چون قمبل او در اندرونی زبانزد همه ی لعبتگان بود . شاه مصمم به همخوابگی ِ انال! می گردد و از آنجایی که طبق روال هر شب ؛ حق ملوکانه جنبشی در حد شقلمسی! دارد و به فراخور قمبل حاضر به هیچ وجه من الوجوه داخل نمی گردد به درون ؛ پادشاه با استمداد از قاشق ؛ مبادرت به انجام دخول می نماید و کبری بیگم بی نوا هم که از درد به خویش میپیچیده به شاه می گوید : خوب است تازه دیشب آرشمیرزا مسیر را چند راه شخم زده و هموار نموده والا شاه شاهان می بایست ملاقه و آبگردان به کار می بردند!
شاه از شنیدن این حرف به جوش می آید و همانطور که مشغول امر قاشق زنی بر درگاه قمبل داشته ؛ نعره بر میدارد که : تو چه گفتی گیس بریده ی انتر؟
کبری بیگم که ترسی فراوان وجودش را گرفته بی اختیار بادی به در می کند آنجنان که قاشق را به ضربتی چونان ضربتهای کاشته ی میشل بلاتینی! بر تیله های تحت الحق ِ همایونی حوالتی سهمگین میدهد آنچنان که تیله به حلق ملوکانه گسیل می یابد و به همان شتاب با پایین آمده و از درک همایونی متصاعد می گردد.
لذا با همدستی خاجه سنجر حکایتی مجعول سرهم می کنند تا کبری بیگم بی نوا را به فلک بسپرند و قاعدتن آرشمیرزا هم می بایست مورد عفو همایونی قرار بگیرد چون تماهمی اهالی دربار اشراف کامل داشتند که ایشان نور چشمی دربار و اندرونی و حرمسرا بوده و بی لطف حضور او هیج یک از لعبتگان ؛ باد معده ای بی صدا حتی ، حوالت حق افلیج ملوکانه نمی نمایند .

رسالة التصحیح فی ماوقع الاندرونی
حقم بر درکت ؛کیا شاه بچه .......ونی

.

چی بگم والله

میلاد 1391/04/07 ساعت 20:54

خدا نکشتت آرش

دیدی گفتم باید منتظر جواب دندان شکن آرش باشیم

silent 1391/04/07 ساعت 21:24 http://no-arus.blogfa.com/

خیلی بی ادبین خداییش! هردوتون

میس زاغی 1391/04/08 ساعت 00:50

اون بیچاره اون موقع چه دردی کشیده و حالا شما دارید
مسخره می کنید. جالبه؟؟؟

پروین 1391/04/08 ساعت 09:04

ما که خیلی خانم وار اصلا کامنت ها را نخوانده ایم. اما این بینوا را برای چه اینجوری بسته اند بی رحم ها؟ و بدون شوخی، آیا تکیه اش به زمین است یا روی هوا معلق نگهش داشته اند؟ شاید برای مضاعف کردن احساس درد؟ حالا خوب است که اقلا دستش را نگه داشته اند که درد را راحت تر تحمل کند.
خلاصه که عکس غمگین و ناراحت کننده ای است.

عکس خیلی دردناک بود خدای من...از زیبایی داستان گذشتیم بخاطر نازیبایی عکس

yasna 1391/04/09 ساعت 17:24 http://delkok.blogfa.com

به نظر اینجانبه کیاشاه شما باید در تصمیم اتخاض نموده شده تجدید رای نموده و به عکس رای بدهید... و این آرش میرزا را بدهید نوچگان فلک بنمایند بلکه درس عبرتی باشد برای سایرین.. که هر قمبل برای یک نفر!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد