دل ندادی
با خود گفتم این نیز بگذرد
دل شکستی
باز هم گفتم این نیز بگذرد
دل بریدی و رفتی
من ماندم این زمزمه که
او نیز بگذرد !
گذشتم.. گذشتی.. گذشت...گذشتیم... آره گذشتیم... گذشتیم ها بسیار است و گذرها بسیار...
اینقدر این گذشتن ها زیاد شده و ازمون گذشتن که وقتی هم هنوز کسی ازمون نگذشته،تو ناخودآگاهمون یه صدایی زمزمه میکنه "او نیز بگذرد"....شرطی شدیم یه جورایی!
با خواندن عنوان فکر کردم تیراژه نوشته ...نگاهمان به راه است و دارند میگذرند ، روزها ... اتفاقات ... آدمها ...
پستت غم خاصی به دلم نشاند پدرامشاید برگشتم و چیزی نوشتم..وقتی که کمی ته نشین شد این غمیاد اهنگی از دلکش هم افتادمبعدا مینویسمش
بنویس ... دوست دارم مثل غمش ادامه داشته باشه ...
الان کامنتت رو دیدم دل آرام راستش خودم هم یک لحظه فکر کردم این رو من نوشتم..شاید به خاطر"او" یی که در این طرح پر رنگ است..پر از رنگ..رنگ زرد و سرد کهربایی..
میدونی ... همیشه پای یک " او " در میان است ...
الآن حس کردمنیاز دارم به ساقی و سبو و می و میخانه....این غم از اون غما بودا...
و گذشت ...
گذشت...
سلاممولی انگار باز هم تو یی که نمی توانی بگذری..
چو غنچهی سپیده دم/ شکفته شد لبم ز هم/ که شنیدم یارم بازآمد/ ز سفر غمخوارم بازآمد/ همچنان که عاقبت/ پس از همه شب بدمد سحر،/ ناگهان نگار من/ چنان مه نو آمد از سفر/ من هم، پس از آن دوری/ بعد از غم مهجوری/ یک شاخهی گل بردم به برش/ دیدم که نگار من/ سرخوش ز کنار من/ بگذشت و به بر، یار دگرش/ وای، از آن گلی که دست من بود/ خموش و یک جهان سخن بود/این آهنگ دلکشاو ها میایند و میروند..میگذرند...نمیدانند حفره ای در دل ما خالی میگذارند و میگذرند..
مرسی تیراژه عزیزم
اون نیز بگذرد ِ غم انگیزی بود ):
باید گذشت از این غم، از این درد.
دنیا، دنیای نبودن ها و نداشتن ها و نماندن هاست.
گذشتم.. گذشتی.. گذشت...
گذشتیم...
آره گذشتیم...
گذشتیم ها بسیار است و گذرها بسیار...
اینقدر این گذشتن ها زیاد شده و ازمون گذشتن که وقتی هم هنوز کسی ازمون نگذشته،تو ناخودآگاهمون یه صدایی زمزمه میکنه "او نیز بگذرد"....شرطی شدیم یه جورایی!
با خواندن عنوان فکر کردم تیراژه نوشته ...
نگاهمان به راه است و دارند میگذرند ، روزها ... اتفاقات ... آدمها ...
پستت غم خاصی به دلم نشاند پدرام
شاید برگشتم و چیزی نوشتم..وقتی که کمی ته نشین شد این غم
یاد اهنگی از دلکش هم افتادم
بعدا مینویسمش
بنویس ... دوست دارم مثل غمش ادامه داشته باشه ...
الان کامنتت رو دیدم دل آرام
راستش خودم هم یک لحظه فکر کردم این رو من نوشتم..شاید به خاطر"او" یی که در این طرح پر رنگ است..پر از رنگ..رنگ زرد و سرد کهربایی..
میدونی ... همیشه پای یک " او " در میان است ...
الآن حس کردم
نیاز دارم به ساقی و سبو و می و میخانه....
این غم از اون غما بودا...
و گذشت ...
گذشت...
سلامم
ولی انگار باز هم تو یی که نمی توانی بگذری..
چو غنچهی سپیده دم/
شکفته شد لبم ز هم/
که شنیدم یارم بازآمد/
ز سفر غمخوارم بازآمد/
همچنان که عاقبت/
پس از همه شب بدمد سحر،/
ناگهان نگار من/
چنان مه نو آمد از سفر/
من هم، پس از آن دوری/
بعد از غم مهجوری/
یک شاخهی گل بردم به برش/
دیدم که نگار من/
سرخوش ز کنار من/
بگذشت و به بر، یار دگرش/
وای، از آن گلی که دست من بود/
خموش و یک جهان سخن بود/
این آهنگ دلکش
او ها میایند و میروند..میگذرند...
نمیدانند حفره ای در دل ما خالی میگذارند و میگذرند..
مرسی تیراژه عزیزم
اون نیز بگذرد ِ غم انگیزی بود ):
باید گذشت از این غم، از این درد.
دنیا، دنیای نبودن ها و نداشتن ها و نماندن هاست.