هر شب در خیالم زاویه ی راوی را سوم شخص برمیگزینم ...
نه دانای کل ! بلکه از سرنوشتمان بی خبر باشد و به هم برسیم ...
داستانش آنقدر مجهول بود که حتی دانای کل هم نمیدانست بر سر سر "او" چه ها آمد....
تصحیح میشود: بر سر "او"یکی تز سر ها در کامنت بالایی اضافه است
ایضا در کامنت بالا :یکی ازبرم تا دوباره غلط نتایپیدم
من خودم سلطان سوتی های املاییم !
ای جانم مهتاب..کاش همهی داستان هایمان جور دیگری تمام میشدند..همانطور که دوست داشتیم بودند...اما زندگی همینه..
سوم شخص شاید دانای کلی ست که ایستاده است تا ببیند شخصیت هایش جه می کنند... آن قدر در داستانش گم شده است که خودش هم مسحور قهرمان های داستانش می شود انگار... :)
* همه ی
چقدر به نرسیدنت مطمئنی :)......تفکر قشنگی بود
می ترسم کامنت بذارم و به سرنوشت مهتاب و تیراژه دچار بشم...
چقدر دلهره دارم ...کاش دانای کل یواشکی درگوشم اخرش را بگوید و خلاص....
اره . منم گاهی خودمو نمیشناسم تو خواب . منتها اصا نمیخوام بش برسم .
تیراژه بانو به من خندیدین؟
علیرضا من واقعآ آرزو می کنم بهش برسی بلکه ما از دست این معشوق تو خلاص بشیم
زاویه ی اول شخص راه میان بری برای رسیدن به آرزوها است.
داستانش آنقدر مجهول بود که حتی دانای کل هم نمیدانست بر سر سر "او" چه ها آمد....
تصحیح میشود:
بر سر "او"
یکی تز سر ها در کامنت بالایی اضافه است
ایضا در کامنت بالا :
یکی از
برم تا دوباره غلط نتایپیدم
من خودم سلطان سوتی های املاییم !
ای جانم مهتاب..
کاش همهی داستان هایمان جور دیگری تمام میشدند..
همانطور که دوست داشتیم بودند...
اما زندگی همینه..
سوم شخص شاید دانای کلی ست که ایستاده است تا ببیند شخصیت هایش جه می کنند... آن قدر در داستانش گم شده است که خودش هم مسحور قهرمان های داستانش می شود انگار... :)
* همه ی
چقدر به نرسیدنت مطمئنی :)
...
..
.
تفکر قشنگی بود
می ترسم کامنت بذارم و به سرنوشت مهتاب و تیراژه دچار بشم...
چقدر دلهره دارم ...کاش دانای کل یواشکی درگوشم اخرش را بگوید و خلاص....
اره . منم گاهی خودمو نمیشناسم تو خواب . منتها اصا نمیخوام بش برسم .
تیراژه بانو به من خندیدین؟
علیرضا من واقعآ آرزو می کنم بهش برسی بلکه ما از دست این معشوق تو خلاص بشیم
زاویه ی اول شخص راه میان بری برای رسیدن به آرزوها است.