داستان ما


هر شب در خیالم زاویه ی راوی را سوم شخص برمیگزینم ...

نه دانای کل ! بلکه از سرنوشتمان بی خبر باشد و به هم برسیم ...


نظرات 13 + ارسال نظر
مهتاب 1391/09/05 ساعت 01:22

داستانش آنقدر مجهول بود که حتی دانای کل هم نمیدانست بر سر سر "او" چه ها آمد....

مهتاب 1391/09/05 ساعت 01:23

تصحیح میشود:
بر سر "او"
یکی تز سر ها در کامنت بالایی اضافه است

[ بدون نام ] 1391/09/05 ساعت 01:24


ایضا در کامنت بالا :
یکی از

برم تا دوباره غلط نتایپیدم


من خودم سلطان سوتی های املاییم !

ای جانم مهتاب..



کاش همهی داستان هایمان جور دیگری تمام میشدند..
همانطور که دوست داشتیم بودند...
اما زندگی همینه..


سوم شخص شاید دانای کلی ست که ایستاده است تا ببیند شخصیت هایش جه می کنند... آن قدر در داستانش گم شده است که خودش هم مسحور قهرمان های داستانش می شود انگار... :)

* همه ی

misfit 1391/09/05 ساعت 03:01

چقدر به نرسیدنت مطمئنی :)
...
..
.
تفکر قشنگی بود

می ترسم کامنت بذارم و به سرنوشت مهتاب و تیراژه دچار بشم...

khoshi 1391/09/05 ساعت 11:56

چقدر دلهره دارم ...کاش دانای کل یواشکی درگوشم اخرش را بگوید و خلاص....

hasan dash 1391/09/05 ساعت 12:11 http://persianlord.in

اره . منم گاهی خودمو نمیشناسم تو خواب . منتها اصا نمیخوام بش برسم .

مهتاب 1391/09/05 ساعت 20:40


تیراژه بانو به من خندیدین؟

گلنار 1391/09/06 ساعت 04:13

علیرضا من واقعآ آرزو می کنم بهش برسی بلکه ما از دست این معشوق تو خلاص بشیم

حکایه 1391/09/06 ساعت 12:02 http://hekayeh.blogfa.com

زاویه ی اول شخص راه میان بری برای رسیدن به آرزوها است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد