پنجره ها همه سوی تو باز می شوند...



خیال تو که به سرم میزند،

نه دیواری می ماند،

نه سقفی...

ابرهای آسمان،

لحاف تن ِ خسته ام می شوند...





نظرات 13 + ارسال نظر

پنجره ها همه به سوی تو باز می شوند...
مرسی الهه جان

مرسی از خودت خوشگلم

علیرضا 1391/09/20 ساعت 00:06

یعنی عاشق این عکس هیدرم
http://s2.picofile.com/file/7577205799/arshemotaali_.jpg

معرکه ست!عااااااالی!آدم رو عاشق میکنه اصلاً!

عالی...
هم پست هم هدر

ممنون شرمین جان
هدر که سلیقهٔ علیرضاست...واقعاً عالیه

علیرضا 1391/09/20 ساعت 00:07

عالی بود پستت الهه جان

مررررررسی علیرضا....
هدری که گذاشتی محشره...دستت درد نکنه واقعاً

این حس خوبی که هدر به آدم میده
باعث یه جور آرامش ناب میشه
خونه های قدیمی...بناهای قدیمی...
حوض و کاشی و....
اینا همه خستگی رو از تن به در میکنه...
خستگی کل روزم از بین رفت با این عکس

واقعاً همینطوره...
حس پرواز و سبکی رو به آدم القا میکنه...
این رنگ آبی هم که........

علیرضا 1391/09/20 ساعت 00:14

لینک اصلی عکس !
http://photobloggingsil.aminus3.com/portfolio/1.html
دم عکاسش گرم
البته دوست داشتم اجازه بگیرم برای استفاده از عکس اما یکم مشکله ! اگر اشتباه نکنم ایشون ایتالیایی هستن

معمولا اولین چیزی که به ذهنم میرسه در مورد عکس هایی که سیو میکنم رو موقع تایپ اسم مینویسم !

برای این عکس نوشتم "عرش متعالی" !

واقعاً دمش گرم!
اتفاقاً الان داشتم عکس رو نگاه میکردم(گفتم که نمیتونم چشم ازش بردارم) چشمم افتاد به اسم عکس...واقعاً اسم برازنده ایه...چون آدم رو به عرش میرسونه جداً.......

میدونی چیه
به عکس که نگاه میکنی
انگار یه قسمت از وجودت که گم شده...که یادت رفته رو پیدا می کنی...آره شاید بشه گفت عرش متعالی بهترین عنوان باشه براش...اون روح متعالی گم شده...اون تمایل به خوب بودن و پاک بودن که یادمون رفته...اما با یه تلنگر باز تو وجودمون بیدار میشه

درجواب اینهمه قشنگی این کامنت من سکوت میکنم

بی تعارف حس خوب هدر و پست شما قطعا کامنت های بهتری رو در پی خواهد داشت
بذارید بقیه بیان و ببینند...

همینکه حس خوبی رو به مخاطبای اینجا بده خودش عالیه...ما هم هدفی جز این نداریم...
مرسی از لطفت شرمین عزیز

علیرضا 1391/09/20 ساعت 00:36

کاشکی همه ، سهمی از این آسمون داشتیم
زیاد نه ، یکم
آسمون میشد دانه های ریز حرف و دونه دونه میبارید و آبی لطفافتش میچکید روی سقف خونه هامون
بچگی هام یه داستنکی خوندم که توش نوشته بود زمونای خیلی قدیم ابر ها خیلی نزدیک به زمین بودن و آدما گرسنشون که میشد یه تیکه از ابرا رو میکندن و میخوردن ! نوشته بود که چقدر خوشمزه بوده و چقدر مردم شاد و خوب زندگی میکردند ! تا اینکه یه نفر یه تیکه ی خیلی بزرگ رو میکنه و نمیتونه بخوره همشو و بخاطر اصرافش ابرا میرن اون بالا بالاها که دیگه دست هیچ کس بهشون نرسه ، راستش داستان نبود ! افسانه بود ! منم نمیدونستم افسانه یعنی چی ! جوابمو معلمم اینطوری داد که افسانه یعنی چیزی که خیلی وقت پیش ها واقعی بوده اما الان فقط داستانه ! و منی که اون تعریف تو ذهنم حک شده از همون روز منتظرم که یه روز دوباره ابرا باهامون آشتی کنن و بیان پایین ...
یه همچین حرفی داشت برام این عکس
خوشحالم که آسمون این صفحه اینهمه آبیه
برعکس آسمون دنیامون ...
ولی من همیشه منتظر میمونم.

چه خوب بوده این داستان...یا بهتر بگم افسانه...نشنیده بودمش...اما انگار یه چیزی تو وجودم گواهی میده که یه زمان خیلی دور این قضیه حقیقت داشته!شاید چون خودم عاشق ابرام و هزار هزار خیال میبافم هنوز با دیدنشون.......
منم تو این انتظار شریکت میشم...روزی که بیان و با آدما آشتی کنن...اول باید حرص و طمع آدما ازشون دور شه به نظرم.....

misfit 1391/09/20 ساعت 00:43 http://misfit.blogfa.com

چقد احساس ِقشنگ ریخته اینجا :)
...
..
.

همه ش تقدیم شما دوستای خوب

طـ ـودی 1391/09/20 ساعت 01:00

اینجا غیر از پست ها، هدر ها هم آدم رو محو خودشون میکنند...
مرسی از علیرضا و همه ی نویسنده های خوب دانه ها

لطف داری...مرسی از شما طودی جان

شبنم 1391/09/20 ساعت 08:08

واقعا عااااالی بود...

مرررسی از لطفت شبنم جان

الهام 1391/09/20 ساعت 10:32 http://dolfin222.blogfa.com

باید این هیدر رو بدزدم ببرم بزنم سر در وبلاگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد