اینایی که دستشونو تا ته میکنن تو دماغشون
چرا یه چشمشونو میبندن؟!
مسکن بود
من آواره ،
من پر درد را ،
آغوشت...
شادمانم که تو را دارم
هم اینک
در آینده ی خود
...
..
.
" آینده حالی است که بازیچه ی زمان شده است "
در ادامه ی "احوال"
داور خطا گرفتهو من
با حسرت به گلی
که در دست های تو کاشته ام می نگرم
از حالم پرسیده بودی
ولی من خیالاتی ، از آینده ی با تو گفتم
که خوبم
گر آمدنم ،
در ادامه ی : 1 و 2
اصلا تو خیال کن من هنوز زنده امبیا وهرچه نگفته ای را بگو
جعبه ی مداد رنگی هایم کو؟
می خواهم آسمان شهرمان را آبی کنم !
خیال تو که به سرم میزند،
نه دیواری می ماند،
نه سقفی...
ابرهای آسمان،
لحاف تن ِ خسته ام می شوند...
بی بوسه از دنیا نری
بوس دوم رو طولانی تر بکن..!