سکانس اول :
موسیقی پس زمینه : دیندیری دیندیری دیندیری دین دین ( ۲ بار)
مرد سیبیلو با کلاه شاپو و یقه خرگوشی و کفش نوک تیز وارد کاباره می شود و دوربین از سه کیلومتری زوم می شود و می رود توی سوراخ دماغش با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت (سیاه و سفید حتما )
زن چاق نیمه برهنه با دامن کوتاه دارد روی سن می رقصد و آواز می خواند ( حرف شین پرحجم تلفظ شود )
مرد فریاد می زند : اعظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظم !
صدای شکستن میزها و گیلاسها و شیشه های عرق و صدای ترکیدن هندوانه هنگام خوردن مشت به سر و صورت مردم ...
سکانس دوم :
مرد یه کتی نشسته روی تخت و زن چاق دارد بادستمال خون روی گونه هایش را پاک می کند
مرد می گوید :
اعظمی ! میخام بیگیرمت ... عروس ننه ام میشی ؟
زن چادرش را می گیرد جلوی دهنش و با حجب و حیا می گوید :
اوا چرا که نه ؟ کی از شوما بیتر ؟
( حرکت گردن و قر کمر فراموش نشود )
از میان تمام عربده ها و گریه ها و شیون ها و زاری هایی که داشت از روزن کوچک سقف حسینیه به سمت ملکوت بالا می رفت ٬ خداوند تنها صدای گریه رقیه کوچولو ٬ دختر سه ساله ای را
می شنید که مادرش لباس شیرخواره ها به تنش کرده بود و یکی از حاج خانم های کوچه هلالی توی تاریکی روضه ٬ پای کوچکش را لگد کرده بود ...