تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره
مرغی از آغل همسایه مان دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
تخم آن مرغ را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
مرغ با قدقد و ناله از دست من افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
خاطره ی نیمرو و جوجه می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا مغازه ی کوچه ما مرغ دولتی نداشت ...
مرداد 91 !!
انگار که روزه گرفته باشد روزگارم !
لحظه ای هم شده لب به آرامش نمیزند ...
پس کی دوباره نگاهت بر بام زندگیم اذان خواهد گفت ؟!
همه چی ارزونه
من چقد خوشحالم
خوش خوشانم میشه
خودمو می مالم
یخچالم لبریز از
سینه ؛ بال و رونه
من چقد خوشبختم
همه چی ارزونه
.
و در روایات آمده است که همانا در بهشت ، فرشته ای است به نام جاکائیل که برای مومنین حوری جفت و جور می کند.
پ.ن: یکی اس زده بود.