آژانس شیشه ای - ابراهیم حاتمی کیا :
-
عباس : حاجی گلوم مِسوزه ... میشه دساتو بذاری رو گلوم ؟
کاظم : ... آخه
عباس :نِه حاجی ... همو دستارو بذار ... میخوام همینا باشه
کاظم : اصغر یه جوک برات نسخه پیچیده گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم
عباس : ها بگو !
کاظم : یه شب تو جبهه قرار بود عملیات بشه ... میگن کیا داوطلبن ؟ ازاون جمع یه ترکه ٬ یه قزوینی ٬ یه رشتی ٬ یه لر ٬ یه فارس ٬ یه بلوچ ... عباس ؟ عباس ؟