هــر وقـت کـه نـوبتــم شـده ؛ دلســردی
حالی که نمی دهی ؛ همش سردردی
یــک کــام خـفـن گــــرفـتـــه ام از یــادت
بیــــرون نمـــــی دهـــم کـه تـا بـرگــردی
هر شب بشقاب هایی را می شورم
که در آن ها غذا نخورده ای
دو لیوان چای می ریزم
و می نشینم
روبروی جای خالی تو
سوته دلان - علی حاتمی :
خدا !!!
چقد دشمن داری
دوستات هم که ماییم
یه مشت علیل عاجز عقل
که تو حقشون دشمنی کردی ...
یکروزی دم دمای آخر عمرم که بشود تمام پس اندازم را خرج می کنم و تمام ضایعاتی ها و آهن پاره فروشی ها این شهر را برای پیدا کردن در آهنی قراضه ای جستجو خواهم کرد که تو در یک روز عید سال ۱۳۷۲ با ذغال رویش نوشته بودی : آمدم نبودی ...