کلاغ سرگردان

 

یکی بود... مثل من...

 یکی نبود... مثل تو... 

قصه ی ما از همان اول تکراری بود 

 

 خیالی نیست  

 من دلم به حال کلاغ بی گناهی میسوزد  

که  هیچوقت به خانه نمی رسد..

نظرات 20 + ارسال نظر
کیوان اصغرپور 1390/07/13 ساعت 17:09

اولا اول!

افسانه 1390/07/13 ساعت 17:10 http://gtale.blogsky.com

دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم هوای تو را کرده است. دلم تنگ است و تو نیستی ، باید با این دلتنگی بسازم و بسوزم. دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ،

تصمیم گرفته ام قصه ی مان را تغییر بدهم!
یکی بود...مثل خدا
یکی نبود...مثل من!!!

و تو که از ابتدا مسیرت را انتخاب کرده بودی!
و کلاغهایی که با معبودشان تنهایند!

چی نوشتم؟؟!!!
خیلی زشت شد!
اما دارم میرم کلاس عجله دارم!
شرمنده!

علیرضا 1390/07/13 ساعت 18:08 http://4malite.blogsky.com

خیلی خیلی خیلی خوب بود تیراژه جان
خیلییی

عاطی 1390/07/13 ساعت 18:35 http://pransesbanoo.blogfa.com



مرسی ی ی ی ی ی ی ی

عااااااااااالی بوود تیراژه جوون:ایکس


یکی بود و یکی نبود ؛حکایت موهای من و ریش های بابک است

بالا رفتیم ماست بود
حق همه راست بود
پایین اومدیم دوغ بود
بابک حقش دروغ بود

این خیالی نیست بنظر من باید یک کم فاصله داشته باشه با بقیه ی شعر.
چون اینجوری یه آن فکر میکنی که منظور قصه ی ماست که خیالی نیست و واقعیه!!

خوب بود. مرسی.

حق با شماست...

متشکرم آرشمیرزای عزیز


دل منم برای کلاغه همیشه می سوزه. تاوان کار بقیه رو باید بده

قصه های همه ی ماها این روزها همینجور شده...زیبا بو د بانو.مثل همیشه

بیچاره کلاغ

خلاصه در این همه بالا و پایین رفتن ها و راست و دروغ گفتن های راوی ها، قصه ی بودن و نبودن ما به پایان می رسد و خوش به حال کلاغ که همیشه در سفر است چون خانه ندارد که برسد و ببیند کسی هست یا کسی نیست.

نیما 1390/07/13 ساعت 21:16

to be or not to be !!!
that is the f***ing question !

آوا 1390/07/14 ساعت 00:50

یکی هست مثل من..یکی هست
مثل تو...و کلاغک ِ بی ادبی که
فقط بلده خبر چینی کنه...اما
واسه بعضی وقتا که دااادتو
در بیاره خوووووووووووووبه
بازهم کلاغک پرازشعف
در سخن حصر نکررررد
هی هی هی هی
یاد ِ اون وقتاااااا به
خیر..............
یاحق...

پروین 1390/07/14 ساعت 04:47

آخی عزیزم....
دلتنگ رفتن دوستتی که این را نوشته ای یا من دارم الکی خیالبافی میکنم؟

>D:<

پروین 1390/07/14 ساعت 04:51

در ضمن
تیراژه خانم عزیز,
میشه به این دوستتون, حمید آقا بگید پست قبلی اشون 5 مهر بوده؟ تاخیر دارند و قابل بخشش هم نیست!

حالا این قصه به سر رسید!؟ کلاغه که عادت داره نرسه....

فرشته 1390/07/14 ساعت 14:32 http://surusha.blogfa.com

همیشه تو قصه های موندگار یکی هست و یکی نیست...

کلاغ چرا نرسید

قصه ما به سر نرسید...کلاغ به خانه نرسید...
کاش به سلامی...به آغوشی...به بوسه ای...پایانی خوش رقم میزدی به این قصه پرکلاغی...

مریم 1390/07/17 ساعت 07:14 http://mazhomoozh.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد