عطش ِ عشق

 

تو آن دریایی بودی ،

که عشق ساحل کورت کرده بود . 

خواستم از ساحل به تو نزدیک تر باشم ،

غرق شدم .

... 

.. 

 

در ادامه ی 1 ، 2 ، 3 ، 4

به گل های فراموشی آب بده


به سفر می روم
و خاطرات تو را می سپارم

                      به دست همسایه

برمی گردم و او را می بینم
که با تو در جوانی من چای می خورد





برایم دعا بنویسید



نه فال حافظ
ونه استخاره قران
یک کلام بگو ،

           می آیی؟



چشمت در افق طلوع کرد

سلام...  

 

 

 

کمان اَبرویت، خطِ ساحل 

 

این بار که پلک زدی... 

بگذار موج مُژگانت،     غرقم کُنَد  

 

 

 

  

در ادامه این سه پست : ۱ ،  ۲  ،  ۳ 

 

 

طوفان زده ...


نگاهت ساحل نجات

و من کشتی شکسته ای حوالی تو

رو برنگردان از من که غرق میشوم ...



در ادامه ی این دو پست : 1 ، 2


سلام!


سایه ام

سایه ی پسرکی تنها

در من بنشین و

کمی تنهایی در کن..!



سلام..


غمی به قدمت ده هزار سده ...


انگار که مارکز صد سال تنهاییش را از این شب نوشته باشد ، شبی که نوح در غروبش زاده میشود و تا سحر راهی گور ، شبی که از تاریخ اسطوره ها کش بیاید و برسد به صبح هزاره ی سوم ، شبی که شهرزاد خیالم هزار و یک افسانه ببافد برای پادشاه نگاهت ، شبی بدون تو ...


فصل آخر



تو فصلی غم انگیز از قصه زندگی منی

فرصت جبران بده

فصل آخر نباش



 

ساحلی متروکه ام 

 

تنها رونقم کشتی هاییست 

که در غمت به گِل نشسته اند... 

 

 

+به این پست

نسیان



روزی پیرزنی خواهم شد
و هر روز هزار بار،
داستان عشق تو را ،
 برای پرستارها خواهم گفت