کاغذ خط خطی


عجب گوش شنوایی دارد کاغذ

برای فریاد ها و نگفته های قلم ...


قلموی خونی


قصه ی خواب قلب های خسته ی دور تند
"آخرین پناه رگی ... "
                        از زبان تیغ کند !
انگار همه داوینچی و دردی که میکشیم ؛
قهقه ی سلیطه ایست ،
منزجر کننده ،
به نام ژکوند ...


بی رنگ و بی روح و بی رمق


آسمان زندگیم بی تو "سه تا رِ" کم دارد !



آینه ها را کنار بگذار

بیا و خودت را توی خواب های من ببین ...


من آخرِ تنها



آغوش ِ آخر ِ چسبان





هی

آینــه !

چرا نگاه تو اینهمه غم داره ؟! ...




بیا اینبار ما پیامبر بفرستیم

تو گوش کن



چهار شانه ، آرام ، صبور ، نرم خو ، تکیه گاه و ...

شاید به همین دلایل ، خیلی از آدمها در مواقعی ، به چشم معشوقه ی خود میبینند

بالش ها را !!!


بی بازگشت


شنیده ام آن قدیم ها

عشق برو ، بیا داشت

نه مثل حالا ؛

که چشمت به در خشک میماند ...



از تمام دنیا  دور تو را اگر فقط میله بکشند

باز من زندانی میشوم ، نه تو