داستان این روزهای زندگیم .. شبیه اون یاروئه س ک ازش پرسیدن از قفل فرمونت راضی ئی .. گفت خوبه .. فقط سر پیچ ها اذیتم می کنه ..
بعد کلی هم ب خودم می خندم ..
بعد از رفتنت
یادت هم شده مثل گل های خشک شده ی کنار دیوار
نه عطری.. نه بویی.. نه طراوتی
فقط مصرانه گوشه ی قلبم مانده
کاش از اول خشکش نمی کردم.. می گذاشتم که بپوسد..
دل ندادی
با خود گفتم این نیز بگذرد
دل شکستی
باز هم گفتم این نیز بگذرد
دل بریدی و رفتی
من ماندم این زمزمه که
او نیز بگذرد !
بر فرض که چرخ سرنوشت بر عکس میگشت ، مثلا هابیل برای دفاع از خود قابیل را میکشت ، بر فرض که پاییز فصل وصل نام میگرفت ، بر فرض هیتلر یهودی بود و یا خلبانان آمریکایی در آخرین لحظه نظرشان تغییر میکرد و بار غم اهالی هیروشیما هیچ وقت به این اندازه نمیشد ، بر فرض که آهو شکار چی بود و شیر شکار ، بر فرض که ... بر فرض که تو هم مرا دوست داشتی ...