حنابندان

هر روز حنای خاطراتت دستِ دلم را رنگین میکند و دلتنگی برای این وصلت خجسته کِل میکشد...

نظرات 26 + ارسال نظر

امان از این خاطرات...امان از این دلتنگی ها الهه..

امان از این حسهای مشترک...دردهای مشترک.....

یکی 1390/06/16 ساعت 12:19

چقد غم داشت

اما غمگین نبودم وقت نوشتنش....

درود علیکم ... خوبین ؟ خدا را سپاس که خوبین

میگما ... بگین ها
انشالله برنامه ریزی کردین که کی چه روزهای بنویسه دیگه ؟
که در یک روز ... لحظه به لحظه پست روی پست نیاد

این یک پیشنهاد بود... پیش آمده پیش میاد

برقرار باشید گروهی ها

درووود از ماست دوست عزیز
بله !
اگه خدا بخواد چهارچوبی داریم که وبلاگ رو نظم میبخشه !
لحظه به لحظه که نه ... بین پست ها یک فاصله ی زمانی خاصی رعایت میشه و در آینده و عادی شدن روال وبلاگ برای خواننده ها و همینطور خودمون بیشتر و بهتر رعایت خواهد شد انشالا !

بله همینطوره !
ما با کمال میل در خدمتیم که پیشنهاد ها و انتقادات سازنده شما رو بشنویم

سلامت باشید

به امید روزیم که دیگه حنای خاطراتش پیش دلم رنگ نداشته باشه .

خدا اون روزو نیاره دلی....خاطرات آدمای عزیز تا همیشه عزیزن....حتی اگر دیگه نباشن...حتی اگر رهات کرده باشن...البته میفهمم...تمام حرف همینه....لیاقت یا عدم لیاقت اون شخص ....مسئله اینست!

نیما 1390/06/16 ساعت 14:20

کل نمیکشد ! شیون سر میدهد از دلتنگی !

"دلتنگی" کل میکشد..."دل" شیون سر میدهد....
البته بعد از یه مدت دیگه نایی واسه شیون و زاری نمیمونه نیما....

به به عجب مینیمالهای قشنگی....دستتون درست..این یکی هم قشنگ بود الهه جان

فدای تو سمیرای خوبم

و من هر روز خاطرات خوشرنگم را مرور میکنم تا مبادا روزی کمرنگ و فراموش شوند ...

خوبه که خاطراتت خوشرنگن....خدا رو شکر....

لی لی لی لی لی لی لی !!
من، خود ِ دلتنگی ام!!!

خدا نکنه...دلتنگی ازت دور باشه عزیزم

آلن 1390/06/16 ساعت 15:15

خیلی قشنگ بود الهه.
کاشکی دیشب ، اون نظم 5 ساعته رو رعایت می کردم ، تا تو آپ کنی و من لذتشو ببرم.
بازم مرسی.

مرسی رفیق
حرفای دیشبم که شوخی بود...من ننوشتم...عوضش تو نوشتی و من لذت بردم...
ممنون از خودت

روشنک 1390/06/16 ساعت 15:21 http://hasti727.blogfa.com

حنای خاطرات.....تعبیر قشنگی کردی
وبلاگ گروهی خوبیه بهتون تبریک میگم گلم

مررررسی روشنکم...قربونت

عاطی 1390/06/16 ساعت 15:23

لایک!:دی

خدا خیر بده این فیس بوک رو که همه چی رو مختصر کرده

آدرس بدین منم بیام
تنها خوری نا مردیه!!!!!!!!!!!

کجا بیای؟

FarNaZ 1390/06/16 ساعت 16:26 http://doggish.blogsky.com/

ترسم از ساعتیستــــ که قدم در حجلـــه بگذارند

حجلهٔ سوخته.....حجلهٔ ویرون....حجلهٔ.........بیخیال

سلام
من این چیزا سرم نمیشه عروسی شد منم دعوتم

سلام
عروسی کی با کی؟کلاً عروسی؟مطمئنین این عروسی رو دوس دارین؟اصلا مطمئنین دوس دارین این وصلت صورت بگیره؟

علیرضا 1390/06/16 ساعت 16:43 http://yek2se.blogsky.com/

خیلی خوب بود الهه جان

مررررسی علیرضا جان...لطف داری

Laahig 1390/06/16 ساعت 17:01 http://laahig.blogfa.com

الهه جانم مثل همیشه با احساس و زیبا.

2 روز ه میام وبلاگت و بعضی بچه های بلاگستان که تبریک بگم. نمیشد که بشه.
دیشب رو که لحظه به لحظه با شماها سر کردم. دست همتون درد نکنه.

عزیز خودمی....
قربون تو برم من....خوشحالم که اومدی گلم

پاییز بلند 1390/06/16 ساعت 17:35

مسافران خسته
چشم به سکو دوخته بودند
در انتظار لمسِ ایستگاه
آرزوها
یک به یک
... به حرکت درآمدند با دود سیگار های لایت
تا آخر.. در امتداد ریل های موازی
منتظر ماندم
آرزوی کوچک من
در آرمان دخترکان دسفروش حراج خورد
بلیطم گم شده بود !
من هرگز به مراسم ازدواج نخواهم رسید..

بهتره به بعضی مراسمهای ازدواج نرسه آدم...هر وصلتی مبارک نیست...

پاییز بلند 1390/06/16 ساعت 17:37

مرسی الهه خیلی قشنگ بود٬ هست و خواهد ماند..
.
.
.
.
و اما
نبود دست هایت
خود ماجرایی ست
که آغازش ,
پایان جهان است ...

محشر بود محسن...مرسی

نمیدونم چرا یاد این دیالوگ "شب یلدا" افتادم...

"رقص...آواز...خوشی...خنده...نداریم...مهمونیه ولی مهمون نداریم... جشن تولد یه بچه‌ اس ولی بچه هم نداریم"...

چند بار خوندمش...بیخود یادش نیفتادی حمید...فقط همین

ص 1390/06/17 ساعت 00:08

زیبا و لطیف

لطف داری

عاطی 1390/06/17 ساعت 00:39

آره الهه!
آخه جالبش اینه ک فیس بووکم ندارم:دی

هرررررررررررررررررر
آموزه هاش فراگیر شده کلاً

عاطی 1390/06/17 ساعت 00:50

اینجاس ک می گن!
نخوردیم نوون و گندم!ولی با این یارانه ها دسته هیشکسم ندیدیم دیگه!!!!

گل گفتی!

من و من 1390/06/17 ساعت 02:01

بوخودا من اینجا کامنت گذاشته بودم ها!

به جون عزیزم اینجا کامنت نذاشتی

من و من 1390/06/17 ساعت 02:35

کامنت منو دزدیدن دارن باهاش پز میدن هررررررررررر

اینجاست که بایدگفت هرکی کامنتو خورده تخ کنه بیرون

آوا 1390/06/17 ساعت 04:20

وهـــر شب با خــود می گویم:
آیا فردانیز منتظرت خواهم
ماند وفــــردا دوبــاره در
دالان تودرتوی شبهایم
فرو خواهــــم رفت
یاحق...

اینکه دیگه پرسیدن نداره گل من...جوابش مثل روز روشنه

مریم 1390/06/17 ساعت 12:24 http://mazhomoozh.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد