مشاغل یک سرباز دل که هیچوقت بازنشست نشد! - سه

- خدا بیامرز چیکاره بود!؟... 

- توو نونوایی واسه دختر کوچولوهای چادر گل گلی نون دسته میکرد...وقتای استراحت هم واسه بچه هایی که بغل مادراشون بودن شکلکای بامزه درمیاورد... 

نظرات 33 + ارسال نظر

به هم وبلاگی ها!:

ببخشید که از قانون تخطی کردم!...میخواستم یکیشو بذارم ولی دیدم چون شروع موضوع ثابت جدیده و یکی ممکنه مایه و تنوع چیزایی که میشه توو این موضوع نوشت رو نشون نده بهتره بعنوان نمونه سه تاشو بنویسم که اگه خوشتون اومد ادامه اش بدیم...
باز اگه فکر میکنید اینجوری جالب نیست بیتعارف بگید که دوتای قبلی رو حذف کنم و بذارم توو آرشیو که بعدا آپدیتشون کنم...

نه خیلی هم خوبه
چون یه موضوع ثابت اینطوری خیلی قابل فهم تره...
به هر ده نفر شما تبریک میگم بخاطر این وبلاگ گروهی و کار منحصر به فرد...

البته ببخشید من نظر دادم
به هم وبلاگی های اولش توجه نکردم.
به عنوان یک مخاطب نظر دادم که خوبه...بازم معذرت.

نفرمایید!...فقط جمله اول و خط آخرش خطاب به هم وبلاگی ها بود!...باقیش پابلیک بود!...
اصلا هم وبلاگی کیلو چنده!؟ خودتونو عشقه! (آیکون "درست کردن ابرو و کور کردن چشم!")...

پاییز بلند 1390/06/17 ساعت 17:54

دروووووووووووووووووود حمید جان
کار هوق العاده ایه و ترتیب نوشتاریش به همین شکل برای خواننده هم قابل فهم تره و هم راحت تر میتونه با مفهوم ارتباط برقرار کنه٬ از طرفی هم یه سبک جدیده.. یه چیزی تو مایه های ۳ تصویر کات امامزاده لویه بزرگ گفتم امام زاده لو یادم افتاد یه حاجتی دارم که باید بگیرمش.. بزا از سفر دریا کنار که برگشت چه دسمال گلیه خوشگل به درخت جلوی ضریح مقدسش گره کور میزنم
.
.
امیدوارم بقیه هم موافقت کنن و این سبک رو ادامه بدی

دستمالو به خود ضریح میبندن عزیزم!...
به درختش ببندی حاجت نمیگیریا! از ما گفتن!

سلام
وبلاگ گروهی تون زیبا و دلنشینه...
از این به بعد بهتون سر میزنیم... ایشالا موفق باشید.

ما هم یه وبلاگ گروهی داریم...به ما سر بزنید. همتون!

مانے ! 1390/06/17 ساعت 18:06 http://foshar.blogsky.com/

خدا بیامرزدش !

علیرضا 1390/06/17 ساعت 18:33 http://yek2se.blogsky.com/

خیلی خوبه اتفاقا ...
تجربه هم نشون داده مخاطب با این جور مطالب بیشتر و بهتر ارتباط بر قرار میکنه
البته نباید افراطی باشه !
مثلا اگه یکی دو تا از دوستان بیان تو پست بعدیشون همین موضوع رو دنبال کنن اصلن جالب در نمیاد ... ولی اگه مثلا هر نویسنده از هر چند تا پستش یکیش رو هم به بخش های ثابت وبلاگ اختصاص بده عالی میشه !

البته تعداد بخش های ثابت هم نباید خیلی زیاد باشه !

نمیشه گفت "اصلا جالب درنمیاد"...اگه واقعا خوب نوشته بشه خسته کننده نمیشه...شاهدشم انبوه وبلاگایی که ماهها "فقط" با یه موضوع ادامه میدن و جالب هم درمیاد!...
با اینکه "تعداد بخش های ثابت هم نباید خیلی زیاد باشه" هم موافق نیستم...اینچیزا سلیقه اییه...آدم به آدم فرق میکنه...

من و من 1390/06/17 ساعت 18:34

من که خوشم اومد حمید. حمایتت می کنیم.

سبک نوشته ت یعنی نگاهت بیشتر منو یاد علی کرمی انداخت...هی هی هی...خدا همه اسیرا رو آزاد کنه...
یکی از نوشته هاش اینه مثلن:
تفاوت من با او همین است
او کمی جدی‌تر است
من کمی خنده‌دارتر
به روم اسلحه کشید
به روش سشوار کشیدم
و البته پیروزمرد این میدان من بودم
او از خنده مرد!

یا این:
«برای به دست آوردن شادی و آرامش، اتاق‌تون رو تاریک کنید. آروم بشینین و چند نفس عمیق بکشین. اگه شاد و آروم شدین که شانس آوردین. اگه نه، چاره‌ای نیست. همون‌طور غمگین و مضطرب باشین تا زمان بگذره.»

خدا همه اسیرارو آزاد کنه...
http://sheydagooyi.blogfa.com/

حمید خان...تخطی؟!!!نفرمایید قربان!..عالیه..!
.
.
وقتای قدم زنی های از سر بیکاری هم زنبیل میوه ی پیرزنای هم محلی رو میبرد تا دم در خونشون...

وانیا 1390/06/17 ساعت 19:11

عالی بود حمید
حمید باقرلو بیشتر ازت بلند نویسی دیده بودم واقعا تو هر قسمت هنر داری
این خدابیامرزها برام جالبن کاشکی ادامه بدی
راستی احتمالا اینجا کلا تاپ تن میشه

فاطمه شمیم یار 1390/06/17 ساعت 20:03

سلاممم
راستش یه اعترافدارم من...بیش از همه منتظر بودم ببینم جناب کوروش خان و تو حمید عزیز مینیمال هاتون چه شکلیاست..چون پستای بلند تون که عالیه..
و بی اغراق در این قسم هر دوتون عالی بودین دست مریزاد حمید خان..

منم هنوز توو شوکم که کورش چجوری تونسته کمتر از یه دفتر چهل برگ آپدیت کنه!...اصلا همکاری کورش با یه وبلاگ مینیمال مصداق بارز مازوخیسمه!

فاطمه شمیم یار 1390/06/17 ساعت 20:41

واااای خدای من ...روم به دیفال...مصداق بارز...مازوخ...
میگم خدا کنه فقط اینجا رو نخونه بعد دور از جون دور از جون بشه قطب مخالفش..میدونی که چیه...سادی...
من الان اسمم رو نامرئی تایپ کردم..پیدا که نیست حمید خان؟

به جان ننه بروسلی که میخوام دنیا نباشه اگه همچین کاری کنه خودم داوطلب میشم نارنجک میبندم میرم زیرش! (آیکون "ایثار!")...

هان هون هین
ببخشید برای من یک سوال پیش آمد
پیش آمده پیش میاد

چرا اون خدا بیامرز ... خدا رحمتش کنند شد ؟

چون کارش شبیه باقی آدمیزادا نبود بهش حقوق نمیدادن!...
انقدر حقوق نگرفت که مرد! به همین سادگی!...

یعنی مدام سر زدم که ببینم کی می نویسید...
اتفاقا این سه پست پشت سر هم خیلی ایده جالبی بود فکر حذفش رو هم نکنید لطفا



روشنک 1390/06/17 ساعت 21:25 http://hasti727.blogfa.com

میگم این خدا بیامرز این همه شغل رو برا کی ارث گذاشت؟؟؟

واسه هرکی که بتونه...
واسه من...واسه تو...
میتونی!؟...بسم الله...

روشنک 1390/06/17 ساعت 22:26 http://hasti727.blogfa.com

حمید جان من کلی ارزو دارم نمیخوام سه سوت خدا بیامرز بشم:) یکی دو تا از شغل هاشو بیشتر به من نده!

مهدی 1390/06/17 ساعت 22:34

حمید جان، وبلاگ گروهی رو دوست دارم در مجموع. موفق باشین. یه پیشنهاد و یه نقد دارم البته: فاصله ی 5 ساعته بین پست ها کمه به نظرم. اینطوری ممکنه کیفیت نوشته ها بیاد پایین یا اینکه خواننده های وبلاگ نتونن با سرعت نویسنده های وبلاگ پیش برن. نقدمم اینه که کامنتا بی جواب می مونن و احتمالا حس و رابطه ی متقابل بین نویسنده و خواننده، تحت الشعاع سرعت و آپدیت های پیاپی قرار می گیره.

- آره...پنج ساعت کمه (البته فکر میکنم این فاصله زمانی بین پستها از اون چیزایی باشه که با گذشت زمان خود بخود دستمون میاد و درست میشه)...
- فکر نمیکنم این جواب ندادن کامنتا مربوط به اینجا باشه...چون اصراری روی جواب ندادن به کامنتا نیست...خب به صاحب پست بستگی داره...خیلی از بچه ها توو وبلاگ خودشونم کامنتارو جواب نمیدن...
ولی با کلیت حرفت موافقم...خود منم اگه توو کامنتم سوالی پرسیده باشم یا نکته ای رو گفته باشم که نیاز به جواب داشته باشه قطعا این "انتظار" رو دارم که نویسنده اش جوابی بهم بده...

پاییز بلند 1390/06/17 ساعت 23:32

به حمید:

کامنتای اون پست امامزاده لو رو تو وبلاگ محسن بخون میفهمی چرا به درخت باید دخیل بست تا حاجت گرفت

گارسیا 1390/06/17 ساعت 23:46 http://draft77.blogsky.com

یه چیزی تو مایه های "اقا داماد چکاره ان؟" بود

یه چیز نوتر بنا کن حمید .

علیرضا 1390/06/17 ساعت 23:46 http://yek2se.blogsky.com/

در رابطه مورد اول آره
حق با شماست ... نمیشه گفت اصلا

مورد دوم هم برمیگرده به همون بحث افراط و تفریط
همه چیز در حد معمول و استانداردش خوبه
که این حد معمول و استاندارد هم کم کم با کمک و مشورت همدیگه و پیشنهاد ها و انتقاد های مخاطبان به مرور زمان میاد دستمون

گارسیا 1390/06/17 ساعت 23:47 http://draft77.blogsky.com

یه چیزی 90% تو مایه های "اقا داماد چکاره ان؟" بود

یه چیز نوتر بنا کن حمید .

گارسیا 1390/06/17 ساعت 23:48 http://draft77.blogsky.com

البته نظر شخصیه منه...اما یه کم لوسه به نظرم.خصوصا اینکه گفتم چقدر شبیه اونه.
بازم میگم نظر شخصیمه.
پیش بقیه کارای تو جایی نداره.

واقعا در اون لحظه که اینارو مینوشتم به تشابهش به "آقا داماد چیکاره ان؟" فکر نکرده بودم...

از کار تکراری و کپی خوشم نمیاد...این موضوع ثابت همینجا تموم شد...
قول میدم موضوع بعدی یه چیزی باشه که عینشو ندیده باشی! (آیکون "وعده و وعید انتخاباتی!")...

چ شغل شریفی!!!

عاطی 1390/06/18 ساعت 00:03

لطیف بوود!

حمید جان شما با یه نظر مخالف به حذف کردن این بخش رسیدی یا اینکه تصمیم خودتون بود؟

البته اگر دوست دارید این سوالمو جواب بدین.

نه واللا! تصمیم خودم بود!...
خیالت راحت! خوشبختانه یا متاسفانه بنده کله خرابتر از اونم که با نظر مخالف بیخیال چیزی بشم!...اگه اینجوری بود که باید تا حالا صدباره مملی هارو جمع میکردم!...

گارسیا 1390/06/18 ساعت 00:45 http://draft77.blogsky.com

منتظر فکر نو و بدیعت هستم حمید خان...

الهی بمیرم برای هر سه تاشون.
بخشیدیمت حمید خان!
برو با خیال راحت لالا کن

اهههههههه!
یکی بیاد منو جمع کنه
دارم واسش اشک میریزم!
واسه همین خدا بیامرز!!!!!
واسه بدبختی!

پروین 1390/06/18 ساعت 04:28

سلام حمید جان,

این آقاهه خدا بیامرزتش, اما فامیل شما نبود؟ دل پروانه ای اش خیلی شبیه خودته.

پی کامنت نوشت:
من که دلم سوخت که تصمیم گرفتی این بخش رو متوقف کنی. و بیصبرانه در انتظار تحقق وعده وعیدهای پوچت هستم!! (گل)

راستی,
ببخشید انقدر اظهار فضل میکنم. بنظر من هم (بجز البته بزرگهایی مثل آقا محسن و ...) جواب دادن به کامنتها با اینکه تکلف و سختی برای نویسنده به وجود میاره اما فضای وبلاگ رو صمیمی میکنه و بهش رونق میده.

با تشکر از حسن توجه شما عزیزان و آرزوی روزی خوش برای همگی, نظرتان را به ادامهء برنامه توسط کامنت گذار محترم بعدی جلب میکنیم!!!

مامانگار 1390/06/18 ساعت 11:52

....عاااااالی بود بشر...
...مرررسی...
...این همه شغلهای کاذب تو این جامعه رشدمیکنه ...اصلا کسی تو این فکر هست که پای این شغلهای شریف هم آب بریزه !!..

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

خیلی خوبه این بخش ! ادامش بده حمید! دلنشینه !
آدم یاد سرباز دل خودش می افته ! چقدر این سربازای دل مهربونن...حیفه که خدا بیامرز بشن...

مریم 1390/06/21 ساعت 21:28 http://mazhomoozh.blogfa.com

آخی! این کسی که گفتی واسه این دوره زمونه نیست پس.

محبوبه 1390/06/30 ساعت 16:10 http://sayeban.blogfa.com

من کوچولو بودم به بار کارگر نونوایی برام نون دسته کرد هنوزم یادش می افتم خجالت میکشم.. آخه اونم تقریبا کوچولو بود...

چه خاطره غریبی...
طفلک کارگرای کوچولو...طفلک دستای کوچولو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد