00010

قاب رویایت کج بود روی دیوار بلند پروازی هایت ...

قدت نمیرسید که صافش کنی ...

غرور مرا زیر پا گذاشتی !

(اشتراک در فید *دانه های ریز حــــرف*)

نظرات 36 + ارسال نظر
آلن 1390/06/17 ساعت 11:43

ایول علیرضا. معرکه بود.

خیلی ممنونننن آلن جان
از همگی ممنون
لطف دارید

از گودر گفتم این نوشته ی تو هست :)

عالی بود علیرضا.. عالی..
خون غرور له شده ام همچون انار ..روزی دامن سرنوشتت را لکه دار خواهد کرد...

علی 1390/06/17 ساعت 11:52 http://alirabiei.blogsky.com

خیلی خوب بود علیرضا

لایک

عاطی 1390/06/17 ساعت 12:19

من می خاستم بگم لایک آآآآ :دی!

خیلی عالی بوود.

پسندیدم!

خدا هم بغلت کنه دستت به صاف کردن قاب رویات نمیرسه...
بس که کجه...
رویات اگه رویا بود اونور ابرا هم که جاش بود انقدر دل زیر پات میذاشتم تا دستت بهش برسه...
رویات اگه رویا بود...

مریم 1390/06/17 ساعت 12:29 http://mazhomoozh.blogfa.com

عجب نامردی بوده کسی که چنین کاری رو کرده.

مخاطب نداشت پست !

"00010"!؟
یا پیغمبر!...من حساب کردم با این عدد پنج رقمی که رو کردی تا 57 سال دیگه هم هر پنج ساعت آپدیت کنیم به تهش نمیرسیم!...واللا فرعونم به کارگرای اهرامش تاسوعا عاشورا رو استراحت میداد! (آیکون "آغاز انتفاضه اول و شورش نویسندگان وبلاگ علیه دیکتاتوری ظالمانه علیرضا!")...


رسما پکیدم از خنده !

این راستش یه اشاره غیر مستقیم به عزم جزممون بود !

وگر نه صفر پست عدد که حساب نیست حالا هزارتا حتی

خیلی عالی بود کامنتون
یعنی همشون عالین !

عاااااااالی بود علیرضا.....
غرورت رو زیر پاش گذاشت...ولی بازم قدش نرسید....مگه نه؟

علیرضا جان...یه سوالی داشتم...
میخوام اگه خدا بخواد امروز عصر یه پست بنویسم و یه بخش ثابت نیمه طنز-نیمه جدی راه بندازم...
برای اضافه شدنش به موضوعات وبلاگ (طوری که کنار صفحه نشون بده) باید با کی هماهنگ کنم؟...

قربان شما خودتون سکاندار اینجایید ...
منم اون وسط عرشه رو تی میکشم
هر جور خودتون صلاح میدونید

حمید از دست تو!
کامنت اولت اشک میاره تو چشم آدم...
کامنت دومت لبای آویزونو میکشه بالا تا برسه به بنا گوش!
الان صورت من با اینهمه تضاد چه کنه؟!نمیگی مثل ظرفی که از آب جوش درش آوردن و گذاشتنش تو ظرف آب یخ کج و کوله میشم؟!
سیر خواندن کامنتهات به صورت تصویری:
+=

عاطی 1390/06/17 ساعت 12:36

قدش هم رسیده باشه!
امیدوارم قابه از دستش افتاده باشه و شیکسته شده باشه!

والااااا!!

به الهه:
سیر تصویریت توو دلم!...
ولی اگه فکر کردی میتونی با این دلایل بری محکمه و عارض بشی که هزینه دوا درمونتو ازم بگیری باید بگم بسی در غفلتی! (آیکون "بسی!")...

به باقی بروبچ!:

و یه مساله دیگه...
فکر میکنم بهتره برای پیشرفت وبلاگ موضوع بندی هارو جدی تر بگیریم...به دو دلیل...
اول اینکه وبلاگ اینجوری منظمتر میشه...
و دوم اینکه وقتی چند موضوع مختلف وجود داشته باشه خودش موتور محرکه ای میشه برای سوژه های جدید...مضاف بر این کار هم گروهی تر میشه...مثلا تو یه موضوع ثابت رو شروع میکنی و نفر بعدی وقتی میخونه یه چیز دیگه در همین موضوع به فکرش میرسه و اینجوری به مرور در کنار پستهای مستقل یه سری پستهای زنجیره ای خواهیم داشت که بعد از یه مدت به بخشی از هویت اینجا تبدیل میشن (البته باید حدش رو نگه داریم تا از انور پشت بوم نیفتیم! چون اونجوری هم وبلاگ تبدیل به یه وبلاگ قالبی بشه که جلوی دیده شدن پستهای مستقل رو میگیره)...

نظرتون چیه؟...

دقیقا !
منم نظرم همینه !
به نظرم اگه چند تا ایده ی عالی داشته باشیم این قسمت یکی از ستون های استواری وبلاگ میتونه باشه !

البته اون روز که من درمورد این برای همه پیام داده بودم فکر کنم نتونستم منظورمو کامل برسونم و چند تا از بچه ها فکر کردن که کل مطالب وبلاگ رو میخوایم موضوع بندی کنیم ... که اینطوری نیست و منظور من فقط چند تا موضوع ثابت برای نوشتن بود ... که به قول شما بصورت زنجیره ای ادامه پیدا کنن !

حمید خان نمیشه بقیه ی جلسه ی پرسش و پاسخ تو کامنتهای پست بی نوای من برگذار شه که کامنتدونی سوت و کورمون به نون و نوایی برسه؟!


هررررررررررررررررر
پس بحثای درون وبلاگی رو ایر مون رو تو پستهای تو دنبال میکنیم این از به بعد تیراژه

به تیراژه:

واللا راس میگی!...از وقتی اینجا راه افتاده از کار و زندگی افتادیم! کامنتگاه منم از رونق افتاده! (حالا کامنتا هیچی انقدر اینجا پلاسم دیگه فرصت نمیکنم وبلاگ خودمو آپدیت کنم!)...
اصلا اینجا شده بلای جونمون! هنوز نیومده بازدیداشم از کل تاریخ وبلاگ نوشتنامون بیشتره! من که میگم بیاید دست به دست هم بدیم یه برنامه ای بچنیم چند تا دسیسه تپل بچینیم اینجارو از هستی ساقط کنیم! مثلا بگیم اینجا وابسته به جریان انحرافیه! چطوره!؟

غرور من دم دستی ترین چیزی بود که زیر پات گذاشتی ، واگر نه اونقدر ها هم بلند نبود ...

اینم حرفیه !

ای بابا ، من بازم وسط گپ و گفت شما کامنت گذاشتم !

به حمید:
من هزینهٔ دوا درمون رو از تو بخوام؟از تو؟!!یه بستنی یخی وسط تابستون به من ندادی!دیگه چه انتظاری میشه داشت؟(آیکون الهه هرگز فراموش نمیکند!)

به الهه:

بابا اونو که همون موقع توضیح دادم!...طبق تحقیقات محققین بستنی یخی علاوه بر ایجاد سکته مغزی و قلبی و ایدز و بیماریهای مقاربتی باعث انواع معضلات اجتماعی مثل اعتیاد و فرار از منزل و طلاق و بزهکاری و اسیدپاشی و رانتخواری و انتخابات و اینجور چیزا میشه!....تو حرف منو قبول نداری!؟

بسی غرور ها به زیر پای سنگین بلند پروازی ها لهیده شده...
اما افسوس که این سهمه بسیاری از دلهاست.

الهه 1390/06/17 ساعت 14:24 http://khooneyedel.blogsky.com

به حمید:
حالا اگه من بخوام مهمونت کنم،حکم خوردن بستنی چیه؟دانشمندا چه نظری دارن؟
چون قبولت دارم میپرسما!

واقعا هم مطالب خود وبلاگ خوبه و خوندنیه هم کامنت دونی انقد خندیدم دلم درد گرفت
خیلی خوبه موفق باشید بچه هااااااااااا

به الهه!:
چون این پیشنهاد چونان دامی برای حرف کشیدن از زیر زبان بنده جهت اعتراف به حسنات بستنی میباشد دانشمندان همچنان بر نظرات قبلی خویش استوارند! (آیکون "بچه زرنگ!")...

خیلی قشنگ بود علیرضا خـــــــیلی پسر
خودم میکشمت با این متنهای قشنگت


قربان تو پونه جان

آوا 1390/06/17 ساعت 15:49

علیرضا خااان جان این عنوان
پست شوما رو من متوجه
نشدم!طبق محاسبات
صفرو یکی اینجانب
میشه ۰۲ آره؟؟؟
آقا انقده ه ه ه
ایهااام ندیین
بازش کنین
لطفااااااا
اوهووم
یاحق...

ابهام کجا بود بابا
نشستین بردینش بر مبای ده ؟
نه بابا
این شماره پسته !
پست شماره ده !
اون صفرای قبل از یک که هیچ !
میمونه
10

الهه 1390/06/17 ساعت 16:13 http://khooneyedel.blogsky.com

به حمید:
حیف شد،یه بستنی مجانی از دستت رفت.(آیکون بچه پررو!)

آوا 1390/06/17 ساعت 16:54

نه بابا ننشستم ببرمش
به مبنای ۱۰......خب
یه چندساااالی این
جوری عدد ورقم
محاسبه کردیم
شدم اینجوری
مث ایییییین
اجرااااااام
هندسی
که مااارا
رهاااااا
نمیی
کندد

یاحق...

پاییز بلند 1390/06/17 ساعت 17:32

و لحظه ای آنجا
به شتاب
اشاره هایی می شکند
در من
و نیم رخ تو تنها
نیم رخ تو تنها
مهتاب نابهنگام
خطوط ناپیدای شبی است
در قاب پنجره
که فراموش می شود
در بلندای پروازت..

پاییز بلند 1390/06/17 ساعت 17:34

درووووووووووووووووووووووووود
مرسی علیرضا٬ واقعن لذت بردم
.
.
.
.
.

پشت آن کوه بلند
سوگواران که غرور ٬ له شدند
به سیه چادر شب مشکوکند
سوگواران یکسر،
همه درمانده تر از برگ درخت
به ترنم ، به طرب مشکوکند .
زندگی ، پاره پلاسی است در آن طاق بلند
که بر آن نتوان خفت .
زندگی ، پیرزنی خسته دل است
که به دستان چروکیده سرد
یادگاران گرانسنگ زفاف خود را
به زمین چال کند .
من ندانم ، به کجا آویزم
جامه مندرس فردا را ؟

سلام
زیبا و کوتاه و ساده...
حال کردم با این پست
یا علی

عالی بود

من فکر میکردم غرورت از اون جنس خوباس که نمیشکنه!
خب به من چه...!!!!

خیلی قشنگ و با احساس نوشتید. مثل همیشه.
ولی عنوانش چه ربطی بش داره؟!

می دونی یه نوشته هایی هستن که وقتی می خونی یه لبخند یواش میاد گوشه لبت و تا چند ساعت بدون اینکه دقیقا یادت بیاد این لبخند از کجا اومده همراهت می مونه . از نوشته های حمید که بگذریمِ‌ایم نوشته شمام از اونا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد