نوش جان

پسرم ! حقت را بگذار لای پایت تا کسی آن را نخورد  

اگر هم خورد فدای سرت

 

  

- 

+ مزامیر باستانی رساله ( وصیات مع البیلاخ )

نظرات 46 + ارسال نظر

این فدای سرت خیلی خوب بود بله بله

بعله!

اون قدیما یه دیالوگی که بین یه پسر دخترباز و یه دختر مدرسه ای پررو رد و بدل شده بود افتاده بود سر زبونا که خیلی باحال بود. یاد اون افتادم:

پسره گفته بود: جیگرتو بخورم
دختره گفته بود: جیگر من لای پای بابامه
پسره هم گفته بود: پس دو دیقه دندون رو جیگر بزار تا من برم و برگردم!!!

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 10:43

آآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ممنونم پدر
از اینکه مرا مستحق به استحقاق ِ چنین حقّ ِ شقّ و رقّی دانستی!
اما به من نگفتی اگر بخواهم روزی حق کسی را کف دستش بگذازم چه باید بکنم .؟آیا می شود دایورت کرد و یا اینکه باید از ته بُرید؟

آخه پدر جان من شنیدم حق گرفتنیه نه دادنی!...
اگه اونا هم در همین حد شنیده باشن و فقط بگیرن چی!؟ (آیکون "کاره دیگه!")...

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 10:56

پدر! پسران حاکم ِ شهر فرشتگان که کامران و هومن نام دارند هم اکنون پیکی را گسیل داشته اند و گقته اند :
فدای سرش اگه حقمو خوردی
چه حالی دادی ؛ عجب دلم رو بردی
فدای سرش اگه همیشه تنهام
حقتو بکن توی هر دوتا چشمام

کیامهر 1390/06/20 ساعت 11:00

آرش خدا لعنتت نکنه
باور کن حقتو خوردن وگرنه تو با این قریحه خیلی مشهور باید باشی

کیامهر 1390/06/20 ساعت 11:00


این از قبلی جامونده بود

محسن باقرلو 1390/06/20 ساعت 11:41

بعضی وختا ام آدم خیلی سعی می کنه که حقشو بگیره
و اونهایی که باید حقشو بهش بدن حق آدمو میذارن لای پاش !

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 11:55

پدر بزرگوار
مرا حالتی عجیب دست داده آنسان که معلق فرومانده ام در این احوالات حکمفرمایی ! مرا بگویید پس حقوق نسوان این بوم و برزن چه می شود؟ اگر چونان رجال ؛ محق به این حق شوند مردان این سرزمین باید حقشان را چونان جانشان کف دست نهاده و هماره مشغول به پاسداری باشند تا اجنبی تعرض ننماید . حال آنکه حقوق نسوان چونان رجال متمرکز نبوده و در جغرافیای اندام پراکنده می باشد که اگر اینگونه باشد آیا توجیه دارد که بهر ِ خانه ی پٌر ؛ چهار پنج کیلو گرم ناقابل ؛ هشتاد نود کیلو مَرد را به چنین امری گمارید؟
سئوالاتی از این دست ؛ مرا مشوش نموده و خواب از دیدگانم ربوده؛ لذا مستدعی ست اگر صلاح می دانید تمامی حقم را با متعلاقتش که به من مبذول داشته اید را به دستان پر عطوفتتان بسپارم تا در جوار لنگان مبارکتان مشق حقوق بین الکپل نمایند.



خالصانه.
میرزای بی حقی!
سنه ی بیست و پنج صدم قمری

هی وای من

کیامهر 1390/06/20 ساعت 12:51

آرش فرزندم
تو هنوز در عنفوان شبابی و مرا یارای گفتن تمام حقایق خلقت به تو نیست که چون این با تو کنم تو را دردی شدید( از نظر فکری و روحی البته ) خواهد امد و نعره کشان به برزن شده و شیون خواهی کرد
حقوق شاخه های فراوان دارد که یکی از انها حقوق غذایی است و می شود آن را خورد
این قسم از حقوق نه اینکه نسوان را به کار نیاید
می آید اما نیاید بهتر است

همانطورکه خود در رساله ماسبق گفتی حقوق بین الکپل نیز قسم دیگر آنست که اگر خداوندگار مرا اذن کند و یارای آن باشد در مرسلات پسین از آن خواهم گفت
پس زبان در کام گیر و سخن به گزاف مگوی تا به وقتش خودم صدایت می کنم گوگوری بابایی!

ختم مصحف
بمون تو کف

چهل و دوم رمضان المبارک سنه یکهزار و چهارصد و سی و دو پس از هجرت به حساب شمارش اقمار

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 13:23

پدر بزرگوار
مرقومه ی مبارک؛ معطر به خشتک همایونی واصل گردید
حاشا که سخنی به گزاف رانده باشم تا خاطر شریف ِ آن جناب جنت مکان ؛ مکدر گردد.

تنها تاملات و تالماتم را به میانتان گذاشتم تا بی خبر از احوالات وارث خود نباشید.

تو با من همان کن که جدِّ ملوک الطوایفمان با تو کرد و تو را واداشت تا از عنفوان شباب تا به اکنون فراخناک گام برداری . پس مرا چنان کن که بر تو رفت . زیرا:

پسر کو ندارد نشان از پدر
بمانَد مونث ؛ شوَد بی ثمر
فقط قبل ازآنکه نمایی مرا
برایم چی توز یا پفیلا بخر
.

ختم مراسله
با رعایت فاصله


اول ذی شقّه ی سنه ی هفتاد و پنج صدم قمری

میگم کیامهر خان از وقتی قدیس شدی ، آیه های "ویژه" ارائه میدی

کیامهر 1390/06/20 ساعت 14:00

آرش فرزندم
تمام میراث ملوک الطوایفی ما چند پارچه آبادی بود که جد گرامیمان فروخت و خرج دانشگاه آزادمان کرد
جز آن یک فروند لگن سلطنتی چار اسبه مانده که آنهم جلوبندیش خراب است و یک چند تکه جواهر که مثل تاج و تبرزین و چماق زرین
که جواهرات از ان مهربان السلطنه است و تبرزین از آن برادر کوچکت کیان
می ماند چماق زرین که آن را با کمال میل در آخر این رساله الصاق خواهم کرد اما مواظب ابعادش باش
اینها همه وصیت است که من بر تو می کنم و از سر خیر
تو باید بنیوشی و در عمل به ان بکوشی
که این ناج و تخت روزی از ان تو خواهد شد و رعیت را چوپانی خواهی کرد چونان که من می کنم .


ختم رساله
چماق حواله

یک دهه و اندکی رفته از سبتامبر سنه دو هزار و خورده ای پس از ولادت فرزند مریم مقدس اینا

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 14:39


سلطان ابن شل تنبان ابن خشتک الشوکت!

کیامهر شاه ِ قدر قدرت !

مرا در مکتوب خانه ی همایونی فرصت تورّقی فراهم آمد تا به قرائت مکتوبات ماضی بپردازم .

در میان اوراق به رساله ی «مجمع الوصایا مع الانگشت الاوسط !» رسیدم که وصیت جدّم در آن نگاشته شده بود.

ایشان از همان بدو خلقت آتیه ی همایونی را متزلزل دانسته بودند و تاکید ِ موکد داشته اند مبنی بر این که :

«چون بعد ازپادشاهی کیامهر میرزا ؛ جانشین شایسته ای نخواهد آمد که بر اریکه ی سلطنت تکیه زند و صاحب پرنیان ِ قمبلی چون او باشد لذا بایسته است محض پاسداری از چماق زرین (که یگانه میراث طایفه است)
فرزند بزرگ او که مجهز به فن آوری دخول در حد عثمانی لیگا! می باشد ؛ چماق را به نحوی در روزن ِ نشیمنگاه ِ پرنیان سیرت ِ کیامهر فرو کند که سه ربع آن بیرون از خاک به یادگار بماند تا آیندگان بدانند میراثشان کجاست و ایمان بیاورند بر فراخناکی ِ همایونی »

بنا بر وصیت مذکور ینده بی شکیبانه منتظر سرکشیدن ِ ریق ِ رحمتِ آن پادشاه هستم تا بار این امانت سترگ را بر مدخل شایسته اش بنشانم تا آیندگان از ما به نیکی یاد کنند .


ختم مکاتبت
به رسم مقاربت


دولتسرای کوندولی
عمارت النساء شعبه ی طهران باختر
سیّم بمالی الآخر سنه ی چهارصدم بعد از هجرت شمسی خانم اینا.

laahig 1390/06/20 ساعت 15:00 http://laahig.blogfa.com

سلطنت پادشاه و فرزند خلف ش پایدار باد که تا همیشه نشاط و شادی را به مردمان خویش هدیه دهند.

کیامهر 1390/06/20 ساعت 15:20

یا بنیَّ ... آرش!

اینک که این رساله نگاشته می کنم دردی شدید درقفسه سینه ام دارم از یادآوری این خاطره
و چندین حلقه اشک از گوشگان چشمم دارد انزال می شود .
یادم باشد اینبار که به دست بوسم آمدی تورا نیکو رعایت کنم و بر پای بنشانم و گوگولیهای لپت را بکشم
البته اولویت با نوازش گیسوان است که تو از آن بی بهره ای و تقصیری هم نداری
ریزش موی تو جندیتیکی است و نمی دانم اگر به من که پدر پدر سوخته تو هستم نرفته ای
جندتیک کدام پدر سوخته ای به تو رفته است که تو را در این سن و سال خردی چون مرغ های زیاد تخم کن نموده که خروس پرشان را می کند
هرچه هست البته لطف خداست و من ناشکر نیستم
فقط کمی نگرانم که تو با این سر و شکل تا قیامت عزب بمانی و ترکه سلطانی ما را به همراه متعلقاتش به سمت چاه مستراح هادی شوی خود راضیانه
از قدیم گفته اند :
پادشه صاحب حرمسرا چه می داند
درد کچل شامبول طلا ؟

پس بیا و وصیت اجداد در گوش مگیر
این چماق از آن توست
چه بخواهی چه نخواهی
چه من باشم و چه نباشم
پس بنشین رویش حسابی فکر کن


سلطان با صلابت
گلاب به روی ماهت

سیزدهم شلوار یکهزار و چهار صد و سی و دو سال رفته از حجله قمر خانوم اینا
بقیه اشم میره غصه نخور

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 15:51

شاه شاهان !



جندتیک علمی ست رهآورد فرنگ که از غور و تفکر در میان ترشحات انزالیه ی همایونی حاصل می آید و بواسطه ی آن ؛ پی به اصل و نسب می برند که بر تنگ ِ جده ی کدام سلطان ؛ چه کسی کوفته است .

پس بیا و از تزاید ِ تحقیق در این امر بکاه که سلسله ی همایونی به یوم الفاک می رود و رعیت بر ما عورت راست خواهند نمود .

آنچنان که چشمان ریز شما را به تاراج ِ تموچین منتسب خواهند نمود و دیگر نه از فاک نشان خواهد ماند و نه از چاک نشان !

من بر وصیت جدم ابرام خواهم ورزید و تا چماق را به رسم متذکر در رساله ی مذکور بر پرنیان نشیمنگاهتان فرود نیاورم دمی از مجاهدت نخواهم نشست.

محض عادت کردن مقعد همایونی بر چماق زرین ؛ می توانم من باب مقعدگرمی ! و عدم وقوع جراحتهای محتمل! آن سلطان عزیز را قبل از موت ؛ بر سرسره ی ناصری بنشانم تا با نمونه ی انسانی ِ آن چماق ؛ انس و الفتی عارض آید تا وحشت شب نخستین قبر را از خاطر ملوکانه بزداید.


ختم نامه
با همینی که همقدِّ پامه


تفرجگاه هیزآباد
در عمارت زفافسرای چوچولقرانیه
چهارم ندادی الآخر سنه ی چهارصد و اندی و کوروس دو روز بعد از آغاز هجری ِ لمسی!

کیامهر 1390/06/20 ساعت 16:26

فرزند عزیزتر از چیزم آرشلوخ !

از قدیم الایام مقروضات پدر را بر فرزند ارشد نوشته اند
و مطالبات او را بر پسر بزرگ حواله کرده اند
عمر سلطنت ما چون برف است و برق کله مبارک تو چون تیغ آفتاب تموز
عمر سلطان به خاتمه نهاده
و کله چماق زرین به شماره فتاده

ولیعهد بر دو قسم است
یا تیغ خویش را بعد از جنگ با عدو غلاف می کند
یا در تفرجگاه نشسته و چماق زرین ...اف می کند
و خارج از این دو نیست

حال که این مسئولیت کلفت نمی پذیری و بر دوش من پیر مرد می نهی تو را از ولایتعهدی خویش معزول داشته و به عنوان والی بیحق به ان دیار روانه می کنم
که تویی که درد یک چماق در نشیمن تحمل نمی توانی
چگونه یک عمر فحش و فضیحت رعیت تحمل توانی کرد ؟

برو به دیار بی حقان و با بی حقی خود بسوز و بساز
مگر دوباره دلمان به رحم بیاید و سر ملتفت به دستتان بسپاریم ...


ختم خلافت
تو اون قیافت


نه روز مانده به آخر تموز ده سال مانده به آخر قرن چهاردهم شمسی جون اینا


مومو 1390/06/20 ساعت 16:32

کامنت های این پست به درد مصحف شدن می خورن جدن!
اونم یه نسخه ی خطی تمیز به خط خطاطان قزوین!

بیوطن 1390/06/20 ساعت 16:53

گفت و شنود پادشاه با پسرش اندر حکایت نصیحت پادشاه به فرزندش من باب :
"پسرم ! حقت را بگذار لای پایت تا کسی آن را نخورد
اگر هم خورد فدای سرت "
آرشمیرزا: پدر بزرگوار
مرا حالتی عجیب دست داده آنسان که معلق فرومانده ام در این احوالات حکمفرمایی ! مرا بگویید پس حقوق نسوان این بوم و برزن چه می شود؟ اگر چونان رجال ؛ محق به این حق شوند مردان این سرزمین باید حقشان را چونان جانشان کف دست نهاده و هماره مشغول به پاسداری باشند تا اجنبی تعرض ننماید . حال آنکه حقوق نسوان چونان رجال متمرکز نبوده و در جغرافیای اندام پراکنده می باشد که اگر اینگونه باشد آیا توجیه دارد که بهر ِ خانه ی پٌر ؛ چهار پنج کیلو گرم ناقابل ؛ هشتاد نود کیلو مَرد را به چنین امری گمارید؟
سئوالاتی از این دست ؛ مرا مشوش نموده و خواب از دیدگانم ربوده؛ لذا مستدعی ست اگر صلاح می دانید تمامی حقم را با متعلاقتش که به من مبذول داشته اید را به دستان پر عطوفتتان بسپارم تا در جوار لنگان مبارکتان مشق حقوق بین الکپل نمایند.
خالصانه.
میرزای بی حقی!
سنه ی بیست و پنج صدم قمری
کیامهر خان : آرش فرزندم
تو هنوز در عنفوان شبابی و مرا یارای گفتن تمام حقایق خلقت به تو نیست که چون این با تو کنم تو را دردی شدید( از نظر فکری و روحی البته ) خواهد امد و نعره کشان به برزن شده و شیون خواهی کرد
حقوق شاخه های فراوان دارد که یکی از انها حقوق غذایی است و می شود آن را خورد
این قسم از حقوق نه اینکه نسوان را به کار نیاید
می آید اما نیاید بهتر است
همانطورکه خود در رساله ماسبق گفتی حقوق بین الکپل نیز قسم دیگر آنست که اگر خداوندگار مرا اذن کند و یارای آن باشد در مرسلات پسین از آن خواهم گفت
پس زبان در کام گیر و سخن به گزاف مگوی تا به وقتش خودم صدایت می کنم گوگوری بابایی!
ختم مصحف
بمون تو کف
چهل و دوم رمضان المبارک سنه یکهزار و چهارصد و سی و دو پس از هجرت به حساب شمارش اقمار
آرشمیرزا: پدر بزرگوار
مرقومه ی مبارک؛ معطر به خشتک همایونی واصل گردید
حاشا که سخنی به گزاف رانده باشم تا خاطر شریف ِ آن جناب جنت مکان ؛ مکدر گردد.
تنها تاملات و تالماتم را به میانتان گذاشتم تا بی خبر از احوالات وارث خود نباشید.
تو با من همان کن که جدِّ ملوک الطوایفمان با تو کرد و تو را واداشت تا از عنفوان شباب تا به اکنون فراخناک گام برداری . پس مرا چنان کن که بر تو رفت . زیرا:
پسر کو ندارد نشان از پدر
بمانَد مونث ؛ شوَد بی ثمر
فقط قبل ازآنکه نمایی مرا
برایم چی توز یا پفیلا بخر
.
ختم مراسله
با رعایت فاصله
اول ذی شقّه ی سنه ی هفتاد و پنج صدم قمری
کیامهر خان: آرش فرزندم
تمام میراث ملوک الطوایفی ما چند پارچه آبادی بود که جد گرامیمان فروخت و خرج دانشگاه آزادمان کرد
جز آن یک فروند لگن سلطنتی چار اسبه مانده که آنهم جلوبندیش خراب است و یک چند تکه جواهر که مثل تاج و تبرزین و چماق زرین که جواهرات از ان مهربان السلطنه است و تبرزین از آن برادر کوچکت کیان
می ماند چماق زرین که آن را با کمال میل در آخر این رساله الصاق خواهم کرد اما مواظب ابعادش باش
اینها همه وصیت است که من بر تو می کنم و از سر خیر
تو باید بنیوشی و در عمل به ان بکوشی
که این ناج و تخت روزی از ان تو خواهد شد و رعیت را چوپانی خواهی کرد چونان که من می کنم .

ختم رساله
چماق حواله

یک دهه و اندکی رفته از سبتامبر سنه دو هزار و خورده ای پس از ولادت فرزند مریم مقدس اینا

آرشمیرزا: سلطان ابن شل تنبان ابن خشتک الشوکت!
کیامهر شاه ِ قدر قدرت !
مرا در مکتوب خانه ی همایونی فرصت تورّقی فراهم آمد تا به قرائت مکتوبات ماضی بپردازم .
در میان اوراق به رساله ی «مجمع الوصایا مع الانگشت الاوسط !» رسیدم که وصیت جدّم در آن نگاشته شده بود.
ایشان از همان بدو خلقت آتیه ی همایونی را متزلزل دانسته بودند و تاکید ِ موکد داشته اند مبنی بر این که :
«چون بعد ازپادشاهی کیامهر میرزا ؛ جانشین شایسته ای نخواهد آمد که بر اریکه ی سلطنت تکیه زند و صاحب پرنیان ِ قمبلی چون او باشد لذا بایسته است محض پاسداری از چماق زرین (که یگانه میراث طایفه است)
فرزند بزرگ او که مجهز به فن آوری دخول در حد عثمانی لیگا! می باشد ؛ چماق را به نحوی در روزن ِ نشیمنگاه ِ پرنیان سیرت ِ کیامهر فرو کند که سه ربع آن بیرون از خاک به یادگار بماند تا آیندگان بدانند میراثشان کجاست و ایمان بیاورند بر فراخناکی ِ همایونی »
بنا بر وصیت مذکور ینده بی شکیبانه منتظر سرکشیدن ِ ریق ِ رحمتِ آن پادشاه هستم تا بار این امانت سترگ را بر مدخل شایسته اش بنشانم تا آیندگان از ما به نیکی یاد کنند .
ختم مکاتبت
به رسم مقاربت
دولتسرای کوندولی
عمارت النساء شعبه ی طهران باختر
سیّم بمالی الآخر سنه ی چهارصدم بعد از هجرت شمسی خانم اینا
کیامهر شاه: یا بنیَّ ... آرش!

اینک که این رساله نگاشته می کنم دردی شدید درقفسه سینه ام دارم از یادآوری این خاطره
و چندین حلقه اشک از گوشگان چشمم دارد انزال می شود .
یادم باشد اینبار که به دست بوسم آمدی تورا نیکو رعایت کنم و بر پای بنشانم و گوگولیهای لپت را بکشم
البته اولویت با نوازش گیسوان است که تو از آن بی بهره ای و تقصیری هم نداری
ریزش موی تو جندیتیکی است و نمی دانم اگر به من که پدر پدر سوخته تو هستم نرفته ای
جندتیک کدام پدر سوخته ای به تو رفته است که تو را در این سن و سال خردی چون مرغ های زیاد تخم کن نموده که خروس پرشان را می کند
هرچه هست البته لطف خداست و من ناشکر نیستم
فقط کمی نگرانم که تو با این سر و شکل تا قیامت عزب بمانی و ترکه سلطانی ما را به همراه متعلقاتش به سمت چاه مستراح هادی شوی خود راضیانه
از قدیم گفته اند :
پادشه صاحب حرمسرا چه می داند
درد کچل شامبول طلا ؟
پس بیا و وصیت اجداد در گوش مگیر
این چماق از آن توست
چه بخواهی چه نخواهی
چه من باشم و چه نباشم
پس بنشین رویش حسابی فکر کن

سلطان با صلابت
گلاب به روی ماهت
سیزدهم شلوار یکهزار و چهار صد و سی و دو سال رفته از حجله قمر خانوم اینا
بقیه اشم میره غصه نخور


آرشمیرزا: شاه شاهان !


جندتیک علمی ست رهآورد فرنگ که از غور و تفکر در میان ترشحات انزالیه ی همایونی حاصل می آید و بواسطه ی آن ؛ پی به اصل و نسب می برند که بر تنگ ِ جده ی کدام سلطان ؛ چه کسی کوفته است .

پس بیا و از تزاید ِ تحقیق در این امر بکاه که سلسله ی همایونی به یوم الفاک می رود و رعیت بر ما عورت راست خواهند نمود .

آنچنان که چشمان ریز شما را به تاراج ِ تموچین منتسب خواهند نمود و دیگر نه از فاک نشان خواهد ماند و نه از چاک نشان !

من بر وصیت جدم ابرام خواهم ورزید و تا چماق را به رسم متذکر در رساله ی مذکور بر پرنیان نشیمنگاهتان فرود نیاورم دمی از مجاهدت نخواهم نشست.

محض عادت کردن مقعد همایونی بر چماق زرین ؛ می توانم من باب مقعدگرمی ! و عدم وقوع جراحتهای محتمل! آن سلطان عزیز را قبل از موت ؛ بر سرسره ی ناصری بنشانم تا با نمونه ی انسانی ِ آن چماق ؛ انس و الفتی عارض آید تا وحشت شب نخستین قبر را از خاطر ملوکانه بزداید.

ختم نامه
با همینی که همقدِّ پامه

تفرجگاه هیزآباد
در عمارت زفافسرای چوچولقرانیه
چهارم ندادی الآخر سنه ی چهارصد و اندی و کوروس دو روز بعد از آغاز هجری ِ لمسی!

کیامهر شاه:
فرزند عزیزتر از چیزم آرشلوخ !

از قدیم الایام مقروضات پدر را بر فرزند ارشد نوشته اند
و مطالبات او را بر پسر بزرگ حواله کرده اند
عمر سلطنت ما چون برف است و برق کله مبارک تو چون تیغ آفتاب تموز
عمر سلطان به خاتمه نهاده
و کله چماق زرین به شماره فتاده

ولیعهد بر دو قسم است
یا تیغ خویش را بعد از جنگ با عدو غلاف می کند
یا در تفرجگاه نشسته و چماق زرین ...اف می کند
و خارج از این دو نیست

حال که این مسئولیت کلفت نمی پذیری و بر دوش من پیر مرد می نهی تو را از ولایتعهدی خویش معزول داشته و به عنوان والی بیحق به ان دیار روانه می کنم
که تویی که درد یک چماق در نشیمن تحمل نمی توانی
چگونه یک عمر فحش و فضیحت رعیت تحمل توانی کرد ؟

برو به دیار بی حقان و با بی حقی خود بسوز و بساز
مگر دوباره دلمان به رحم بیاید و سر ملتفت به دستتان بسپاریم ...


ختم خلافت
تو اون قیافت


نه روز مانده به آخر تموز ده سال مانده به آخر قرن چهاردهم شمسی جون اینا

پاییز بلند 1390/06/20 ساعت 17:24

حالا اگه بخوایی یه دختر رو نصیحت کنی چی؟
.
.
.
.
.
.
ای جون . . . .
.
.
.
.
نوش جان!
.
.
.
.

پاییز بلند 1390/06/20 ساعت 17:25

حیف اینجا مودب هستم وگرنه یَک کامنتی میزاشتم...
حیف که اسلام دست مارو بسته!

آرشمیرزا 1390/06/20 ساعت 17:26

ای پادشه خوبان داد از غم رسوایی
بس کن تو فراخی را ؛ وقتست به تنگ آیی
.
ای سلطان ابن شاه که در فراخی زبانزدی همچو چاه!
با استناد به مرقومه ی ماسبق ؛ برایتان حوالت کنم در طبق!

با استحضار به اینکه عمر آن جناب رو به اختتام نهاده و پیری موجب چروکیدگی در اندام همایونی گشته ؛ لذا هیکل ملوکانه ی چروک؛ چونان کش تنبان ِ سوگلیان ؛ ارتجاع پذیری داشته و به قاعده ی چماق مذکور به انبساط در خواهد آمد .

با عنایت به این عرایض که بر درز همایونی نهادیم اینکه چرا آن سلطان ِ بااصالت و درعین حال ؛ بی نصیب از کبیری ِ آلت ! وصیت جدّ عظیم الشوکت را به سوی بیضة الیسار خویش هم تحویل نمی گیرند و تهدید به عزل و تبعید می نمایند ؛ براین حقیر ِ از لعبت سیر ؛ منوّر نیست

من به دیار بیحق عزم خواهم نمود تا از گزند شاهد بازان دربارتان در امان بوده و به فراخناکی شاهانه مبتلا نگردم.

فریضه ی چماق را هم بر دوش برادرم کیا بنهید تا ببینید چه سان بر حریر ِ روزن ِ باسنگاهتان فرودآورد آنگونه که حتی سه ربع معهود در وصیت ِ جدِّ عزیزمان را به باد نسیان بگیرد و تا انتها فرویتان نماید .

باشد تا در ضجه های نخستین شب ِ قبر؛ مرا یاد کنید و عطوفتم را به یاد آورید و در غبطه های خود غریو ِ استمداد سر کنید که کاش ولیعهد معزولتان بود تا کیسه ای یخ و یا لااقل جرعه ای تف ؛ به روزنتان حوالت می کرد.



ختم ضمانت
کنج لبانت

نخجیرگاه فنچ النوامیس
عمارت داف الفنون شعبه ی رودهن

هفتم سواری الرویَش سنه ی چهاردهم هجری ِ کمَری!

عاطی 1390/06/20 ساعت 17:29

لایک!:دی

پاییز بلند 1390/06/20 ساعت 18:08

چند درنگی ست اعوان و انصار و مریدان خاصه ی پاییز خوان بلندی خاتم الحقوقین٬ مفتیح الحق الرجل و النسوان که بر آن شدند تا در باب حق و حقوق و مکاتبات سنت کیامهر خوان دودول الگوگولی خانی و آرشمیرزای شاعرالدرباری سخن برانیم تا مبادا فریب خوردگان نظام شاهنشاهی موروثی را دچار خطر نمایند و سران فتنه اسلام را با تشویش اذهان عمومی به خطر اندازند و ملحد ایند٬ فی المثال در تنبان و سوتین نسوان که عملی بس تنها خورانست! که اگر چنین شود بس خطرناک است و مطلوب دشمنان که بیرق حق ستانی علم کنند٬ علمناک!
چنین شد که بر آن شدیم تا بار این مسئولیت به دوش کشیده و مکتوبی سیاهه نماییم فی الباب حقوق و شاخه های داخلی و خارجه و چگونگی اثبات حق ٬ خوردن٬ نوشیدن و اصراف نکردن در حقوق قضا.. حقوق بین الملل و حقوق نسوان! ٬البت مراتب و احوالات داخله درآن (بر آن٬ یا لای آن) به سفارش یکی از احباب به مدد امورات مغناطیسه کنکاش و تحقیق فرمودیم فی الباب این امر که حق داری به این سبک و سیاق که لای پا باشد یا میان پا٬ داخل سلامت جسمانی هست یا خیر؟ گرچه که بین علما اختلافاتی نیز هست اما جستجو فرموده مکتوبات فراوان در این موضوع یافته ،به دقت قرائت فرمودیم و به قاعده تفکرات فرمودیم و سرآخر به نتایج خاصه نایل آمدیم. آن طور که تفحص فرمودیم ، آراء مختلفه در این باب کتابت گردیده که سند آن در آرشیو جندی شاپور دانشگاه حقوق سوربون ایالحال موجود میباشد که دو مرام را پدیدار گردانیده. اول آنان که حق را لای پا میگزارند تا کسی یا شخصی حقشان را نگیرد! نخورد و ننوشد.. که اگر اینگونه نبود لای پایشان نمیکردند! این نوع حق حفاضی ها و حق ستانی ها را داخل در سلامت جسمانی و حتی روحانی ندانسته همچون مرید شیطان خود درگیری و مالیخولیا داخل مضرات می دانند و مردمان را نیز تشویق می دارند بر این فعل نامیمون که پایه های نظامی را سست کنند کردنی و نوش جان شدنی ..
نفوس داخله در این مرام خویش را متصل به علمای تجربی دانسته دایمن از حقوق شناسان و علمای امورات حق و تناول٬ نقل قول آورده گروه دویم را متحجر و پوسیده مشاعر می خوانند.
اما فاعلان مرام دویم به عکس حامیام مرام اول این فعل حق حفاضی و حق ستانی را از برای تمامی وجوهات مختلفه ی انسانی و طبیعی و آسمانی و معنوی داخل فایده دانسته هیچ عیب و ایراد از برای آن مفروض نیستند که هیچ چنان که سند آن هم در مکتوبات آرشمیرزا موجود میباشد که ایشان به دست گرفته تا حق پدر به جا آرد!
فواید مختلفه از برای آن شمارده است آرشمیرزا٬ فی المثل سلامت جسم و دفع آفات حق خورنده ی داخله در کالبد از نوک پستان تا لای پا از امراض روحی و مالیخولیا و روان گرفته تا قلنج و قانقاریا و واریس و شق و الق٬ التق الشق! و البت اهم مهمات آن صعود در مراتب معنوی و اخروی و آباد فرمودن آن سوی آنانی که حق به جا می آورند تا حقی خدایی ناخواسته ضایع نگردد که یقینن با عالم پشت ارتباطی نامشروع میابد که در رساله ی حضرتش مکروه بر شمرده آید این حق فانمان تومانی یک تومان و یا شاید هم بیشتر توفیر دارد اگر حق ستان عامل نفوذی یبگانه همان سنت ملعون باشد..
فاعلان این مرام خویش را متصل به خدای تعالی دانسته از فرستادگان ایشان دایمن نقل قول می فرمایند و حامیان مرام اول را در زمره ی اجانب و کفار و ملحدین دانسته اکثرهم لایعقلون می خوانند همچون علمای حقوق داخله المرتبت با حق الحقوق النسوان و استادان و علمای امورات حقوق خارجه منباب تناول که با ایشان ناهمراهند در حرکت های تناوبی پایدار!
جالب آنکه هر چه جستجو نمودیم این دو سوی را سنتزی مفروض نبوده و گویا نخواهد بود.
البت قابل ذکر و بسی امرجنسی میباشد که در هنگام قرار دادن حق در لای پا احکام شرعیت و آداب به جا آورده و اول با دست راست پای چپ را بالا گرفته و سر آلت را (حق را) در جای مناسب قرار داده تا در حرکت های چرخشی در موازات نتاول باعث آزار مسلمان خدا نشود!
.
.
.
.
.
پاییز خوان بلندی
خاتم الحقوق

سنه ی شصت و نه (عددی)
میان دوره فراغت جنگ های صلیبی لای پایی روپایی در جهت کردن ستن ارشاد فی الباب حق ستانی


پاییز بلند 1390/06/20 ساعت 18:32

از فرمایشات خاتم العلمای الحقوق حضرت پاییز خوان بلندی:
میان علما اختلاف افتادبحث بر سر این بود که تعداد حق را لای پا باید گذاشت تا نخورند و اگر خوردند گوارای وجود .. در مقابل وارثان تخت و تاج پدر علم بر افراشتند و بر دست گرفتند حق را که طبق اخلاص به ز پنهان کردن کق لای پا و در خفا به خورد دیگران دادن و گفتن نوش جان!سنت معلون حق لای پا گفت: قال رسول ا... الفرس اسنان ثلاثین و ثانی
آرشمیرزای حق الدستی گفت: با توجه به قوانین فیزیک مساحت دهان حق خورنده تقسیم بر فک بالا و پایین به توان دو میزان حق های پایمال گشته میزان حق الراست را عریان نشان می دهد فی سبیل الله.
نماینده عوام در مجلس مشروطه خواه ثانی چیز در دست و حق بر کف چنین گفت: یا ایاهلناس ببینید بر این دست حق بر کف میزان ساییدگی دست و فراخی حرکت از روی نشانه های پا و قدم معلومه تومنی سیری چند!
یکی از عوام برخواست و گفت: چرا نمی رید یه تمبون پیدا کنید و شخصی از اناث تا مساوات به جا آوریم در حق آیندگان٬ باشد که شرمسار و مدیون وارثان این حق نشویم٬ همچنان!
.
.
.
.
.
.
بخشی از خاطرات حضرت پاییز خوان بلندی٬ خاتم الحقوقین٬ استا ال اساتید فل باب حق شناسی به قلم ملوک السلطنه حق پرست

شوال ۱۳۷
پیش از ضربت خوردن سر به سر

آرشمیرزا 1390/06/21 ساعت 00:00

حضرت خاتم الحقوق اطول الخزان !

تبحر آن جناب در مسائل حق و حقوق و ایضن شق و شقوق تحیر همایونی ما را برانگیخت و بر آن شدیم تا شما براین شوید و اگر تکیه بر اریکه ی همایونی بر ما میسور گشت شما را به عنوان ناسخ الدیوان دربار خویش برگزینیم .

علیهذا در اطراف و اکناف حق ملوکانه ی ما بیتوته کنید تا در وقت لزوم؛ رخصتِ تشرف به دربار همایونی به سمعتان برسد.

فی المجلس مقرر کردیم یکی از کنیزکان دربار که داف الاول ِ همایونی در دهه ی پیش بوده و محسنةالسلطنه ی باقرلو می خوانندش را به خدمت بگیرید تا حق خویش را در این مدت ِ موقت بر طاق ملوکانه نکوبید .

باقی بقایت
حقم به لایَت

چهاردهم ذی المقعد سنه ی ۴۷۵

کیاشاه باستانی 1390/06/21 ساعت 00:39

فرزندم آرش میرزا!
حال که این مرقومه به نم اشک متیوپ می نمایم آن جناب راهی ولایت بیحق شده و یحتمل از گزمه راه شریف آباد هم گذر کرده ای
سیاست چیز ناتمیزیست فرزندم
و سیاسیون ابناء بشری هستند غسل لازم
امید که این مکالمه تو را مشق شب شود و زین پس بتوانی حق خود از روزگار بستانی شده با دندان
چماق زرین که یگانه میراث همایونیست به ذات خود هیچ بهایی ندارد مگر به قیمت زرو سیمی که در ان به کار رفته است که یحتمل به قدر یک مسکوک تمام ربیع حریت نیز نیست
این چماق استعارت است از روزگار مظلوم کش بی مروت
که چون حیا پیشه کنی در نشیمنت فرو رفته چنان که نعره نتوانی زد
کشاکش چرخ روزگار ٬قداره کشیست غدار
حق ستاندنیست چه در لای پای شیران شرزه باشد چه در صندوق آراء سیاسیون ناتمیز
حق خوری شیوه تازه به دوران رسیدگان زرو سیم ندیده است پس چون روزی این تاج و تخت به تو حوالت شد نانجیبی مکن و رعیت در نظر گیر
چون کاسه ای طعام به دهان بردی پاره ای نان از گوشه
بهر خلق بریز
و چون همیانی زر به جیب گرفتی تکه ای سیم از مروت به رعیت ببخش
دافان خوش سر و صورت میهمان یک شبه اند و رفیقان دانشمند یاران یک عمر
محسن السلطنه از ملتزمان نکو سیرت است و از مشیران راه طریقت
رفیقی خوش قمبل نه از بهر سپوختن
بل از برای دیده و دل دوختن

پس آن ایام که من چهره در نقاب خاک فرو بردم از همنشینی او غافل مباش و هرچه تو را ( نصیحت )کرد در ( گوش ) خود بگیر و دم فرو بند
که ناصر خسرو قبادیانی فرموده اند :
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

پس اگر می خواهی کسی تو را فیستینگ نکند
در کسی را انگشت مکن


شیرم حلالت
سیخ شبابت

یوم دو از دهم (۲/۰ ) سنه چهارصدم (۰۴/۰ ) هجری مملی

paizeeboland 1390/06/21 ساعت 00:55

رفیقی خوش قمبل نه از بهر سپوختن

پاییز بلند 1390/06/21 ساعت 00:57

تف به ذات پلیدت کیامهر خدا خفت نکنه بی شرف از خنده مردم

.
.
رفیقی خوش قمبل نه از بهر سپوختن
.
.
خیلی کثافتی

پاییز بلند 1390/06/21 ساعت 01:21

راست می گویند تا ثریا می رود دیوار کج ، خشت اول گر نهد معمار کج. جناب سنت ملعون در بد مسیری افتاده اند و انگار هم خیال ندارند سر حقشان را کج بفرمایند.به تمبان حق ضایع کنان و ملیجکان پیشکش شده ی دربار و به سمت و سیاق مکان های درخور که همین آحاد مللت حق به تحت و ما تحت و دندان و حلق و حتی منفذ های بینی خوبمی شناسیم.. افتاده اند به جان حق آرشمیرزای درباری که سخنش مزین به بار کر کر و هر هر و در قفایش (نه اون قفا٬ همین قفا منحرف!) معنیش چون تیغ بران
مکتوبتان کوتاه نبود گرچه فرمایشی بود و گمان میرود که ملیجک السلطنه ٬حق بدلکی با جناب سنت سوئیچ به سوئیچ طاق زندند آن هم باز! ما که حضرت پاییز خان بلندی تبعید شده در فرنگ میباشیم چونان که از ما برآید و خدمتگزار ملتیم و حقوق شناس الناس همی کنیمت نصیحت که در این دنیا حق خود را دودستی بچسب که در این روزگار حق به گوزی بند است و جان به تار مویی و دنیا به نسیم خنکی ملیجکی به دربار و سلطنه ای.. کردمت نصیحت تا بدانی و آگاه باشی که میکنمت دعا شاید٬ شاید که روزگار آنوریت خوش باشد و حق ز کف مدهی..
.
.
پا نوشت به آرشمیرزای دریاری

واضح مبرهن است که عمر این خادم الناس در ره کسب علم و دانش به گا رفت است و این نفسی که باقی مانده برای کردن شما آیندگان این مرز و بوم٬ ارشاد است
لطف حضرتعالی را سپاس میگویم و امید آن میرود که با رد پیشنهاد ساحت ادیب مقدستان فی الباب بچچه بازی و سپری کردن وخت با ملیجک دربار را دال بر ناسپاسی نگذارید و بدانید و آگاه باشید که که داف الاول ِ همایونی در دهه ی پیشین٬ محسنةالسلطنه ی باقرلو گرچه حق شناس قابلی میباشد اما برای این حقیر بس غیر قابل دسرس است و دور از حق.. چونان که برای هر دخول و خورج باید با نردبان بالا روم تا به جا حقی حق بخوابانم و در راه برگشت تسبیح گویان این مسیر رفته را با مشقت باز آیم که از توان پیرمان خارج مینماید
لماذا تا انتخاب دافی به سلیقه خودمان شما لطف نموده مشرف شوید و بستانید حق این عالم حال و ماضی را تا هم به حق این عالم دسرسی داشته باشید و هم در هنگام هر حق ستانی شعری٬ رباعی.. دوبیتی.. آیاتی چند از دادها و هوارهای مختص به خودتان را تلاوت نمایید تا بدین گونه دل ما شاد نمایید

باشد که دعای این پیر فرزانه و این عالم حقوق شناس را بگبرید تا دنیاتان آباد و آخرت آخرتتان مزین به حق استاد شود


حلقونت به حقم
و انا الحق عصای دستت گیاه شناس حق پرستم
بیست و پنجم فی الحفرت سنه ی ۴۳۲ تا گلای قالی

آرشمیرزا 1390/06/21 ساعت 14:35



ستایش و سپاس کیامهری را سزاست که ماتحتش موجب مقاربت است و به شورت اندرش مزید مگایدت!
پس در قمبلش دو قسمت است و بر هر قسمتی غسلی واجب!

بنده همان به که ز تنبان خویش
حقمو دربست فدایت کنم
ورنه سزاوار کیامهریت
هیج ندانم که کجایت کنم


شاهنشا ها!

در حسن ختام مرقومه ی ماضی ؛ شیرتان را حلالم نمودید و بقدر کفایت شلافگی بر احوالات ما عارض داشتید که هیچ پدری چنین نکرد که تو کردی ؛ حال در این پیرانه سری پی ِ حق ِ پسرت می گردی!

فلذا رخصت فرمایید تا رسم ِ ادب را جای جایتان کنم و فی الحال که سایه ی ناگزیر ِ کهولت بر پیکره ی ملوکانه ی همایونی مستولی گشته و الخصوص دندانهای مروارید ِ غلطان ِ ملوکانه هم چونان اشجار خزان دیده ؛ روی به افول گذارده اند به رسم پسران معروف القدر ؛ اندکی شیر نثار آن دهان خزان زده نمایم تا حالی مضاعف ببریم و بلکه به برکت این شیر افشانی ؛ جوانه های دندان ؛ آیین ِ نوبهاری پیشه ی رویش ِ خویش کنند.

تا از خاطرم نکوچیده ؛ بگذارید فتح ِ گلایه ای کنم تا مبادا رسوب ِ خاطرم گردد:

بنده مرقومه ای داخلی به اطول الخزان ِ ناسخ الدیوان مرقوم داشتم مضمون به اینکه نیت بر این راست نمودیم تا با تطمیع ایشان بر پَر و پاچه ی لعبتی اکسپایر گشته ؛ چونان محسنة السلطنه ؛ قلاده ی نامبرده را که دستی بر حقوق ِ مختلفه ی انسانی و غیر انسانی دارد
؛ بر ستون ِ درگاه همایونی ببندیم تا در ازمنه ی حاجت ؛ وی را سپری در برابر حقوق ِ عثمانیان کنیم .

زیرا واقف هستید که تبار عثمانی ؛ با سنت ختنه بیگانه بوده و همه ی ایشان اضافه حقوق ! دارند و در این شرایط ِ وانفسا چه شخصی مناسب تر از اطول الخزان!

فلذا انتظار نمی رفت که شاهنشاه ِ حق مداری چونان شما ؛ تآدیبیه و یا شبهِ تکذیبیه ای از خودشان در نمایند و انگشت مبارکشان را در روزنی که نشاید ؛ دخول ِ اجلال نمایند.


معلوم ِ آن جناب ملوکانه ی اقدس یاشد که مرقومه ی مطهرشان وقتی به روئیت ما رسید که عوارضی ِ شریف آباد را گذرانده بودیم . و فی الحال که مشغول کتابت این مرقومه هستیم در دولتسرای نوستالجیک همایونیتان به سر می برم ؛

بیحقستان به غایت ؛ بلادی ست شهوتزا ؛ زان روی که مردان بی حقش را یارای اجابت به رکوئـِـست های حَشَرآلود ِ نسوانشان نیست!

و این امر خطیر بر دوش ِ استوار و حق پرداز ِ بنده اوفتاده است و من به اهتمام ِ مضاعف ؛ آن کنم که در خیال خویش نگریسته اند عمرن!.

تا باز از خاطرم نکوچیده ؛ متذکر شوم که دوش والی ِ اسبق ِ بیحقستان در محضر ما شرف حضور یافت و از تاریخچه ی به یغما کوچیده ی این بلاد سخنها به زبان راند که مرا دو چندان شیفته ی ذات اقدس همایونیتان نمود.

و من متعجب از این که چگونه در گذر ِ این همه ازمنه ؛ آن را مستتر نگاه داشتید تا ریا به شمار نیاید.
من هیچ مطلع نبودم که وجه تسمیه ی بیحقستان به ازمنه ی طفولیت شما ارجاع دارد و در مکتوب خانه ی همایونی هم هیچ مرقومه ای از این دست یافت می نشود .
چون به حکم ِ اعلای ملوکانه همه را از حافظه ی تاریخ زدودند تا تهورات آن شاه ِ سترگ ؛ موجبات خودشیفتگی بر اذهان عمومی جاری نسازد.

والی اینچنین سخن می راند :

در آن دوران که کیامهر میرزای قمبل الدیوان در این بلاد اقامت گزیدندی ؛ ازمنه ی حکمرانی ِ سلسله ی «راست حقیان» بودندی ؛ و تمامی رجال آن سلسله چون به قمبل همایونی نظر دوختندی همه از حال برفتندی و حق ِ خویش به مشت می فشردندی و به صف می ایستادندی.

هنگامی که یکایک حق ِ خویش به درگاه ِ قمبل همایونی نهادندی غافل از آن بودندی که به اذن ِ خداوندگار دو دندان عقل ِ ثانویه بر درگاه ِ قمبل مبارک به ودیعت گذاشتندی و بدینسان حق ِ تمامی رجال این بلاد را طفلی بر کف آنها نهادندی که بعدها شاهنشه ِ این مرز و بوم گشتندی و زان پس این بلاد را بی حقستان نام نهادندی تا کسی را جرات راست نمودن حق نباشندی.

سخنان والی که به انتها رسید بیش از پیش بر شما بالیدم و تا سحر گاه به یادتان حقم را مالیدم.


ختم خطابه
دسته ی تابه

باغستان حشرالقرانیه
تاکستان ِ ضمّ ِ به کاف

سیّـــُم شنیع الثانی سنه ی صفر نهصد و دوازده


مهدی 1390/06/21 ساعت 16:26

آرشمیرزا و کیامهر و پاییز بلند، واقعاً دمتون گرم... عالی بود

مریم 1390/06/21 ساعت 21:40 http://mazhomoozh.blogfa.com

وای خدا مردم از خنده از این کامنتای تو و آرش

پاییز بلند 1390/06/23 ساعت 03:22


ساحت مقدس و همایونی آرش میرزا خوانِ حق الناسی فی تحت الباقی..
دروووووووووووووووووووووووود
همین بس که مقدمه ی مکتوب حظرت عالی را که چونین نگاشته بودید را :
((ستایش و سپاس کیامهری را سزاست که ماتحتش موجب مقاربت است و به شورت اندرش مزید مگایدت!))

قرائت فرمودیم و در همین ابتدا در معانی عرفانی حمد و ثنایتان عارفانه راست نمودیم و حق مالیدیم و جان از لب حقمان به توهم خیال کیامهر به کف!
لذا در تائید فرمایشات گوهر بار و ملوکانه و صادقانه ی جنابعالی حق یه درگاه تحت معلومتان مهر فرمودیم به رسم یادگار تا که دنیا باشد٬ چون تو اللم پایدار!
.
.
.
ختم خطابه
تا بیخ چو خایه


باب حق الطویل خزان البداهه
ایوان سپوختن ماتحتت به در جهت فواید عامه

سنه ی بعد از غسل نظافه-۶۲۳ ه.ق

فرشته 1390/06/24 ساعت 22:20 http://surusha.blogfa.com

پستت یه طرف..کامنتای تو آرش و محسن یه طرف...

معرکه این به خدا..

یه روز یه فارس به یه ترک میگه فش بده:میگه نافم به چشمات...فارسه میگه یعنی چی؟ترکه میگه اگه نافم بره به چشمات پس کیرم میره تو دهنت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد