تنهای تنها

اولین بوسه ی آتشینی که زد

پوست لبش چسبید به بخاری...

نظرات 17 + ارسال نظر
عاطی 1390/06/27 ساعت 18:52

:دی

عالی بووووود!

مخلص

عاطی 1390/06/27 ساعت 18:53

من اول شدنمو ب خودم تبریک می گم!:دی

باعث افتخار پست داغ بنده ست اصلن :-))

من و من جان نفهمیدم مینیمالت رو
فقط اینو میدونم که ..امان از بوسه...امان از بوسه های داغ و آتشین!!!

دست به گیرنده های خود نزنید...ابهام قطعن از فرستنده ست!

paizeeboland 1390/06/27 ساعت 19:14

Solae sharee elmi?!! Yahni in bande khoda ba bokhari hal mikone? Ba bokhari hal nemikone faghat mibose? kare digei ba bokhari nemikone?! bokhari bahash chikar mikone? Nemikone? che mikone in bokhariiiiiiiiiiiiiiiiiii

امان از بی کَسی محسن...امان! :-))


و با همین بوسه بخاری را روشن کرد...!

paizeeboland 1390/06/27 ساعت 19:39

سیگارم را از پنجره می تکانم. دنیای شما، زیر سیگاری من است...
.
.
.
in javabe ye adame tanhaye labe panjerast ke alan dare sigar mikeshe

پ محسن جون با این دوز تنهایی بخاریتو خاموش کن :-))

paizeeboland 1390/06/27 ساعت 19:40

سالهاست که درد می کشم و فریاد میزنم چقدر این زندگی دیر ارضا می شود ...!

باس ببریمش روانپزشک اصلن!

Laahig 1390/06/27 ساعت 19:50 http://laahig.blogfa.com

عالی بود.
بد جوری درد تنهایی رو اونم روز یکشنبه ای به رخ آدم میکشه.

باس تیترو عوض میکردم. میذاشتم تنهای تنها. عوضش می کنم اصلن!

پروین 1390/06/27 ساعت 19:53

آخی....... حیوونی...........
D:

و حتی حیوونکی!

آرشمیرزا 1390/06/27 ساعت 20:09

معاشقه با بخاری
امان از بی بخاری!

هرررررررررررررر آرش قرار نبود بزنی رو دست مینیمال من ها!

مریم 1390/06/27 ساعت 20:17 http://mazhomoozh.blogfa.com

عجب! با آتیش بازی کردن همین عاقبتا رو هم داره.

با بخاری بازی کرد بچچه فقط!

امیدوارم بخاریت همیشه آتشین باشد

پ باس به زندگی با لب بدون پوست عادت کنم!

یه بنده خدایی...خیلی سال پیش...یه خاطره ای واسم تعریف کرد از کسی که لب یه مجسمه رو میبوسیده...
یادم اون افتادم...و بغض داره خفه ام میکنه...

من زیادی دل نازک شدم یا واقعا بغض داره؟...اینکه یکی لب مجسمه رو ببوسه؟...یا "تنهای تنها" باشه؟...

از من در مورد دلنازکی سوال نکن...من مرجع خوبی نیستم برای پاسخ... من خودم دم به ثانیه اشکام میریزه... من حتی دلم برای یکی که تا حالا ندیدمش و یه جایی که نمی دونم کجاست زندگی می کنه و داره یه بلایی سرش میاد که نمیدونم چیه میسوزه و هی حواسم هست که کسی نبینه این خل خله بازیامو... حمید تو منو دو سالی هست که میشناسی- لااقل در حد وبلاگ- من اینجوری نبودم...بودم؟ ...من اصلن آدم این همه سه نقطه نبودم...

نه خداییش...نبودی...
عوض شدی...عوض شدیم...خیلیامون...
وقتی لیست اولین کسانی که توو دنیای وبلاگ شناختم رو مرور میکنم میبینم خیلیا دیگه اونجوری نیستن که بودن...تازه اگه هنوزم باشن...بخوام بشمرم خودش یه پست میشه...متاسفانه...
دلیلم داره خب...سالهای خوبی نبوده...ناامیدی این فضا فیلو از پا درمیاره...باز صد رحمت به ماها که پوستمون کلفت شده و هنوز هستیم...که گاهی میزنیم به خنده...یا حداقل اداشو درمیاریم...

فردا صبح که بشه این پست و این جواب تو و این کامنت من هم میره پایین...و ما اگه زنده باشیم دوباره پشت میزمون نشستیم و چایی میخوریم و اگه خیلی مرد باشیم داریم سعی میکنیم یه چیزی بنویسیم که حالی رو خوش کنه..به کامنتی...به جوابی...به سلامی...

شبت بخیر...

باس سفارش پوست کوروکودیل بدم...مدتیه پوست کرگدنم پاره شده... شب بخیر رفیق

این تنهاییهای سوزاننده...کُشنده....
کی تموم میشه پس؟کی شروع شد؟کی میدونه؟تو میدونی؟
باز خل شدم...ببخش

راحت باش...من خودم خل ارشدم! :-))

خرس عروسکی سوخت!
بس که هر شب ساعات ها روی بخاری نشست...
اما باز هم ،
آغوشش به وقت خواب
گرمی تن تورا تداعی نکرد



نمیدونم از کی !!!

باس کیسه آبگرم با خودش میبرد تو تخت!

خماری 1390/06/31 ساعت 13:01

خیلی دلم گرف...
آخه منم گوشی 6600 رو سال پیش رو بخاری گزاشته بودم ، داداشم شب بیدار شد ، بخاری رو روشن کرد ...

اونم چه گوشی ای 6600 زرشکی !

بقای عمر گوشی جدیدت باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد