( پترس + دهقان ) فداکار

پترس فداکار خسته و ناامید و سرخورده داشت راه می رفت 

مدتها بود که سوراخی پیدا نکرده بود تا انگشتش را در آن فرو کند  

مردی برهنه در حالیکه مشعلش را به دست گرفته بود به طرف قطار دوید 

پترس لبخند زد ... 

 

 

 

+ مزامیر باستانی - رساله ( اختلاط القصص و التواریخ ) 

 

نظرات 26 + ارسال نظر
آلن 1390/06/30 ساعت 08:23

ایول باحال بود.

کیانا 1390/06/30 ساعت 08:26

دختر کبریت فروش داد زد کبریت میفروشم.کبریت...
پتروس بیشتر لبخند زد.
(البته به فکر ازدواج افتاد!فکر بد نکنین)

اما من میگم تلخ بود کیا

مریم 1390/06/30 ساعت 08:36 http://mazhomoozh.blogfa.com

هه هه. با مزه بود.

کیامهر قدیس 1390/06/30 ساعت 08:52

چرا فرناز ؟

فری 1390/06/30 ساعت 10:23 http://fernevis.blogfa.com

برای اولین پستی که از این وبلاگ خوندم خیلی جالب انگیزناک بود...

عاطی 1390/06/30 ساعت 10:24


خیلی خووب گفتید!

مرسی!



روشنک 1390/06/30 ساعت 10:33 http://hasti727.blogfa.com

میشه شفاف سازی کنین پترس کجایی بوده؟؟؟

بیوطن 1390/06/30 ساعت 10:38 http://bivataan.blogsky.com

پترس نسبش میبره به طالقان که یه رگ از قزوینی ها داره روشنک بانو

پطرس بود به گمانم! شنیدم دارین پشت سر شهرماحرف میزنین رگ غیرتم قلبمه شد اومدم بگم بابا قزوینیا اینجوریم نیستن به خدا...(البته من قزوینی نیستم فقط توش زندگی میکنم)

آرشمیرزا 1390/06/30 ساعت 11:02

پترس لبخند زد
ولی دهقان ناگهان بر جای ایستاد
نفسش حبس شده بود و دهانش باز!
چیزی به قاعده ی حاصل جمع بیست انگشت پتروس بر دهقان اماله شده بود
بلی! چوپان دروغگو بود با انگشت بیست و یک!

عجب...خوبه وقتایی که رفتی دریا با مایو، پترس اونورا نبوده!تا اونجاییکه من یادمه دهقان فداکار شلوارش پاش بود و پیرهنشو آتیش زد فقط...اگر پطرس به اون لبخند زده،احتمالا اگر تو رو میدید قهقهه میزد از خوشی


لایک به کلیه ی کامنتا!!!!!

افروز 1390/06/30 ساعت 11:41

این پست یکم هضمش سنگین بود
راست میگه سمیرا چکار دارین همشهری های مارا؟(البته منم قزوینی نیستم)اصلن تو قزوین قزوینی کم میبینین بیشتر مهاجرن

چرا پترس لبخند میزنه داداش ؟
یعنی اینکه خوشحال میشه چون یه نفر دیگه رو دیده که مثل خودش فداکاره ... چون یکی مثل خودش دیده خوشحال شده؟ مثل ِ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید؟

یا نه... خوشحال شده که یکی دیگه هست که فداکاری کنه و اون دیگه نیاز نیست فداکاری کنه و از اون سلب میشه؟
چرا لبخند زد پتروس؟


به طور کلی، من با فداکاری به شیوهء ریزعلی موافق ترم ... والا ... چه کاریه انگشت تو سوراخ کردن... لخت شدن یه کم بهتر به نظر میاد...

بی ادب شدماااااااااااا... نه ؟ تدریسا داره کار میده...

سنت کیامهر جان! شما توو کدوم مدرسه درس میخوندی که بهتون گفتن دهقان فداکار کمپلت لخت بوده!؟...
به هر حال در صورت اثبات این روایت شما من یکی که ترجیح میدم زیر آوار کوه بمونم ولی نصفه شبی یکی توو مایه های ریزعلی رو لخت وسط ریل نبینم!...مرگ یه بار شیون یه بار بهتر از اینه که آدم تا آخر عمر عذاب بکشه!

بل نگیر! "عذاب وجدان" رو عرض کردم! (آیکون "فتنه را در نطفه خفه کردن!")...

حسین 1390/06/30 ساعت 13:24 http://sly.blogfa.com

من همیشه از بچگی دغدغه ام این بود پترس و دهقان فداکار چه ربطی بهم دارن.

پاییز بلند 1390/06/30 ساعت 13:46

کوکب په چرا جیغ کشید؟

آوا 1390/06/30 ساعت 15:15

اوهوووووووووووووم
هوووووووووووووور
هِرِمان این روزها
الکیست همان
هووووووووور
می نماییم
یاحق...

همدردی با حسین

خماری 1390/06/31 ساعت 12:43

به نقل از کاپوچینو:
دختر کبریت فروش داد زد کبریت میفروشم.کبریت...
پتروس بیشتر لبخند زد.
(البته به فکر ازدواج افتاد!فکر بد نکنین)

و اکنون ادامه داستان :
احتمالا بعد از ورود دخترک کبریت فوش "عبود نفهمیده" (این مال شهر ماس، تو جنگ پرید زیر تانک خودی) میپره زیر پترس که مام میهن و ناموس پدر و برادر دخترک کبریت فروش احیانا مشکل دار نشه!!!

من و من 1390/07/02 ساعت 00:36

هرررررررررررررررر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد