نگو هیچ اتفاقی نیفتاده
.
که چشمانت
خبرچین ترین ِ کلاغانند.
چشم همیشه آدمو لو میده.قشنگ بود.
خیلی وقتها خیلی خبرها بودآن موقع هم همین چشمها را داشتم اما تو منتظر خبر چینی نبودی یا نمی دیدی!
چه حس خوبی گرفتی از این طرح آفرین . خیلی خوب بود.
چطوری لو میده ؟من هیچوقت متوجه این مسیله نشدم
چی بگم ولله!شاید اینقدر حرفه ای هستی ماشالله که هیشکی بو نبرده!
ای جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم که چقدر زیبا بود این پست
عجب جان ِ کشیده ای !!!ممنون!
آنوقتها که چشمانم را نمیدیدی بهانه می آوردی که پرده ی اشک جلوی چشمانم را گرفته است!!!حالا چرا پرده دری میکنی؟!
ایولاگه واقعن این چیزایی که شماها نوشتین بداهه باشه و با خوندن این شعر به ذهنتون رسیدهجدن دمتون گرم.
و من از هیاهویشان هر شب بیدار میشوم و هر سحر گاه به خواب میرومروی سیمهای لخت نگاه تو
تو هم خیلی مستعدیبارها بهت گفتم ولی به خودت مربوطهسیمهای لخت خوب توی شعر نشسته با برق نگاه هم میشه ادامه ش داد.ایول
خاک تو سر اون چشمی که نتونه راز نیگه داره باید از کاسه درش آورد
حالا شما خودشو ناراحت نکن!
لایک به کامنت وانیا خیلی خوب بود دوستش داشتم
دم شما گرم.
خیلی قشنگ بود...صداقت چشم ها توصیف ناپذیره...
شاید.گاهی همین چشمها از سر صداقت باید خیلی چیزا رو کتمان کنن .
کاش این دفعه هم می تونستم چشمام و از چشمات بدزدم
تا دزدکی نگاهت کنم.
میان عاشق و معشوق فرق بسیارستچو یار "ناز" نماید ,شما نیاز کنید...این طلبیدن ناشیانه نیست .گرنه چشم هایش نشانگر نبود.همان خبرچین ترین کلاغانکه ترکیبش را دوست میدارم .مرسی.
همیشه همینطور بوده نگاهم را از نگاهش میدزدیدم ، اما گویا بیفایده بود
چشمهایت دوربین اند نمره شان ۰۰۷
که طعم گس ِ خیانت را در رفاقت ِدو چشمت دیدم..وقتی یکی باز و یکی بسته شد.......ستار ه ای نو در کهکشان جدیییییدت کشف شد وشهاااااااااب ِ من به زمییییییین خورد..یاحق...
ینی چشاش سیاهه؟!(آیکون ی آدمه تعطیل!):دی
و آنگاه که کلاغان چشمانت از شهر زندگی من رفتند.برای همیشه.
لایک
زیبا بوددوستش داشتمحقیقتهحتی اگه سعی کنیم
خبرچین شاید خیلی اصطلاح خوبی نباشه خب.
به کلاغش هم فکر کنبه سیاهی یی که تداعی می کنه....
این وبلاگ ام مینیمال های خوبی داره :http://hamidahmadi.blogsky.com
خوندم بدک نبود .
نگرفتم چی شد: چشم من تو را گرفت... یا برق چشمهات من را گرفت...
چه حس خوبیه کهجواب پستها رو بدین...خود پست یه چیز میشه دنیای کامنتهاش یه چیز دیگه!
این چه حسیه چه حالیه چرا من روو هوام!!؟؟
عجله ای نوشتم بخشی اش جا افتاد:نگرفتم چی شد ؟!چشمم تو را گزفت؟...برق چشمهات من را گرفت؟...نگرفتم چی شد که از چشمت افتادم؟یکی دیگه بهت چشمک زد؟!یا یکی ما را چشم زد؟!
در زمینه ی برقگرفتگی هم طرح دارمایشالله سر فرصت.ممنون از تو دوست عزیز.
جالب بود ، حس خوب داشت...
خواهش.
حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفت
چشم همیشه آدمو لو میده.
قشنگ بود.
خیلی وقتها خیلی خبرها بود
آن موقع هم همین چشمها را داشتم
اما تو منتظر خبر چینی نبودی یا نمی دیدی!
چه حس خوبی گرفتی از این طرح
آفرین . خیلی خوب بود.
چطوری لو میده ؟من هیچوقت متوجه این مسیله نشدم
چی بگم ولله!
شاید اینقدر حرفه ای هستی ماشالله که هیشکی بو نبرده!
ای جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم که چقدر زیبا بود این پست
عجب جان ِ کشیده ای !!!
ممنون!
آنوقتها که چشمانم را نمیدیدی بهانه می آوردی که پرده ی اشک جلوی چشمانم را گرفته است!!!
حالا چرا پرده دری میکنی؟!
ایول
اگه واقعن این چیزایی که شماها نوشتین بداهه باشه
و با خوندن این شعر به ذهنتون رسیده
جدن دمتون گرم.
و من از هیاهویشان
هر شب بیدار میشوم
و هر سحر گاه
به خواب میروم
روی سیمهای لخت نگاه تو
تو هم خیلی مستعدی
بارها بهت گفتم ولی به خودت مربوطه
سیمهای لخت خوب توی شعر نشسته
با برق نگاه هم میشه ادامه ش داد.
ایول
خاک تو سر اون چشمی که نتونه راز نیگه داره باید از کاسه درش آورد
حالا شما خودشو ناراحت نکن!
لایک به کامنت وانیا
خیلی خوب بود دوستش داشتم
دم شما گرم.
خیلی قشنگ بود...
صداقت چشم ها توصیف ناپذیره...
شاید.
گاهی همین چشمها از سر صداقت باید خیلی چیزا رو کتمان کنن .
کاش این دفعه هم می تونستم چشمام و از چشمات بدزدم
تا دزدکی نگاهت کنم.
میان عاشق و معشوق فرق بسیارست
چو یار "ناز" نماید ,شما نیاز کنید...
این طلبیدن ناشیانه نیست .
گرنه چشم هایش نشانگر نبود.
همان خبرچین ترین کلاغان
که ترکیبش را دوست میدارم .
مرسی.
همیشه همینطور بوده
نگاهم را از نگاهش میدزدیدم ، اما گویا بیفایده بود
چشمهایت دوربین اند
نمره شان ۰۰۷
که طعم گس ِ خیانت را در رفاقت ِ
دو چشمت دیدم..وقتی یکی
باز و یکی بسته شد.......
ستار ه ای نو در کهکشان
جدیییییدت کشف شد
وشهاااااااااب ِ من به
زمییییییین خورد..
یاحق...
ینی چشاش سیاهه؟!(آیکون ی آدمه تعطیل!):دی
و آنگاه که کلاغان چشمانت از شهر زندگی من رفتند.
برای همیشه.
لایک
زیبا بود
دوستش داشتم
حقیقته
حتی اگه سعی کنیم
خبرچین شاید خیلی اصطلاح خوبی نباشه خب.
به کلاغش هم فکر کن
به سیاهی یی که تداعی می کنه....
این وبلاگ ام مینیمال های خوبی داره :
http://hamidahmadi.blogsky.com
خوندم
بدک نبود .
نگرفتم چی شد:
چشم من تو را گرفت...
یا برق چشمهات من را گرفت...
چه حس خوبیه کهجواب پستها رو بدین...خود پست یه چیز میشه دنیای کامنتهاش یه چیز دیگه!
این چه حسیه چه حالیه چرا من روو هوام!!؟؟
عجله ای نوشتم بخشی اش جا افتاد:
نگرفتم چی شد ؟!
چشمم تو را گزفت؟...
برق چشمهات من را گرفت؟...
نگرفتم چی شد که از چشمت افتادم؟
یکی دیگه بهت چشمک زد؟!
یا یکی ما را چشم زد؟!
در زمینه ی برقگرفتگی هم طرح دارم
ایشالله سر فرصت.
ممنون از تو دوست عزیز.
جالب بود ، حس خوب داشت...
خواهش.
حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفت