..دروغ بگو...



چوپان ،
هر روز به گله می زند
و اهالی هرشب،
یک گرگ گرسنه را می کشند

نظرات 13 + ارسال نظر

آخه چی میشه گفت برای این متن زیبا !!!

گلنار 1390/09/13 ساعت 23:32

هوم...

عاطی 1390/09/14 ساعت 00:27


عالی بود!

روایتی دیگر...

آری..پای دروغ که وسط باشه قصه ها ترسناک میشن..خیلی ترسناک تر از انکه بشود یک درس از کتاب درسی دبستان باشند یا لالایی ای بر بستر یک کودک معصوم..
حتی ترسناک تر از اینکه بتوانی در ذهن مرورشان کنی

و اینجا ذهن راوی و دیگر گونه دیدنش از همه چیز ترسناک تر است خاله بانو..
احساس مسخ گوسپند شدگی بهمان دست میدهد.. رحم کن شهرزاد قصه گو..رحم کن..

این وقت شب...روال پی در پی پست های آرشمیرزا و شباهت سبک شما دو عزیز به یکدیگر با مخاطب مست و ملنگی چون من همان می کند که سنبل الطیب با گربه های ملیجک دربار ناصرالدین شاهی...
کامنت اولم اشتباه شده..به سیاهی این شبها و به عطر همان سنبل الطیب ها ببخشید و پاکش کنید!!!

تیراژه جان سلام
وقتی نوشتی دیگه صاحبش نیستی برای من جای بسی خوشحالی است که با جناب ارشمیرزا اشتباه گرفته بشم
و شما همچنان بی خواب؟

mmadalbo 1390/09/14 ساعت 10:57

بیچاره گرگ........

و من همچنان بی خواب خاله جان..همچنان..

داود(خورشید نامه) 1390/09/14 ساعت 15:31

لایک

FarNaZ 1390/09/14 ساعت 20:58 http://shanzelize.blogsky.com/

فردا صبح گرگ ها از ترس چوپان ... پشت درختــ پنهان میشوند...

سیمین 1390/09/14 ساعت 22:07

عاااالی بود

صبا 1390/09/15 ساعت 02:55

ظریف و زیبا

mard morde 1390/09/15 ساعت 14:32 http://mardmorde1.blogfa.com

چوپان،گرگ،اهالی و گله همه از یک آبشخور هورت می کشند
دروغ
دروغ قانون ماست

سلام
مضمون تلخی دارد . اما به زیبائی به تصویر کشیده شده
آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد