مکاشفات عهد ماضی

 

 

 

پسرم آلتی که کنترل بر او مقدم باشد محکوم به فناست.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این را سده های آتی چیزی به نام غامبیوتر بر آدمیان اثبات خواهد نمود 

و به ctrl+Alt+Delete معروف می گردد. 

 

«نصایح الفضایح من باب التکنولوجیة الآتیـة فی نسخة البی دی اف.»

نظرات 75 + ارسال نظر

ایمیلی به دستمان رسید با این مضمون :
چه آلتی را دوست دارید؟
آلت با شیفت یا آلت با تب؟

ما هم این پست را از درونش استخراجیدیم.

فرشته 1390/09/16 ساعت 11:09 http://surusha.blogfa.com

ای ول...

علیرضا 1390/09/16 ساعت 12:24

:)))))))))))))))))

ایییییییی
چی بگم آخه

میشه تو کامنتا چند تا از نامه های محرمانه ی پدر پسری افشا بشه؟؟

FarNaZ 1390/09/16 ساعت 12:35 http://shanzelize.blogsky.com/


-
منحرف بودن ذهنم به خودم اثبات شد :))

بابا کیاشاه باستانی 1390/09/16 ساعت 13:44

اوهوم اوهوم
پسرم آرش آغامیرزا
سلام و علیکم
حال که این مکتوب می نویسم یکی از اصحاب کهن که هم عهد و هم رای ما بود و چون شوما از بلاغیون تلگرامی بزد و مرا گفت که بشتاب که آرش آغا میرزا مرض شدیدی در درکش فتاده و در تب شدید فرو شده

گفت : اگر همین حالا حق از نیام درنکشی و بر درکش فرو ننمایی باشد که آلتش از کنترل خاج شده و بلکل از عالم دیلیت شود .
ما نیز چون حوصله نداشتیم گفتیم این آرشمیرزا آغای ما هیچ وقت آلتش تحت کنترل خودش نبوده و مدام آنرا در کف گرفته و چونان طفلان مکتب با آن بر در و دیوار برزن هایکو و ترانک و طرح می نگارد .

از انجا که مرضی که در درک تو بود به حق ما سرایت کرده و کنون اندکی ناخوش احوالاتیم حوصله آمدن و بر درکتان کوفتن نداریم . لذا در ضمیمت همین رساله سیاهه ای را که میرزا ممدلی نقاش باشی از درک ما رسم کرده و در ابعاد حقیقی می باشد برایتان ارسال می کنیم تا به رسم مالوف و عادت معمول شمارا حال نکو کند . آمیرز خلعت حکیم باشی توصیه کرده سیاهه حق ما را در آب تیلید کرده و سه وعده صبح و ظهر و شام نوش جان بفرمایید تا به حق همین ایام عزیز حالتان خوش و نکو گردد ان شاء الله
و من الله تحقیق

ای نامه که می روی به آرش
یکجور برو نکنی پارش

۱۱ محرم الحرام سنه هزار و خورده ای

باباشاه کیامهر شاه حق لمس ِ نااستوار!

مرقومه تان را بر تک دیده ی حق خویش نهاده و بسیار گریستیم که نباید وارد حوزه ای از علوم می شدیم که شما را با آن سر سوزنی ( به قاعده ی سر ِ حق ِ همایونی تان ) موانست نیست .
واز این روست هنگامی که کم می آورید . تنها حق به درک این و آن حواله می کنید تا افلیجی ِ حق همایونی را به نسیان بگیرید و :

شما به عوام بگویید ما را نمودید
ما هم به همه بگوییم آری
زیرا خوش داریم خوش باشید در خیال و خیار خامتان !
حالیتان می باشد؟

الغرض مبحث غامبیوتر ثقیلتر از آن خاطر همایونی است که چیزی جز حق ما را در دهلیزهای هزارتوی آن نگنجانده اید.
الاایحال چون اشتیاقی از ناحیه ی درک ناقص همایونی متصاعد گشته و درباریان را بر فراز اشجار کاخ ملوکانه کشانده است . کمی من باب موانست آنجناب با این مبحث ؛ معروضم که آ:
لت ؛ پدیده ای فشارکی می باشد که شما را از دست یازیدن بدان بر حذر می داریم
مخصوصن اگر آن را با تب (TAB) بگیرید.
که تب هم نمادی دارد با پیکانهای که هم به عقب می رود و هم به جلو و بر سر هر پیکان خطی استوار گشته که حکایت از سختی و تنگی مسیر دارد .
لذا آلت همایونی را به این مسیر راهی نیست
زیرا نا استواری و حق - لمسی ِ همایونی بر تمام اندرونی مشهود است .
واین دیگر درک و فکر ِ سوگولیان ملوکانه نیست تا بتوانید با به ضرب خدو و آب دهان و مددِ انگشتان شست و سبابه . کمی حالت استوار کذایی بدان ببخشید آنگونه که گویی سوزنی را می خواهید نخ نمایید.
لذا با تفسیرات منقول ، فشردن هیج یک از این فشارکی های غامبیوتر را بر آنحضرت ِ شٌلحق! توصیه نمی نمایم .
باشد که به همان مگزینهایی که از فرنگ برایتان ارسال داشتم قناعت کرده و حق بر مشت رنجور خویش بمالید
بلکه سنگ ِ قلوه های همایونی بدین سبب دفع گردد.



ای حق که میروی به بابک
بر درک سپید او بزن جک
جوری که نه او به درد آید
نه خشتک او شود کمی لک
یک راست بکوب به زیر چانه ش
تا بسته شود از او لب و فک


11 محرم الحرام و همان سنه ای که خوردی!

بابا کیاشاه باستانی 1390/09/16 ساعت 15:12

پسرم آغا آرشمیرزا (حق الملوک فی درک العمیق )

از آنجا که تو به سبب این کسالتی که در تو شده به نسیان دچار آمده ای بر خود دیدم تا سخنی چند از علوم مکتسبه در جوانی بازگویم که هیچگاه از باب کرامت نفس و پاکی روح بر خلایق رو نکرده ام چه برسد برتو که تو بکنم

تویی که میگویی غامبیوتر مرا مبحثی ثقیل است اندکی درنگ کن و زین بیش یاوه مباف چرا که من خود اند( نهایت) این مبحث هستم . نکو به یاد دارم که تو طفلی خرد بودی و در کوی وبرزن طوس داشتی با خشتک پاره لعبت می کردی و گردو بازی می نمودی و چون کودنی می کردی و تمام گردکان به باخت می دادی جور دیگر حساب با تو صاف می کردند و تو گریان و ماتحت مالان به خانه اندر می شدی و می گفتی مرا لعبت کودکان برزن خوش نمی آید و اندرونم به درد می آورد .
یادت باشد همان ایام ما برای تو یک دستگاه آتاری ابتیاع کردیم که دسته داشت و تو از دسته اش خیلی خوشت می آمد . به یاد داری که می گفتی دسته خلبانی را بیشتر دوست داری و دسته گوشکوبی دیگر جوابگوی ابعادت نیست ؟
در همان ایام که تو با آتاری طیاره بازی می کردی و دغدغه ات ترکیدن طیاره و رساندن آن به پمپ بنزین بود من و رفقایم داشتیم تاریخ علوم غریبه و جدیده قرن آتی را مرقوم می نمودیم .

آرش جان ! تعریف از خود نباشد من اهل تفاخر و فخر فروشی نیستم ولی ناچارم بگویم تا خلایق که اینجا را می خوانند بدانند که من در مکتب اوستادانی چون ابواسحاقی نیوتونی و آلبرت میرزا انشتوک طلب علم نموده ام . تو خنگ کچل می دانی e= mc2 یعنی چه ؟
میدانی قانون سوم نیوتن چیست خداییش ؟
به جان عمه ات اگر بدانی

تو میدانی من در بلاد کفر کمپانی معظمی دارم به نام ذره نرم که مباشری امین به نام آمیرز بیلعلی گیتس بر ان گماشته ام که ماه به ماه مرا خراج می دهد ؟
عمو استیو رحمت الله که چندی پیش چهره در نقاب خاک کشید را که به یاد داری ؟ میدانی از چه روی دائم به دیدار ما می آمد و برایت اپل می آود تا گاز بزنی ؟ فکر کردی عاشق چشم و ابرو و قنبلکان تو بود ؟ نه عزیز دل بابا
عمو استیو می امد تا من او را درس انفورماتیک بدهم
و تو چه میدانی انفورماتیک چیست ؟
گمان می کنی ماتیکی است که بوی بد می دهد اما چنین نیست و نباشد .تو از این علم غریبه فقط همان فشردن دکمه ها را آموخته ای و من تو را بر حذر می دارم از این بی حرمتی به مقام شامخ پدری که به گردن عالم ادم حق دارد .
پس بی زحمت برو توی منوی استارت و شات آف لطفن
تا همه دکمه هایت را با هم فشار نداده ام گوگوری بابا


ای نامه که می روی به آرش
ایندفعه بکوب برو تا تش

23 رجب توت نیم وجب

فرشته 1390/09/16 ساعت 15:13 http://surusha.blogfa.com

آقا ببخشید مجلس خیلی مردونه است...اما نمیشه رفت بیرون..ما از پشت پرده اندرونی نظاره میکنیم و اشکهامونو پاک میکنیم...

حالا چرا اشک فرشته جانم؟!!

فرشته 1390/09/16 ساعت 15:33 http://surusha.blogfa.com

از خنده دخترم...در ضمن اینجا برای تو مناسب نیست مادر..بیا پشت پرده..

مطمئنی همون پشت پرده هم جای امنیه مادر جان؟!!

الان مبارزه بین آرش میرزا و کیامهر باستانی رو گزارش می کنیم
فعلا 2-1 به نفع کیامهر

دو دو رو دو دود دود کیامهر
دو دو رو دو دود دود کیامهر

منصوره جان اون شیپورتو بذار زمین
ما همینطوریشم از پشت پرده داریم با ترس و لرز نگاه میکنیم بعد تو " دو دو دودو" راه انداختی؟!!
دختر هم دخترهای قدیم..والا..!!!

خدا نکشدت تیراژه.خیلی با حال گفتی

کیاشاه باستانی 1390/09/16 ساعت 15:55

منصوره جان شما را از این پس به عنوان وزیر شعار و تبلیغات کابینه مان انتخاب می کنیم . ممنان از حمایتان
دق داشته باشید که با توجه به برهه تاریخی که در انیم شما خیلی پیش تر از خانوم دکتر وحید دستجردی اولین وزیر زن شده اید . پس بر خود مباهات نمایید .

به علیا حضرت فرشته بانو و مهد السلطنه تیراژه بانوی گرام هم وصیت می کنیم بروند کاخ لواسانات حال و هوایی عوض کنند کباب و قلیانی بزنند . قول می دهیم عندالرجعت تکلیف این نایب السلطنه کچل و نانجیب و نمکدان شکن را معلوم کرده باشیم .

جزیره 1390/09/16 ساعت 16:01

سلام علیکم
اینجا دعواست؟
آخ جووووووووووووووووووووون نه ما تا حالا دعوا ندیدیم تو زندگیمون الان ذوق مرگ شدیم
ایکون ناخن به هم زدن
دعا سر چی هست؟اینقدر کامنتاشون طولانیه که ادم حوصله نمیکنه بخونه. نمیشه چکیده بگین

جزیره 1390/09/16 ساعت 16:01

دعا = دعوا

جزیره 1390/09/16 ساعت 16:03

اوووووووووه چه پستی بود

خودم فهمیدم دعوا سر چیه،نیازی به چکیده نیست

قربانت جزیره..تو هم بیا پشت پرده تا رضا گاریچی نیومده ببرتمون لواسانات!!!

اینها که میبینی تازه چکیده شده شان است...وای به روزی که مبسوط باشند!!!

جزیره 1390/09/16 ساعت 16:10

تیراژه جون بیا بریم پشت دیفال اون هم اهنی تا صداشون بهمون نرسه. اینا به هم حرفای زشت زشت میزنن ماهم یاد میگیریم اونوخ.





یعنی من چقدر با هیجان لینکی رو که توی کامنتدونی جوگیریات دیدم و باز کردم و اومدم اینجا. یعنی فضولی بد دردیه

جزیره 1390/09/16 ساعت 16:11

خب من برم نماز ظهر و عصر بخونم. برا هدایت شما دونفر هم دعا میکنم

راتی تیراژه جون رضا گاریچی کیه؟

فرشته 1390/09/16 ساعت 16:14 http://surusha.blogfa.com

خاطر همایونیتان را مکدر نفرمایید سرورم...عنقریب راهی لواسانات خواهیم شد ...فی الحال رضا گاریچی را فرستادیم تا پیش از رفتن صندوقی نخود سیاه برایتان بیاورد تا در نبودمان با کچلک نوش جان بفرمایید...گوارای وجودتان باد..

اوه..فرشته..؟!!
تو هم که آرررره!!
پس پشت پرده هم آنچنان امن نیست..
بیخود نبود که به دلم شور افتاده بود و سوال کردم از امنیتش!

ما بسیار خرسند می باشیم از داشتن این پست و مقام.

.



درود تحیت بر سلطان بن سلطان شُلحق!
که نیکو می زند بر حق من ؛ سق!

بر پیشگاه آنخضرت ملوکانه معلوم باشد که کسالت تعبیری تفسیرگونه از همان حق است که اگر آلت را از بقیه ی آن منفک سازید به این مهم واصل خواهید گشت.
زینرو این چاکر همیشه مفتخر به این کسالت هستم .
که این مهم را تمام سوگلیان عمارت النساء گواهی می دهند.
پریشان نبشت ِ آن جناب را قرائت کردم و چنان از خنده بر خویش پیچیدم که تراکم باد در ماتحت اوفتاد و با هر یک که متصاعد میشد پیکی سرشار از آرزوی سلامتی شاه شاهان را همراهش می نمودم و در مسیر بارگاه همایونی حوالت می دادم .
مانده ام از کجا بیاغازم .
بگذارید کمی از ازمنه ی طفولیت آنجناب بگویم که در ولایت ملارد سپری شد.
و چون شنیده بودید معروفیت ملارد به قارچش است . از لوطیان محل سراغ قارچ گرفتید .
آنها نیز دستان پرلطافتتان را به خشتک خویشتن می بردند تا از لمس قارچ حظ وافر برید و از تناول آنهمه قارچ تنها چیزی که کسب کردید دهانی مملو از سیالی لزج بود که شمیمی شبیه فکر سپید (وایتـکس) داشت.

از آلبرت هم که ذکرش را بردید بخوبی یادم هست وقتی به دربار مشرف شد تا کشف نوین خود من باب تصاعد انرجی ِکثیر از جرمی قلیل را بازگو کند . آنجناب چه فضاحتی به بار آوردید ..
چون تا صحبت از جرم قلیل شد شما جز حق خویش چیزی دیگر به یاد نیاوردید و وقتی فرمولش را به انگریزی خواند : ایی برابر است با ام سی توو
شما بدلیل ثقل سمع! پنداشتید که گفته : ایی برود توی انسی! زینرو انسی ( سوگلی آنوقت) را به دربار خواندید و جرم قلیلتان را بدرآوردید و .........بگذارید این قسمت در تاریخ ذکر نگردد.
از خزعبلاتی که من باب لاتاری هم بافته اید همین بس که شما شیفته ی سگا بودید و گمان ساده می بردید که قراراست سه نفر بیایند و شما را به گاه ! دهند و این نیز میسور نگشت و کار هر سه را بر دوش من گماردید و تا صبح حق بر درک چروکتان بسودم و بسوختم.



ای حق ! برو بسوی اسحاق
بر درک سپید او بزن داغ
آنقدر بمان توی درکش
کز خوردن حق شود همی چاق
گر نق بزد و به زاری افتاد
لطفن بزنش به سینه ی طاق!


شانزدهم ذی شقه
نخچیرگاه سینه کفتری



سیمین 1390/09/16 ساعت 16:23

بسی خندیدیم
ممنان
راستی امروز عصر به دارالشفا نشدیم و بسیاااااار مشتاقیم که در معیت بانوان عظام به لواسانات شویم

بیشین با فرشته نخود سیاه پاک کن بینم سیمین!
چی شد اون سیانور ها و قرص برنج ها؟
بدجور "سیانور لازم" شده این بلاگستان!!

سیمین 1390/09/16 ساعت 16:36

تیراژه منکه با پیک فرستادم.فک کنم یارو گونی رو دزدیده.از اون روز خبری ازش نیست

من از این به بعد در کابینه نامم بانو مشیرالممالک است

کیاشاه قدم رنجه بفرمایید و شما نیز با طبع همایونیتان یک شعر دندان خرد کن بسرایید

مشیرالممالک !
شما را به اولین پست کیاشاه در این وبلاگ ارجاع می دهیم تا با قرائت کامنتدانی آن به نیکی دریابید که حریف این شاه بیحق! کیست. بلکه رستگار شوید.
البته مشاروت با تیراجه بانو و دیگران نیز مفید فایده خواهد بود.

مهلت بده کمی فکر بنمایند مشیرالممالک جان!
حالا تو خوبه تو این اوضاع و احوال نگفتی مشیر البمالک!!!

میخواستم بگویگ رویم نشد .
شما هم این کاره هستید ها!
روو نمی کنید.

بگویگ=بگویم

لا اله الا الله!!!

نخیر قربان!
ما فعلا یک عدد مهندس بیکاریم!!
تا بینیم در آینده چه مقدر شود!

ضمنن نگویید : فکر بنماید
چون با غور و تفحص در نبشته های من درخواهید یافت که به درک و حق ؛ فکر هم اضافه گشته و معنایی دیگر دارد.

بینیم= ببینیم

کیاشاه همچون پوریای ولیست.
شکست می خورد تا دیگران پیروز شوند.

جزیره 1390/09/16 ساعت 17:07

سلام مجدد
والا این کامنتای ارشمیرزا و کیامهر خوندنش سخته کامنتای دوستانو خوندم به جاش.

تیراژه جان من که گفتم بیا باهم بریم پشت دیفال اونجا پشت پرده امن نیست.


جزیره 1390/09/16 ساعت 17:08

کودک فهیم جان شما سمت کی هستی قربونت برم؟
تریپ دعوا افغانی برداشتیاااااااااااااااااااا

جزیره جان یک مقدار دقت کن عزیزم.

جزیره 1390/09/16 ساعت 17:20

اهان بله. مُتُوَجِه شدم. فک کردم تو اون کامتت گفته بودی که ارزشمیرزا قدم رنجه کنن و جواب دندان شکن بدن



میگم یه سبک سنگینی میکردی ببینی کی برنده میشه بعد میرفتی طرف همونتا الان کی برده؟

با توجه به چند کامنت بالاتر عرض کردم کیاشاه در همه حال برنده است حتی زمانی که به ظاهر شکست بخورد:)

مشیر الممالک جان!!!
پس هنوز آرشمیرزا رو نشناختی ببم جان!!

ظاهر و باطن نمیشناسه این بشر که!!

کیاشاه باستانی 1390/09/16 ساعت 17:49

دردانه قمبل نکوی من آرش آغا
دوست نداشتم کار بدانجا کشد که از گنجه خاطرات کهن دوسیه های رسوا کننده بر کشم و آتیه نایب السلطنه مان را در چشم خلق مخدوش کنم لیکن چه کنم که خودت خواستی بکنم ...

اول اینکه در باب مبحث ملارد درک خود شکافتی و چندی یاوه بیهوده بافتی :
اول سخن انکه تویی که تبار نیاکان خویش نیک در یاد نداری شیت میخوری که نسب من به ناکجابادی چون ملارد منصوب کرده و خنگولانه نیشخند ابلهان می زنی

دوم سخن اینکه آلزایمر و اختلاط مبحث از عوارض درک فروشی کسانی چون توست . اگر حقداری از اهالی دیار ملارد در ازمنه ماضی بر درکت چنان کوفته که ادامه حقش بر مغز تو فشار بیاورده و مشاعرت را مختل کرده زبان در کام گیر تا حفره دهانت سالم بماند در ایام آتی که لااقل این حفره بشود ممر درآمدت . آن یکی را که کن ف یکون کردی عزیزکم ...


سوم سخن اینکه گفتی قارچ و من یاد قاچت فتادم که به حق از تمام قارچ های عالم آب دارتر و خوش طعم تر است . اینرا هر که نپذیرد حق برقرار و سرفراز همایونی شهادت می دهد .

چهارم سخن اینکه در باب فرضیت میرزا آلبرت خان انشتوک آن که تو را تقلب رساند و گفت این فرضیت در موضع جرم قلیل است بر سرت شیره لزج مالیده و درکت به مفت سپوخته چرا که صحبت از اجرام از قرون ماضیه بوده و هرچه می شده با ان کرده اند . مزیت فرضیت میرزا آلبرت در فتح الباب موضوع سرعت نور است نه ثقلت جرم
و چون میخواهم به زبانی سلیس و عامی فهم آن را از برای تو تشریح کنم تصور کن که من چنان از پسین بر تو مستولی شده ام و حق خویش بر درکت آمد و شد می کنم که تو فغان می کنی که یا ابتا ! درکم سپوختی و جانم سوختی
حال تصور کن سرعت نور هزار مرتبت سریعتر از آن باشد که من در تو کنم و این بدان معناست که در صورت رسیدن به چنین سرعتی زمان برای تو می ایستد و تو ابدا دردی نمی کشی و چون از سرعت نور هم فرا تر بروم بدان معناست که قبل از انکه تو ریسمان از تنبان بازکنی و قمبل بر آسمان بنمایی کار من فیصله یافته و به اندرونی شده ام ...


گویند تو را چو زاد عنتر
یک حق به دهان گرفتن آموخت
لب بسته دمی نزد دو سالی
ناگاه بدید روزنش سوخت
استادی شعر داشت آرش
شعر تر من که دید لب دوخت


نهم ذی المقعده سنه هزار
خالی شد بر تو فشار
ایوان حرمسرای همایونی
در معیت پری رفوزه
دلت بسوزه



ما برای این پیروزی و پیروزی های بعدی از جای خود بلند شده و ما تحتِ خود را قِر می دهیم=))

نیما 1390/09/16 ساعت 19:12

کیامهر، برو یره. تو نمیتونی با بروبچس مشهدی یکه به دو کنی. چون تا یکی رو کنی، سه تا میاد سمتت !

سلطان بن شاهان !
مرقومه ی سراسر کذبتان را به عادت مالوف بر حق نهادیم و اینبار تراکم معده را به نیت سلامت نامیسور ِ حق ِ نا استوارتان آتش کردیم .
چیزی که حیرت مرا چونان حقم برانگیخت جسارت کودکانه ی آنجناب همایونی بر قریحه ی شاعرانگی بود!
خزعبلاتی که به نظم درآوردید چونان حق نا استوارتان بی وزن بود و بی مغز! لیک بر آن شدیم تا خاطرات و اسراری مگو ! را به رشته ی نظم درآوریم که هم حالی بر قرائت کنندگان داده باشیم و هم یورشی بر پاشنه ی آشیل ملوکانه که همان حق ِ افلیج همایونی ست آورده باشیم:








آن شنیدستی کیاشاه کبیر
خود جوان بود و حقش اما چه پیر

ضعف حقش چون بشد بر ما عیان
موزکی بنهاد جایش آن میان

سوگلی هایی بیاورد از فرنگ
لعبتانی خوش سخن ؛خوش آب و رنگ

زان طرف میرزای نایب سلطنه
می نمود این لعبتان را یک تنه!

شاه می فهمید و در خود می خزید
در خفا ؛ با دست ؛ درکش می درید

بانگ می زد روو به حقش چون جرَس:
«ای که هستی شکل یک دانه عدس!

عِــرض من را برده ای در پیش خلق
حق میرزا آمده تا توی حلق!

یک تکانی بر خودت دِه ؛ بی وجود
حق آرش می نهد بر ما فرود!

ای نخود! ای لوبیا! ای ماش من!
تو فقط یک روزنی بر شاش من؟؟

حق فقط از بهر شاشیدن که نیست
جسم تو یارای پاشیدن که نیست

تا چه حد من را تو می چزّانی ام؟
حق آرش را بکردی رانی ام

همچو رانی می خورم از حق او
از حق پر طمطراق و شق او

حق من چون طعنه و بهتان شده
حق آرش ؛ حق نامبر وان شده!

یک تکانی بر خودت دِه ای رفیق!
مردم از بس که کشیدم بر تو جیغ»

******************************

حق پوسیده چو بشنید این سخن
یک تکانی داد بر خود ؛ بس خفن

کل قدّش شد حدودن ۱۰ عدس!
گفت : «می بینی؟ شدم قدّ ِ مگس!

کلّ زور و هیکل من این بوَد
حق آرش قالی است و من نَمَد

سهم تو از حق؛ فقط این باشدَت
گرچه از من هم ؛ همی بد آیدَت

باشدَت پُـر زر ؛ ترا همیان و جیب
لیک از یک حق بماندی بی نصیب

من فقط امداد ِ شاشَت می دهم
حسرت و ای کاش و کاش َت می دهم

پس ببند آن گاله را ؛ ای شاه من!
وقت خوابیدن شده ؛ همراه من!

آرش امشب در حرم پا می نهد
تا که حق بر سوگلی هایت دهد

پس بیا من را بگیر و خواب شو
در سکوتت جان بده ؛ بی تاب شو

یک قدح از آن شرابت نوش کن
پنبه هایی هم درون گوش کن

چونکه امشب نعره هایی لا جرم
خواهد آمد ای کیاشاه! از حرم

سوگولی ها همچو شیرانی ژیان
حق آرش را بگیرن در میان»




اندرونی ِ عمارت ِ کوندولی
یازدهم رجب الهشت وجب

آقا من از پستم استعفا میدم.خیلی دیگه بد شد.ما میریم پیش تیراژه و بچه ها پشت پرده.
استغفرالله:|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد