الان داره برف میاد حمید... دانه... دانه... دانه های ریز برف...

مثل آن شبهای روشن سرخ کودکیهایمان که آسمان دل دل میکرد که برف ببارد...مثل همان شبهای سرد که یک بخاری نفتی تمام دنیایمان را گرم میکرد با ذوق از پنجره کوچه را نگاه میکردیم و خدا خدا میکردیم تا دانه دانه برف ببارد...ببارد...آنقدر ببارد که فردا که چشم باز میکنیم کوچه سپید باشد...که کوچه آدم برفی باشد...تا دستکشهای بافتنی هفت سالگیمان را از صندوقچه بیرون بیاوریم و یک دل سیر برف بازی کنیم...تا دستهای چروکیده مامان بزرگ را در دستهای کوچکمان بگیریم و بیاوریمش لب پنجره که..."مامان بزرگ...ببین...عروس برون فرشته هاس...داره برف میاد"...
آری...درست مثل همان شبها...چشم دوخته ایم به این کوچه...و خدا خدا میکنیم تا فردا صبح که چشم باز میکنیم این کوچه سپید باشد از دانه...دانه...دانه های ریز حرف...
خدا خدای لب پنجره اش با ما...
هزار دانه برف سپیدش تقدیم شما...
حمید باقرلو / اولین پست دانه های ریز حرف / دوشنبه 14 شهریور 1390

نظرات 17 + ارسال نظر
آناهیتا 1390/11/02 ساعت 00:12

همون اول کار حدس زدم قلم حمید باشه
دلنشینه...

جزیره 1390/11/02 ساعت 00:50

خوشحال شدم که یه پست از حمید دیدم. خوشحال میشم که باز هم اسم حمید و کوروش تمدن رو ببینم تو این خونه.
میدونی اینکه نویسنده های اینجا زیاد شن خوبه ولی اینکه دیگه اسم نویسنده های قدیمی تررو نبینم ......، خلاصه همیشه قدیمی ترها یه حس متفاوتی به ادم میدن دیگه،

جزیره 1390/11/02 ساعت 00:53

به اون اسامی ایکه گفتم "من و من" رو هم اضافه کنید لطفاو ایضا "الهه"

مثل آن شبهای روشن سرخ کودکی
مثل همان ها روشن شدم
با چشمانی سرخ

مرسی علیرضا
ممنونم حمید

همین میون بود که دل به دل خداخداتون دادیم و چشم به آسمونتون تا بباره برسرمون دانه های ریز حرف ...
که چقدر قشنگ این بارش ، نه تند نه کند ، ریز ریز و مدام ... همین قشنگش کرده ، مثل دانه های برف که اگه ریز ریز بباره کوچه سپید میشه ... که کوچه آدم برفی میشه ...

یک سال شد؟
چه زود...
امیدوارم حال و هوای اون روزا به نویسندگان این وبلاگ برگرده

علیرضا 1390/11/02 ساعت 12:55 http://yek2se.blogsky.com/

یک سالههههههه؟
مهربان بانووو
نه بابا !

5ماهشه بچم هنوز

بچه ات؟!! یا بچه مون علیرضا؟

علیرضا 1390/11/02 ساعت 13:12 http://yek2se.blogsky.com/

بچمون

عاطی 1390/11/02 ساعت 15:00


عالی بود!

ما نیز این وبلاگ را- که همیشه باد- ! دووست می داریم!و امیدواریم ک همه ی نویسنده ها همیشه سلامت و خوشال باشن!

:دی

اشتباه کردم
یعنی تو شهریور برف اومده بود؟

ممنون علیرضا جان...بابت یادآوری خاطرات اولین روزهای پا گرفتن دانه های ریز حرف...
هرچند اگه الان بود دیگه برای پست افتتاحیه این متن رو نمینوشتم...نه که بد باشه...ولی دیگه توو مود این سبک نوشتن نیستم...

به هر حال امیدوارم روز تعطیل برفی خوبی داشته باشی

به مهربان:
نه! از عصر یخبندان به اینور دیگه وسط شهریور برف نیومده! خیر سرمون یجور استعاره بود! (آیکون "خیر سر!")...

مهربان 1390/11/02 ساعت 16:31

عصبانی نشید شما
آی کیو من پایینه خب

به مهربان:
این حرفا چیه؟ آی کیوی ما مورد داره که برداشتیم وسط سگپزون تابستون فاز برف گرفتیم! (آیکون "روانگردان!")...

علیرضا 1390/11/03 ساعت 00:34 http://yek2se.blogsky.com/

قربون همگیتون
پس خوبه که الان نیست نه؟!
چون ...
چی بگم آخه؟
خیلییییییییی تکراریه آخه بگم محشره !
چیز دیگه ایم به ذهنم نمیاد !

حمید تو من را یادت نیست...
ولی من هنوز میخوانمت...
هنوز...

از کجا میدونی یادم نیست؟
انار و نار
یادمه
چرا انقدر بی سر و صدا!؟...کجاهایی؟...خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد