زری خانوم همانطور که با چادر گلدارش یه لنگه پا دم در نیمه باز ایستاده بود و حواسش بود که کسی نگاهش نکند با خوشحالی در را باز کرد و دوید به سمت علی کوچولو که تا در سرویس مدرسه اش رفته بود و ناگهان دوان دوان برگشته بود به سمت مادرش . زری خانم توی عوالم مادرانه اش ذوقمرگ شد که علی برگشته تا به او بوسه خداحافظی بدهد اما دریغ که علی برگشت تا ساندویچ کالباس زنگ تفریحش را که روی جا کفشی جا گذاشته بود بردارد ...  

 

نظرات 13 + ارسال نظر

آخی ...بیچاره مادرها

بچه ام ، بچه های قدیم...
.خدانگهدار ننه...

آره زیاد از این چیزا دیدیم...

علیرضا 1391/02/02 ساعت 13:20

http://s1.picofile.com/file/7360935692/nazar.jpg

بابک 1391/02/02 ساعت 14:09

این یعنی چی علیرضا ؟

علیرضا 1391/02/02 ساعت 15:52

این یعنی تعداد کل نظرات دانه ها از همون روز اول تا به الان 6372 تاست
قبلا هم برام پیش اومده بود ... نمیدونم برای شما پیش اومده یا نه
گاهی بلاگ اسکای قاتی میکنه و کل نظرات وبلاگ رو نظر جدید حساب میکنه
چند ساعت پیش هم وقتی داشتم هیدر رو عوض میکردم اشتباهی یه سطر رو پاک کردم از قالب و وبلاگ به هم ریخت
و منم هی هول هولکی رو قسمتای مختلف بلاگ اسکای کلیک کردم و بلاگ اسکای هم قاتی کرد و ...

راستی هیدر چطوره ؟
اگر به نظرتون خوب یا مناسب نیست بگین تا عوضش کنم

سنت کیامهر قدیس 1391/02/02 ساعت 16:10

به نظرم هدر خوب و مناسب نیست
اگر یک مقدار از بالاتر پای این خانومه تو عکس رو نشون بدین خوب و مناسب تره
با تشکر لطفا خانوم هدر رو بیشتر کنید

علیرضا 1391/02/02 ساعت 16:45


=))
عوض شد هیدر

مرررسی هدر
خووو من بارون میخواااام
اینجا همش خاکهههه

خوشم میاد دیگه ننوشتید این وبلاگ گروهیست

سپیده 1391/02/05 ساعت 16:03

:(

سین 1391/02/19 ساعت 16:37


سلام

حس مادری چیز دیگریست ..

همان که کودک بر میگردد که ساندویچش را بردارد

کلی مادر را ذوق مرگ میکند

مریم 1391/02/25 ساعت 18:17 http://mazhomoozh.blogfa.com

هیچ وقت نه من چنین تجربه ای رو داشتم و نه مامانم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد