دلم گرفته ازین سکوتِ لاکردار...اللهم عجّل دوباره سه تار...

به این پست 

فرقی ندارد صبح...یا ظهر...یا نیمه ی شب...

فرقی ندارد سه شنبه باشد و جمکران و دعای زیر لب یا رب... 

یا شبِ جمعه و تختِ خالی و کابوسِ بوسه بر لب عقرب... 

بعدِ رفتنت همه لحظه ها غروب-جمعه اند در میانه ی تب... 

جانم به لب رسید...گلم...بیا دوباره همان قرارهای شنبه را بطلب... 

نظرات 12 + ارسال نظر
علیرضا 1391/02/15 ساعت 22:56

http://s3.picofile.com/file/7372983224/Shahin_Najafi_Shaere_Tamam_Shodeh_128.mp3.html

فاطمه 1391/02/15 ساعت 23:41

سلامم حمید عزیز

همین که گفتی وقتی نباشه همه ی غروب ها تب داره..
کجا باشی توفیری نداره...
جانم به لب رسید...

سلام فاطمه عزیز
از وقتی اینشکلی مینویسم موقع نوشتن گاهی یاد اون گیرایی میفتم که قدیما به سانتیمانتال بودن نوشته هات میدادم...بعد به خودم نگاه میکنم و میبینم اینروزا شدم خود سانتیمانتال...و برام جالبه که دیگه عین خیالم نیست...به قول غلامرضای فیلم مادر "دیگه از آب داغ نمی ترسم. سرمو میگیرم زیر شیر سماور"...

آوا 1391/02/16 ساعت 00:03

چی بگم...
یاحق...

لاکردار ، از بهار خیلی بهتره

فاطمه 1391/02/16 ساعت 00:42

سلامم دوباره
اتفاقا هفته پیش به ذهن من هم رسید..
خوشحالم برات حمید ..نه برا این که شکل من نویسی
نه برا گیرات...برای اینکه گمان کنم به یه جاهایی رسیده دلت... حالا چه جورش بماند...

گمان نکنم به جاهای خوبی رسیده باشه!...حالا چرا...بماند...

جزیره 1391/02/16 ساعت 08:35

بعضی پستا رو که میخونم یه چیزی تو ذهنم جرقه میزنه و یه جملاتی همراستای اون پست میاد تو ذهنم ولی این پست مجال همه چی رو از ذهنم و دلم و خودم و همه گرفت
مثل همیشه: پرفکت.
اصلن تو نیازی به تعریف و تمجید نداری. هرکسی که بخونه نوشته تو نمیتونه ازش گیری در بیاره حمید.

بعدِ رفتَنَت همه لحظه ها غروب-جمعه اند در میانه ی تب...
تو محشر بودن این جمله هم که خب شکی نیست. اصلا این جمله به تنهایی پتانسیل اینو داره که یه پست بشه خودش بدون هیچ توضیح دیگه ای.فقط همین جمله باشه هزارتا حرف میزنه
امیدوارم یه چیزی همراستای این پستت به ذهنم برسه

حیفه تو که انقدر اینمدل نوشته هارو دوس داری خودت نمینویسی
چندبار قبلا بهت گفتم. بازم میگم. بنویس. مهم نیست چی میشه
همینجوری عشقی و حتی شده از سر کلمه بازی...واسه خودت...
مطمئن باش چیزای خوبی از توش درمیاد

فاطمه 1391/02/16 ساعت 09:05

صبح به خیر
پس امیدوارم یه روزی برسه که رسیده باشه به جاهای خوب....میدونی چرا گفتم..چون فکر کنم همیشه هم بی خیالی بد نیست و گاهی بعضی بی خیالی ها خودش سر آغاز ه...یه نوع خاصی از بی خیالی که آدم رو از درگیر شدن های بیهوده شاید باز داره..

ممنون از امیدواریت
کی میدونه
شایدم همینه که میگی

علیرضا 1391/02/16 ساعت 11:40

مشکل سیستم امتیاز دهی حل شد و دوباره به حالت قبلی برش گردوندم

ممنون از زحماتت علیرضا جان
ایشالا خدا به حالت اول برت گردونه! (آیکون "دعای خاله خرسه!")...

از این غروب به آن غروب لحظه ها همه" حماله الحطب"
"تبت یدا" ای همه واژه ها که بی سرانجامید و "ابی لهب"

بیچاره واژه ها..
که از بلخ تا عراق.. میکشند بار گناه تو بی سبب

گناه تو؟ ..نه..ای وای نخل من..
گویی رطب خورده ام و بی قافیه میزنم رکب..

اصلا من دلباخته ای بی ادب.بی نسب.با بدترین لقب..

جانا چگونه گویمت.. جان همه "غروب -جمعه"ها
یکبار دگر آن آخرین "قرار-شنبه را بطلب".

- "تبت یدا ای همه واژه ها که بی سرانجامید"...
محشره...چقدر دو خط اولش رو دوست دارم...
بی اغراق یکی از بهترین کارایی بود که تا حالا توو بلاگستان خونده بودم...
کاش یه پستش میکردی...بخدا حیفه اینهمه قشنگی توو این کامنتا بمونه و به چشم نیومده از یاد بره...

- نمیدونم الانا چی میگن...
"یه دنیا ممنونم ازت" کمه...ولی چه کنم که حالا فقط همین به یادمه...
تیراژه عزیز...قدر دلی که واسه نوشتن اینا گذاشتی رو میدونم...
این رو هرگز فراموش نمیکنم...یه دنیا ممنونم ازت...

جزیره 1391/02/16 ساعت 22:28

بیچاره واژه ها..
که از بلخ تا عراق.. میکِشند بار گناه تو بی سبب


اصلا من دلباخته ای بی ادب.بی نسب.با بدترین لقب..
(خط بعدیشو هم بگو دیگه،این جمله یه خط کم داره)

پرفکت. یاد نوشته های حمید افتادم دقیقا.
ایولله تیراژه. لذت بردم بسی



علیرضا 1391/02/16 ساعت 22:50

الان داشتم به تیراژه میگفتم
کاش یکم این نوشته هاتون رو جدی بگیرید
میتونید یه سبک جدید ایجاد کنید
مثلا "غزل چند ضلعی" !

تیراژه رو نمیدونم ولی بنده که جدی گرفتم! اینو به مخاطبا بگو!

ولی از شوخی گذشته واقعا چه اشکالی داره که جسارت داشته باشیم و سبک خودمون رو پیدا کنیم...بالاخره هر کاری از یه جایی شروع میشه دیگه. به نظر من اینروزا فضای متنهای ادبی نیاز به یه هوای تازه داره. یه چیزی که ترکیبی از لذت سبکهای کلاسیکی مثل غزل و سادگی حرف زدنهای عادی و روزمره باشه...آسون باشه تا همه بتونن بگن...زبون همه باشه نه زبون یه عده معدود که استعداد شاعری دارن و وقت گذاشتن و یادش گرفتن...یه چیزی که هرکی که یه خورده دستی به قلم داره وقتی اراده کنه بتونه بنویسه...

فرشته 1391/02/17 ساعت 22:11 http://www.houdsa.blogfa.com

چقدر خوب بود حمید پستت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد