عشق یک تنه
بدون یار
عشق بی امید و بی قرار
کودک درون طفلکی و ناز را
مرد می کند .
عشق من
عزیز نوبهار
عروس روسفید روی ابرها سوار
جای بوسه های مهربانیت هنوز
درد می کند ...
هنوز درد می کند
آن درک ِ سپید و حریر وارکه داده به تو خداوندگاربدان که آن را فقط و فقطیک مرد می کندبعد از هجرت آن مردِ بی قرارتو روی تاولهات سوارمی گویی یکریز با گریه :اوخ چقدر درد می کندروز بعد همان مردِ سوارمیشود بسویت رهسپارچرا که آن مرد نه تنها روزهای زوجکه فرد هم می کند
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ !
هم قافیگی مرد و درد بی دلیل نیست .......
چقدر خوب بود ... خیلی دوستش داشتم...
خیلی خوب بودمخصوصا بخش اولشبین کارایی که اخیرا توو این سبک نوشتی این رو بیشتر از همه دوس داشتم...
هنوز درد می کند
آن درک ِ سپید و حریر وار
که داده به تو خداوندگار
بدان که آن را فقط
و فقط
یک مرد می کند
بعد از هجرت آن مردِ بی قرار
تو روی تاولهات سوار
می گویی یکریز با گریه :
اوخ چقدر درد می کند
روز بعد همان مردِ سوار
میشود بسویت رهسپار
چرا که آن مرد
نه تنها روزهای زوج
که فرد هم می کند
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ !
هم قافیگی مرد و درد بی دلیل نیست .......
چقدر خوب بود ... خیلی دوستش داشتم...
خیلی خوب بود
مخصوصا بخش اولش
بین کارایی که اخیرا توو این سبک نوشتی این رو بیشتر از همه دوس داشتم...