روز نامرد...

.

.  

تقدیم به سرفه-نفسهای یکی در میان مردان فراموش شده...تقدیم به جانبازان شیمیایی... 

.

.

وقتی تنهایی و لحظه هات همه سرده 

وقتی هرجای تن زندگیتو دست میزنی درده 

وقتی دنیات همه چاهه واسه گریه پشت پرده  

سر هر صفحه ی تقویمت نوشته "دادا هر روز، روز نامرده"... 

.

.

نظرات 29 + ارسال نظر

هیچ وقت فکر نمیکردم چنین چیزی ازت بخونم حمید باقرلو

چرا؟

نیما 1391/03/14 ساعت 17:33 http://akhare-khat.blogsky.com

آقا من خط سوم رو هیچ جوره نفهمیدم ... چندین دفعه سعی و تلاش داشتم تا شاید فرجی بشه اما دیدم نمیشه :آیکون یا حمید باقرلو ممدی !

آره. کمی گنگ بود. عوضش کردم.

فکر میکردم طبق خط فکر ای که ازت در نوشته هات دیدم
سرفه-نفس هاشون رو, لرزهای بعد از خربزه خوریهای جویای نام بودن و جوگیر شدن و خودشیرینی و اینها ببینی..
مثل خیلیا که میگن حقشونه و سزای پاچه خواری حکومت همینه و پوزخند میزنن و میرن..
مثل خیلیا که سهمیه ی کنکور بچه هاشونو دلیل میبینن برای اینکه نفرین کنند که فلان و بهمان..

ولی اشتباه میکردم...

مرسی برای این پست

نه. حداقل الان اصلا اینجوری نگاه نمیکنم...

بحثش خیلی طولانیه. یه روایت میگه جنگ حاصل جاه طلبی های صدام و عقده گشاییهای نژادی اعراب بوده...یه روایت میگه جنگ چیزی بود که در اون مقطع برای محکم شدن پایه های نظام لازم بود و برای همین جنگی که میشد خیلی زودتر از اینا تموم بشه هشت سال طول کشید...حتی یه روایت میگه جنگ شد چون لازم بود یه سری سلاحها سوخت بشن و یه سری سلاحها فروخته بشن...ولی سوای تمام اینا به هر حال یه جنگی واقع شده بود و عده ای صرفا برای دفاع از کشورشون جنگیدن. و صد البته کم نبودن کسانی که از این جنگ به نون و نوایی هم رسیدن. ولی تعداد این دسته ی دوم انقدر کمه که هیچ رقمه نمیشه به کل تعمیمش داد...

احترام به شهدا و جانبازان کمترین کاریه که میتونیم براشون انجام بدیم...حتی اگه هنوز هم با خیلی از عقایدشون موافق نباشیم...حتی اگه هنوز هم برای کوبیدن هر اعتراضی از وصیت نامه شهدا و مصاحبه با جانبازان فلان آسایشگاه استفاده کنن...به عقیده من همونطور که خط قرمزی هست خط سبزی هم هست که نباید بهش وارد شد...شهید و جانباز برای من ساکنین اون حریم سبزن که نباید از خط احترامی که پیرامونشونه رد شد...

پارمیدا 1391/03/14 ساعت 19:01

سلام آقای باقرلو
سپاس برای احساس زیبایی که به اشتراک گذاشتید... تا خوندم این شعر اومد تو ذهنم...
چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود
هِی سرفه می کنی نفست وا نمی شود

بر گُر گرفتن تو نسیمی بر آتش است
اکسیژنی که در نفست جا نمی شود

گرگی گرسنه در ریه ات زوزه می کشد
تعبیر خواب گرگ به رویا نمی شود

دکتر که عکس های تو را دیده بود گفت :
این زخم کهنه است ؛ مداوا نمی شود

در شهر مدتیست که در پیش پای تو
دیگر به احترام کسی پا نمی شود

این پرده های کرکره چون پلک پنجره
چندیست سمت آمدنت وا نمی شود

طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش :
این سرفه ها برای تو بابا نمی شود

امواج سینه ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی شود

دریای بیقرار! تو اسطوره نیستی!!
اسطوره با مبالغه افسانه می شود

جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست
عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود

پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه
"پروا" نکرده است که پروانه می شود

من با تو سوختم که بدانم چه می کشی
« احساس سوختن به تماشا نمی شود»

اصغر عظیمی مهر

شاد باشید
جاوید باد ایران

محشره...
چقدر این شروعش رو دوس دارم...
"چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود"...

مرسی...

سرچ کردم چندتا دیگه از شعراشو هم خوندم...
کلا شعراش در عین سادگی یه گیرایی خاصی داره که دوست داشتنیش میکنه...

گمنام 1391/03/14 ساعت 19:05

خدارو شکر که هنوز هستن کسایی که حرمت قایل باشن واسه اینجور چیزا
موفق باشی
واقعا ممنون

ممنون. خوشحالم که دوستش داشتی...

پروین 1391/03/14 ساعت 19:32

به عقیدهء من این جانبازان انسانهای صادق و پاکباخته ای بودند که قربانی جاه طلبی یه عده "نامرد" شدند. قربانی هایی که الآن که بهشون احتیاجی نیست از طرف همون "نامردها" به فراموشی سپرده شده اند. و من هم با تو هم عقیده ام که نباید به حریم سبز اینها اسائهء ادب بشود. الهی اقلا به آن دنیا معتقد باشند و به پاداش رشادت ها و ایمانشان. شاید این کمی تحمل این دنیای سختشان را برایشان راحت تر کند.

خیلی هاشون انقدر بزرگوارن که واقعا انتظاری از هیچکس ندارن. آدم از دور خیلی چیزا میشنوه ولی تا نبینه باورش نمیشه...چند ماهی هست که این سعادت رو دارم که یکیشونو بشناسم. این دوستی که میگم چون این سیستم رو قبول نداره حتی همین کمکهایی که خود دولت میکنه رو هم نمیپذیره و علی رغم مشکلات جسمی و روحی روانی ای که داره مثل بقیه مردم واسه گذروندن زندگیش کار میکنه. توو بوق و کرنا هم نکرده و خیلیا اصلا خبر ندارن...آدم حقیقتا مقابل اینهمه عظمت روح و عزت نفسشون میمونه...

پری گل 1391/03/14 ساعت 21:14

حق هیچکس نیست که بدون پدر بزرگ بشه
حق هیچکس نیست که اینطور با زجر زندگی کنه
یه دوست با یادگارای شیمیایی زمان جنگ الان تو لیست پیوند کبده
میشه لطفا برای برگشتن سلامتیش دعا کنید؟

چرا که نه...حتما...
ایشالا هرچه سریعتر نوبتش برسه و پیوند موفقیت آمیزی داشته باشه...
آرزوی سلامتی واسه همه مریضا...

این زندگی قشنگ من مال شما/ ایام سپیدرنگ من مال شما/ بابای همیشه خوب من را بدهید/ این سهمیه های جنگ من مال شما.....
ممنون آقای باقرلو... ممنون... خوشحالم که هنوز هستن کسایی که واسه امثال پدر من ارزش قائلن. ممنونم

نشنیده بودم اینو. چقدر قشنگ بود...

خدا پدرتون رو براتون حفظ کنه...

جزیره 1391/03/14 ساعت 22:58

نوشته ی زیبایی بود

اتفاقا الان که داشتم جواب پارمیدا رو میدادم میخواستم بگم چقدر جای جزیره خالیه که یادم رفت! (آیکون "حافظه در حد ماهی قرمز!")...تا باز یادم نرفته اینو بگم که هر وقت توو حس و حالش بودی اسم "اصغر عظیمی مهر" رو سرچ کن! اولین چیزی که میاره وبلاگشه. با شناختی که از سلیقه ات دارم میدونم که شعراش رو دوست خواهی داشت...

جزیره 1391/03/14 ساعت 23:53

اوهوم

خوبی؟
چیزی شده؟

فردا روز پدره
این شعر کامنت مهدیه رو که خوندم :"زندگی قشنگ من مال شما/ ایام سپیدرنگ من مال شما/ بابای همیشه خوب من را بدهید/ این سهمیه های جنگ من مال شما"
دیگه رسما دود شدم اشک شدم هر چه بگویید شدم..

برای همه جانبازان عزیز سلامتی آرزو میکنم
برای نامردها هم شرف.. وجدان..وجود..و هر چه که "مرد"ها داشتند و این ها ندارند ..

"و هر چه که مردها داشتند و این ها ندارند"...

جزیره 1391/03/15 ساعت 00:39

مرا سخت است بی احساس بودن

و در تردید و یا وسواس بودن

که گندم بودن و ساییده گشتن

مرا آسانتر است از داس بودن
البته فعلا حوصله خوندن اشعار طولانیشو نداشتم

"بیابان دیدی از برفی بگوید؟
کویر از دره ی ژرفی بگوید؟
یکایک لب فرو بستیم شاید
کسی از قول ما حرفی بگوید"...

...., 1391/03/15 ساعت 01:10 http://www.alefsweb.blogsky.com

yadetone to sherk migoft ghola mesle piaz laye laye hastand alan inja chand nafar hastand ke ghol nistan amma ajib laye laye hastnd.↲ ghashang bud

چه تعبیر غریبی...

جزیره 1391/03/15 ساعت 01:19

http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=336912&s=
این غزلشو هم گوش کن اگه نشنیدی،خودش خونده

رودی که میخشکد دراو سودای طغیان نیست
...
*****
وقتی عزیزی نیست تا باشد خریدارت
....
*****
خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
....
*****
در بستر سیلاب وقتی خانه میسازند
*****
وقتی که نان کدخدا در دست میراب است.
...
*****
هرچند خاموشم ولی هرگز مپندارید
اتش فشان خفته دیگر فکر طغیان نیست


"خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
اندازه ی من بعد دیدار تو ویران نیست"...

بعضی بیتهاش بی نظیره...عزلش رو بیشتر دوس داشتم...

نوع خوندنش...یجوری بود...اندازه ی خود شعرا با حس نبود...
شایدم شعرا زیادی قوی بود که صداش پیششون کم میاورد...

یه تیکه همنوازی تار و نی بعد از رباعی ها و قبل از غزل داشت...خیلی خوب بود...میدونی که کدوم تیکه اش رو میگم؟...الحق که موسیقی اگه موسیقی باشه دل آدم رو حال میاره...

ولی از همه اینا که بگذریم چجوری اینو پیدا کردی!؟ دیگه داری در زمینه سرچ از من پیشی میگیریا! وقتشه یه برنامه ای واسه سر به نیست کردنت جفت و جور کنم!

کاملا باهات موافقم حمید

جزیره 1391/03/15 ساعت 10:20

اوهوم. اهنگش یه ارامشی بم میداد...
نوع خوندنشو من، جون دار تر اگه میبود بیشتر میپسندیدم.
درمورد سرچ هم که خب ما اینیم دیگه داداش. ما همونیم که گوگل بی سانسور داریما

گوگل بی سانسور!؟ چی بود قضیه اش!؟

[ بدون نام ] 1391/03/15 ساعت 10:22

راستی یه گشتی بزن تو اون سایت. به نظرم سایت محشری باید باشه.به خصوص چون میشه دانلود هم کرد برنامه هاشو

فعلا که توو حسش نیستم ولی آدرسشو سیو میکنم واسه وقتی که حسش اومد (مثل دهها سایت دیگه ای که نگه داشتم یه روزی بخونم!)...

.... 1391/03/15 ساعت 15:33

jazire weblogi chizi nadare?

http://jaziretabrik.blogsky.com/

chapdast 1391/03/15 ساعت 16:52

خیلی پست قشنگی بود... واقعن غافلگیر شدم!
کامنت ها هم همینطور

راستش خودمم انتظار این کامنتارو نداشتم...

زهرا.ش 1391/03/15 ساعت 17:54

راه می‌رود / سرفه می‌کند

پلک می‌زند / سرفه می‌کند

تکیه می‌دهد / سرفه می‌کند

سرفه می‌کند / سرفه می‌کند................ ایستاده مرده است

لحظه‌ای / هزار بار / تکه‌تکه او / شهید می‌شود
(از شعر های خردلی chemical-victims.blogfa)

محشر بود...
رفتم یه چرخی توو قسمت شعرش زدم...بعضی هاش فوق العاده اس...

"تاریخ سرافرازی او گم شده است
در حال، بُن ماضی او گم شده است
در شهر کسی نمی شناسد او را
پرونده ی جانبازی او گم شده است"...

"زمانه خواست تو را ماضی بعید کند
ضمیر مفرد غائب کند شهید کند
درون بغچه عطرش نشد که دختر باد
سپیده دم گل زخم تو را خرید کند"...

"بابا نفس بکش... به خدا خوب می‌شوی
تنها، حماسه‌ی نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباره برایم، بخوان پدر
باور بکن صدای تو آرامش من است"...

"از جاده و ریل می نویسد دیگر
با لهجه ی سیل می نویسد دیگر
غمنامه ی عاشقانه اش را هر روز
با خط بریل می نویسد دیگر"...

"نه یار و ندیمه ای برایم بفرست
نه سور و ولیمه ای برایم بفرست
من درد تو را به جان خریدم اما
دفترچه ی بیمه ای برایم بفرست"...

"به شعر گفته‌ام این دفعه درد را بکشد
هنوز صحنه تو در نبرد را بکشد
خطوط چهره‌ی یک آشنای زخم و سکوت
به شعر گفته‌ام این دفعه مرد را بکشد"...

"تنت زیر نفس هات خرد شد باز
هوا امشب دوباره سنگ تر بود
به خس خس های امشب گوش دادم
نفس هات از اتاقت تنگ تر بود"...

"گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت میگفت دکترها جوابت کرده اند
خواب میبینی که مسوولان بنیاد شهید
بر در دروازه های شهر،قابت کرده اند
قصر شیرینی که از شیرینیت چیزی نماند
یا پلی هستی که چون سرپل،خرابت کرده اند
خوشه خوشه بمبهای خوشه ای را چیده ای
باد خاکی!با کدامین آتش،آبت کرده اند
میپری از خواب و میبینی شهید زنده ای
باچه معیاری،نمیدانم!حسابت کرده اند!"...

"آقا اجازه ؟ شعر من هست آب بابا
یادش بخیر... من ، کودکی و تاب ، بابا...
آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است
مادر نشسته گوشه ای بیتاب ، بابا
بر روی تختش ، خس خس سینه و دردی...
من هم صدایش میزنم... با... ، باب... ، بابا...
زخمی ترین شعرم فدای تار مویش
با هر دمش دریا شود گرداب . بابا"...

عاطی 1391/03/15 ساعت 17:59 http://www-blogfa.blogsky.com/


مرسی!!!

خیلی خوشحال می شم!ازین پستا!!!

خیلی جاها ازین که بابام رفته جبهه و زخمی شده تا حدودی شیمیایی شده!!!!نظر دووستام عوض شده بهم!(با اینکه بابام نه رزمندگی داره نه ایثارگری نه جانبازی نه بسیجی!!!)

خوشحالم که توو نت!!این مشکلو ندارم!!!!و دووستای خیلی خیلی خووبی هم دارم!

چه افتخاری بالاتر از این...
خدا پدرت رو برات نگه داره...

علیرضا 1391/03/15 ساعت 18:20

دقیقا یادم نمیاد ولی فکر کنم قبل از اضافه شدن اون سطر سبز رنگ و عوض شدن بند سوم (همینطور اگر اشتباه نکنم ضمیرها) این پست یه معنی و مفهوم دیگه ای داشت ... به هر حال از ناگفتنی ها که بگذریم خیلی باید بی انصاف باشیم که مثل این پست فکر نکنیم !

این هم هدر جدید
ضمنا از عکس های پیشنهادی هم به شدت استقبال میشه :دی

- ضمیرها عوض نشده. فقط یه بند دوم عوض شده که خودم دوس نداشتم عوضش کنم ولی چون میدونستم شر میشه عوضش کردم!...بند سومش رو هم بعد از اینکه نیما گفت بدخوانی داره عوض کردم...مفهومش هم تقریبا همونه...تنهایی تنهاییه دیگه...گیرم از اولش به این قصد ننوشته باشمش...

- ممنون بابت هدر جدید. خیلی قشنگه. فقط "دانه" نداره! که اونم فدای سرت!

آرشمیرزا 1391/03/15 ساعت 18:38

خیلی خوب بود.

مردان خدا ... از این جمله خیلی بدم میومد . نسبت به جنگ و متعلقاتش همیشه گارد داشتم . انقدر همه چیز سیlسی بود در خاطرم که حتی دلم نمیخواست ذره ای بهشون حق بدم . اما حالا چندوقتیه که جدا کردم "مرد" رو از "نامرد" . حالا چند وقتیه که خودم رو مدیون میدونم به انسانهای شریفی که گذاشتند صدای آژیر قرمز در حد خاطرات کودکیم باقی بمونه ...
سر تعظیم در برابر اونهایی که بی خیال مقام و سهمیه مردانه دفاع کردند ...

اولش به شعرها و داستانهای جنگ میگفتن "ادبیات جنگ"، بعد شد "ادبیات دفاع مقدس"، حالا هم "ادبیات پایداری"! (و احتمالا تا چند وقت دیگه هم اسمش میشه "ادبیات ولایت مداری ناب"!)...منظورم اینه که جنگ و متعقاتش هنوز هم سیاسیه...هنوز هم دارن این گاو رو میدوشن...مهم اینه که درک کنیم اونی که جنگیده واسه کدوم یکی از این اسما جنگیده...

فرشته 1391/03/15 ساعت 22:20 http://houdsa.blogfa.com

مرسی حمید چه خوب گفتی...

دوسال در مورد جنگ مطلب نوشتم و هر بار جنگ شد تو کامنت دونیم و پشیمون شدم از نوشتنش...

این آدما قابل احترامن...اون وقتی که ما پای تلویزیون دراز میکشیدم بچه هایی بودن که پشت پنجره چشم انتظار بودن...همسرایی که تا همیشه چشمشو به در موند و دستای کوچیکی که رو به آسمون نت همیشه موند....

امیدورام روزی بیاد که نامردها ...
نمیدونم..نمیدونم باید براشون چی بخوام...نمیدونم...

نمیدونم توو اون پستهات چی نوشته بودی و چه کامنتایی داشتی ولی در کل از من میشنوی جنگهای توو کامنت دونی رو هیچ وقت جدی نگیر. مثل اکثریت تعریفهای توو کامنتدونیه! غالبا تحت تاثیر جو و آب و هوای کامنتای قبلیه!...حرف حق حقه حتی اگه کل عالم بگن نیست...حرف ناحق هم ناحقه اگه کل عالم واسش هورا بکشن (آیکون "حرف کلیشه ای ولی حقیقی!")...

جزیره 1391/03/15 ساعت 23:30

هدرتون مبارک نویسندگان دانه ها

چرا کسی آپ نمیکنه؟!هوم؟!

داشتم یه نیمچه طنزی جفت و جورمیکردم که این "قصه پریا" (فیلم سفارشی و درب و داغونِ جیرانیِ درب و داغون!) رو دیدم کلا طنزم پرید!...حالا بذار یه بار دیگه سعی کنم!

جزیره 1391/03/15 ساعت 23:55

این وبلاگ chemical-victims.blogfa رسما منو نابود کرد...

وای اگر دستش رها سازیم چه دل سنگیم چه دل سنگیم
دلیران کفن پوشم شما را، ما همان رنگیم
(آره من که به حرف همان رنگم)

کاشکی نمیرفتم این وبلاگ، البته فردا که از خواب بیدار شم یادم میره که امشب چی خوندم. چه خوب که ادمیزاد اینقده فراموشکاره...
فردا فراموش میکنم امشب به خاطر خیلی چیزا اشک ریختم، فراموش میکنم که گفتم :شرمنده ام ....
، حتی فردا فراموش میکنم این شعرهارو، اصن خودمو هم فراموش میکنم تا کمتر درد بکشم
بابا نفس بکش... به خدا خوب می‌شوی
تنها، حماسه‌ی نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباره برایم، بخوان پدر
باور بکن صدای تو آرامش من است



این تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار می‌زند
هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
دیدم مدام تکیه به دیوار می‌زند


گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت میگفت دکترها جوابت کرده اند

مرگ تدریجی است این دردی که داری میکشی

منتهی با قرصهای خواب،خوابت کرده اند
قصر شیرینی که از شیرینیت چیزی نماند

یا پلی هستی که چون سرپل،خرابت کرده اند

خوشه خوشه بمبهای خوشه ای را چیده ای

باد خاکی!با کدامین آتش،آبت کرده اند

باکدامین آتش شمعی که در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند

میپری از خواب و میبینی شهید زنده ای

باچه معیاری،نمیدانم!حسابت کرده اند!




آره...خوبه که آدمیزاد انقدر فراموشکاره...
نه به شعار...که حقیقتا معتقدم که خوبه که آدمیزاد انقدر فراموشکاره...

آوا 1391/03/16 ساعت 10:57

گریم گرفت....
گریم گرفت..
گریم گرفت.
کمیاب بود.
کمیاب....
یاحق...

عالی بود... عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد