.
.
به غمگینترین حاجی فیروز دنیا و این پستش
.
.
شبیه وبلاگی که به زور به روز میشود
شبیه عقابی که توی عالَمِ حشرات، شبی توی خودش مچاله بدل به پینه دوز میشود
شبیه پهلوان سپیدمویی که توی آخرین معرکه اش، میان زنجیر له شده توی دلش سوز میشود
مردی آخراین پست،دایره دست میگیرد وتوی شهرِ بی نوروز،غمگنانه دوباره حاجیِ فیروز میشود...
.
.
ولی اربابش اخمهایش را وا نمی کرد
تا بیت ابروهایش درهم شود
ابروهایی که مطلع غزل ِ نگاهی بود
که مرثیه ی عشق می خواند
در چکامه ی حسرتها.
مرسی.
.
نه غزل...نه چکامه...
عاشقانه همیشه نوست...
حمید ... این خدااااااااا بود.
تعبیر عقاب و پهلوان برای باحال ترین و با استعداد ترین بلاگری که تا به حال دیده ام فوق العادست ....زنده باد میرزای بلاگستان....
ویا شبیه خورشیدی که چشمک
ستاره اشک به چشمانش
آورده........................
خیلی عالی بود.هم پست
و هم عنوانش.............
واستون خصوصی پست
قبلون رو توی وبلاگ
خودتون گذاشتم......
یاحق...
ببخشید که با اینهمه تاخیر جواب میدم
کامنت خصوصیت رو دیدم
به آدرس ایمیلی که گذاشته بودی جواب دادم
جانم
چه حس قشنگی تو این وبلاگ در جریانه
چه دوستیای نابی
خوش به حالتون
دوستیتون پایدار
شما لطف دارید نیمه جدی عزیز.
شاید هم شاعر ترین حاجی فیروز دنیا ...
آره...این قشنگتره...
عالی بود.
با نیمه جدی عزیز موافقم.
برای آرشمیرزا هر چه بگوییم کم گفته ایم..
نازنین مرد بی همتاییست..
غمش به سنگینی ابر های یک جنگل بکر است که هیچ کس رازش را نمیداند..
شهرِ بی نوروز....
شهرِ بی نوروز....
شهرِ بی نوروز....
......................
مثل وبلاگی غریب و خالی و بی عابرم
تارهای عنکبوت از گوشه های قلب من پیداست
تقدیم به آرش میرزا و حمید
(با خوندن پست حمید همینجوری اومد...)
ممنون آنای عزیز...
جقدر خوب گفتی براش..
امیدوارم هیچ وقت غمگین نباشه...
غمشم به دل میشنه