امان از این تعارفات

همکار متاهلم ٬خانم ... وسط حرفهایش بی منظور می گوید :  

جات خالی دیشب انقدر راحت خوابیدم 

من هم خنده ام می گیرد و می گویم : دوستان به جای ما  

 

نظرات 19 + ارسال نظر



سپیده 1391/04/06 ساعت 09:38

خیلی خندیدم
از این حرفا زیاد پیش میاد اگه دقت کنیم
من نمیفهمم آخه کی امتیاز منفی میده به یه پست مثل این

فرشته 1391/04/06 ساعت 09:41 http://houdsa.blogfa.com

..همکارت با من نسبتی نداره؟ انقد از این سوتیا میدم من...

چه عیبی داره .... واسه شما هم خواسته خواب خوب رو ...

احمد 1391/04/06 ساعت 11:24 http://serrema.persianblog.ir

دختری از یک شهر دور 1391/04/06 ساعت 12:22

هیچ خانومی هیچ حرفی رو بی منظور نمیگه!!!
(آیکون دنیز بدجنس)

mmad 1391/04/06 ساعت 13:05

نیما 1391/04/06 ساعت 13:47

من یه دفعه به سوپروایزر آموزشگامون، در هنگام خارج شدن از بیت رهبری (اتاق فکر سابق) بلند گفتم : خسته نباشید آقای فلانی!!!
بنده خدا گفت دشمن خسته ست !

آوا 1391/04/06 ساعت 15:25

اوه ..امان از این
سوتی ها.....
و ایضا دیــــگر
سوتیها
یاحق...


بیچاره خانومه بعدا که به حرفش فکر میکنه چقد خجالت میکشه

پروین 1391/04/06 ساعت 21:46

خیلی از تعارفات ما بی معنی اند. مثلا وقتی به کسی در غم از دست دادن عزیزی میگوییم انشا الله آخرین غمت باشد. با این حرف درواقع دعا کرده ایم این دوستمان نفر بعدی ای باشد که به رحمت خدا برود. تا دیگر غم مرگ عزیزی را نبیند. و الا مرگ که متاسفانه متوقف شدنی نیست.
از این دست تعارف ها باز هم داریم. احتمالا!!

yasna 1391/04/06 ساعت 21:51 http://delkok.blogfa.com

امان از اینکه این اشتباهات سهوی! رو بخوان جدی بگیرن...

محسن باقرلو 1391/04/07 ساعت 01:23

یه وختایی موقع ثبت نام واسه دانشجوها فیش می نویسیم میگیم ببر مالی بپرداز رسیدشو بیار ، خانومه میگه : ببخشید به کی باید بدم ؟!! ( بعد ما توو خودمون یواشکی میگیم : خانوم آخه چرا من پیرمردو توو این موقعیت قرار میدی !!! )

نگار 1391/04/07 ساعت 01:28

عجبا. کاشکی خودش نفهمیده باشه سوتی رو داده . آدمو عصبی میکنه

الف 1391/04/07 ساعت 07:39 http://www.alefsweb.blogsky.com

من ترم اول دانشگاه بودم بعد از امتحان پایان ترم اومدم تو محوطه بلند و خوشحال به دوستم گفتم اتی خوب دادم خوب دادم. بعد چند تا پسر بهم نگاه کردن خندیدن .ما که اون موقع نفهمیدیم چرا ؟دوستان روشنمون کردن .

آخه سنت جان چرا ما رو تو این موقعیت میذاری که خاطرات اینجوری یادمون بیاد و از بس که بالای 18 سال هستن حتی حتی نشه نوشتشون.

[ بدون نام ] 1391/04/07 ساعت 21:30

با فرزانه موافقم
ولی من بدون معرفی خودم تعریف می کنم
من تخم زردآلو خیلی دوست دارم یه بار میثم (خواهرزاده ی همسرمان.. 25ساله) کلی زردآلو خورد منم یه نگاه به شوهرم کردم و گفتم: پاشو تخمای میثمو بشور من بخورم!
بعدها شوهرجان روشنم کرد که چه سوتی در جمع دادم!! مردم از خجالت

جزیره 1391/04/08 ساعت 22:51

وای خدا از پستت که بگذریم (خیلی باحال بود) خاطرات دوستان هم خیلی باحال بود.

خعلی باحال بود !
مردم از خنده !
وای چقد جدیدا من به خاطر استفاده از همین فعل هایی که بچه ها تو خاطراتشون گفتن به خودم زحمت میدم موقع صحبت کردن !
یه وقتایی هنگ میکنم حتی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد