آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ سهراب سپهری
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری
زود برگرد
عالیه بیت آخر
کاش جناب ناجی سریع یه بداهه در جواب این پست میگفتند
حیف از این شعر واسه اون کچل
تیراژه جان شما الان مسئول پیگیری وضعیت وبلاگنویس های مفقودالاثر هستی ؟
چند وقت پیش واسه این یاروی کیامهر هم از این چیزا نوشته بودی
نه رفیق
پیگیری نیست
دلتنگی برای دوستان و قلمشان است
فصل سرد
فصل زرد
فصل درد
با آنهمه ادعا
اعتراف می کنم
که مرد این فصلها نیستم
.
ممنون تیراژه ی عزیز
.
چقدر قشنگ گفتی
تیراژه بانو........
مرررررررررسی
یاحق...
تیراژه کامنتت رو دوس داشتم
رباعی خیلی قشنگی بود .
هرچند که "خیلی قشنگ" زیادی حقیره برای این کار زیبا .