یکی بود ... یکی نبود ... !!!

... علوفه ی حیوانات کم و کم تر میشد ... همه به جان هم افتاده بودند ... سگ ها به جای نگهبانی به آزار و اذیت جوجه ها میپرداختند ... پیر مرد دوره گرد خبر از زمستانی سخت آورده بود ... صاحبان زمین های کوچک همسایه هرکدام به تصرف قسمتی از مزرعه مشغول بودند ... دیگر ادای احترام به یادبود موسس مزرعه نه بخاطر احترام و اعتقاد بلکه از سر اجبار بود ... هر روز گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند ... و صاحب مزرعه از دسیسه های دشمنی خونخوار به نام گرگ با عنوان سر منشا تمامی مشکلات سخن میگفت ...

نظرات 14 + ارسال نظر

بی برو برگرد قبل از هرچیز آدمو یاد "مزرعه حیوانات" جورج اورول میندازه...
خوب و قوی نوشته شده...ولی پایانش خوب نیست...شاید برای یه داستانک به این کوتاهی انتظار زیادی باشه ولی به هر حال انتظار داشتم با یه شوک یا یه اتفاق تموم بشه...

بله همینطوره
جمله ی آخر رو یکم عوض کردم

هشت پست در دو روز!!!...بجز اون دو هفته ی اول، از صدر تاریخ دانه های ریز حرف تا حالا همچین چیزی اتفاق نیفتاده بود!
چه خبرتونه واقعا!؟ مراعات کنید دیگه! (آیکون "جمع بندی و نتیجه گیری به شیمپلانه ترین وجه ممکن!")...

رکورد دانه ها 6 پست در یک روز که چند ماه بعد از شروع به کار وبلاگ اتفاق افتاد ، نه در اون دو هفته ی اول

mmad 1391/04/12 ساعت 00:42 http://nemidanam.blogsky.com

خیلی باحال بود چه تصویر سازیی داشت
چقد شبیه اینروزای دنیاییه که من میبینم
سگ ها به جای نگهبانی ....
یا دیگر ادای احترام...
اصلا همش
خیلی قشنگ بود آقا علیرضا خیلی

خیلی ممنون
بله همینطوره
در مورد اون کامنت حذف شده هم بگم این وبلاگ متعلق به جمع و حتی یک درصد هم نمیشه ریسک کرد کامنت شما هم یکم زیادی سیاسی بود برای همین مجبور شدم پاکش کنم

mmad 1391/04/12 ساعت 01:04

یه کامنت گذاشتم حذفش کردید چرا ؟؟؟؟؟

اون کامنت رو حذف کردم چون خیلی سیاسی بود
باز هم ممنون

mmad 1391/04/12 ساعت 01:16

خواهش امان از فیلترنت

امان...

پروین 1391/04/12 ساعت 01:53

من هم یاد مزرعهء حیوانات افتادم. معلومه همهء مزرعه ها همه جای دنیا شکل همند.

حمید خان برادر من یه اصطلاح من در آوردی داره: شمبلوت. یعنی مثل شیرین عقل، بی توجه و ...... الآن خیلی برام جالب بود این کلمهء شیمپلانه رو تو کامنتتون دیدم.

اهوم

به پروین خانم:

جدا یه همچین کلمه ای داره!؟ باحاله ها!...
هیچ بعید نیست این مساله ژنتیکی باشه و در آینده معلوم یشه بنده داداش اون داداش شما بودم که در کودکی از هم جدا شدیم و اینجوری تصادفا همدیگه رو پیدا میکنیم! بعد هم یه جا من جون اون رو نجات میدم و درنهایت آخر فیلم در یک شب با دو تا خواهر دوقلو ازدواج میکنیم و تیتراژ پایانی فیلم! (آیکون "با شرکت آمیتا حمید باچان و داداش پروین سینگ!")...

آوا 1391/04/12 ساعت 11:38

منم یاد قلعه حیوانات افتادم
خوب و پختیده بود پستت
علیرضا خان جان..
وای این کامنت آخریه
حمید خان جان خیلی
باحال بود............
مررررررررررررررسی
یاحق...

قربان شما

پونه 1391/04/12 ساعت 12:09 http://jojobijor.blogsky.com

الف 1391/04/12 ساعت 15:18 http://www.alefsweb.blogsky.com

منم یاد حسنک کجایی افتادم .

آرشمیرزا 1391/04/12 ساعت 16:26

و تنها مرغها بودند که خدایی می کردند زیرا تورم باعث شده بود هیچکس نتواند حتی تخمشان را هم بخورد .

.

میلاد 1391/04/12 ساعت 23:13

علیرضا واقعا جای تبریک داره انتخاب هدرت

خیلی خیلی زیباست این بار

عجیب همخونی داره با وبلاگ و فوق العاده است

و خیلی قشنگ اسم وبلاگ تداعی میکنه

انتخاب فونتت برای "این وبلاگ گروهیستم" خیلی عالی بودش

خلاصه که جا داشت برای انتخاب ایندفعه ات یه تشکر درست و حسابی ازت بکنم

خیلی خوشم اومد

انشالله همیشه همینجور موفق باشی و موفق تر بشی

silent 1391/04/13 ساعت 14:06 http://no-arus.blogfa.com/

منم یاد مزرعه ی حیوانات افتادم
- مگه خوندیش؟!
-چیو؟
-مزرعه ی حیوانات
-نه!! (آیکون بابا اتی)
جدی ولی خوندمش.. پستت زیبا بود

علیرضا 1391/04/13 ساعت 22:30

ممنون میلاد جان
لطف داری داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد