... علوفه ی حیوانات کم و کم تر میشد ... همه به جان هم افتاده بودند ... سگ ها به جای نگهبانی به آزار و اذیت جوجه ها میپرداختند ... پیر مرد دوره گرد خبر از زمستانی سخت آورده بود ... صاحبان زمین های کوچک همسایه هرکدام به تصرف قسمتی از مزرعه مشغول بودند ... دیگر ادای احترام به یادبود موسس مزرعه نه بخاطر احترام و اعتقاد بلکه از سر اجبار بود ... هر روز گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند ... و صاحب مزرعه از دسیسه های دشمنی خونخوار به نام گرگ با عنوان سر منشا تمامی مشکلات سخن میگفت ...
بی برو برگرد قبل از هرچیز آدمو یاد "مزرعه حیوانات" جورج اورول میندازه...
خوب و قوی نوشته شده...ولی پایانش خوب نیست...شاید برای یه داستانک به این کوتاهی انتظار زیادی باشه ولی به هر حال انتظار داشتم با یه شوک یا یه اتفاق تموم بشه...
بله همینطوره
جمله ی آخر رو یکم عوض کردم
هشت پست در دو روز!!!...بجز اون دو هفته ی اول، از صدر تاریخ دانه های ریز حرف تا حالا همچین چیزی اتفاق نیفتاده بود!
چه خبرتونه واقعا!؟ مراعات کنید دیگه! (آیکون "جمع بندی و نتیجه گیری به شیمپلانه ترین وجه ممکن!")...
رکورد دانه ها 6 پست در یک روز که چند ماه بعد از شروع به کار وبلاگ اتفاق افتاد ، نه در اون دو هفته ی اول
خیلی باحال بود چه تصویر سازیی داشت
چقد شبیه اینروزای دنیاییه که من میبینم
سگ ها به جای نگهبانی ....
یا دیگر ادای احترام...
اصلا همش
خیلی قشنگ بود آقا علیرضا خیلی
خیلی ممنون
بله همینطوره
در مورد اون کامنت حذف شده هم بگم این وبلاگ متعلق به جمع و حتی یک درصد هم نمیشه ریسک کرد کامنت شما هم یکم زیادی سیاسی بود برای همین مجبور شدم پاکش کنم
یه کامنت گذاشتم حذفش کردید چرا ؟؟؟؟؟
اون کامنت رو حذف کردم چون خیلی سیاسی بود
باز هم ممنون
خواهش امان از فیلترنت
امان...
من هم یاد مزرعهء حیوانات افتادم. معلومه همهء مزرعه ها همه جای دنیا شکل همند.
حمید خان برادر من یه اصطلاح من در آوردی داره: شمبلوت. یعنی مثل شیرین عقل، بی توجه و ...... الآن خیلی برام جالب بود این کلمهء شیمپلانه رو تو کامنتتون دیدم.
اهوم
به پروین خانم:
جدا یه همچین کلمه ای داره!؟ باحاله ها!...
هیچ بعید نیست این مساله ژنتیکی باشه و در آینده معلوم یشه بنده داداش اون داداش شما بودم که در کودکی از هم جدا شدیم و اینجوری تصادفا همدیگه رو پیدا میکنیم! بعد هم یه جا من جون اون رو نجات میدم و درنهایت آخر فیلم در یک شب با دو تا خواهر دوقلو ازدواج میکنیم و تیتراژ پایانی فیلم! (آیکون "با شرکت آمیتا حمید باچان و داداش پروین سینگ!")...
منم یاد قلعه حیوانات افتادم
خوب و پختیده بود پستت
علیرضا خان جان..
وای این کامنت آخریه
حمید خان جان خیلی
باحال بود............
مررررررررررررررسی
یاحق...
قربان شما
منم یاد حسنک کجایی افتادم .
و تنها مرغها بودند که خدایی می کردند زیرا تورم باعث شده بود هیچکس نتواند حتی تخمشان را هم بخورد .
.
علیرضا واقعا جای تبریک داره انتخاب هدرت
خیلی خیلی زیباست این بار
عجیب همخونی داره با وبلاگ و فوق العاده است
و خیلی قشنگ اسم وبلاگ تداعی میکنه
انتخاب فونتت برای "این وبلاگ گروهیستم" خیلی عالی بودش
خلاصه که جا داشت برای انتخاب ایندفعه ات یه تشکر درست و حسابی ازت بکنم
خیلی خوشم اومد
انشالله همیشه همینجور موفق باشی و موفق تر بشی
منم یاد مزرعه ی حیوانات افتادم
- مگه خوندیش؟!
-چیو؟
-مزرعه ی حیوانات
-نه!! (آیکون بابا اتی)
جدی ولی خوندمش.. پستت زیبا بود
ممنون میلاد جان
لطف داری داداش