نصیب

با اجازه از مصدق بزرگ و فروغ عزیز و شاعر ارجمند آقای نوروزی ؛ من هم جسارت کردم و روایت خودم را نوشتم :
سالها رفته و من
غرق ِ این پندارم :
که چرا قصه این سیب ؛ دهد آزارم؟
باغبانی که پی ام تند دوید
سیب ِ سرخ ِ دل من را می دید!؟
پی من تند دوید
تا که آگه کند از راه و خطر
تا بگوید : بکن از عشق حذر!
.
شاید او هم روزی
پی ِ رسوایی و گندم بوده!
مَثَلی روی زبان ِ همه مردم بوده!
.
عطر سیب آن روز
مست ِ اغواء ِ زمین و دل ِ حوّایی بود
سیب دندان زده افتاد و بعد
سهم ما دوری و تنهایی بود !
.
سالها رفته و من
به تو و خاطره ات بند شدم
چونکه یاد ِ تو و آن سیب نرفت از خاطر
ساکن ِ شهر دماوند شدم .
.
 

نظرات 14 + ارسال نظر
آرشمیرزا 1391/04/16 ساعت 15:27


شعر اول را حمید مصدق گفته بوده که همه خوندن یا شنیدن :

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه بخونید :

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت

کاتیا 1391/04/16 ساعت 16:25

روایت شما هم بسیار زیبا بود آرش میرزای عزیز...
ممنون.

بابک اسحاقی 1391/04/16 ساعت 17:02

خیلی زیبا بود
مرسی آرش

memole 1391/04/16 ساعت 18:26

واقعا زیبا بود

راستی شما و بابک مسابقه هرکی بیشتر پست بزاره برندست ؟
خوب فعلا شما یکی جلو هستین

خیلی لذت بردم...و مرسی از کامنت اول خودتون وگرنه من متوجه این شعر نمیشدم...
مرسی آرشمیرزا

"باغبانی که پی ام تند دوید
سیب ِ سرخ ِ دل من را می دید!؟
پی من تند دوید
تا که آگه کند از راه و خطر
تا بگوید : بکن از عشق حذر!
.
شاید او هم روزی
پی ِ رسوایی و گندم بوده!
مَثَلی روی زبان ِ همه مردم بوده!"


با وجود دلگیری و متهم کردن عشق
این بار تنها روایتیست که نه از باغبان بیزارمان میکند و نه برای او و دخترک اش دل میسوزانیم..
علاوه بر شعر, این دید جدید ستودنیست...
راوی محشری هستید

پروین 1391/04/16 ساعت 21:04

خیلی قشنگ بود. و کامنت توضیحی تان هم خوب بود. دستتون درد نکنه.

پونه 1391/04/16 ساعت 21:15 http://jojobijor.blogsky.com

خیلی خوب

آوا 1391/04/17 ساعت 09:51

خیلی زیبا بود..
خیلی......
مرسی..
یاحق...

شبنم 1391/04/17 ساعت 10:50 http://meslenafas.blogfa.com/

عالی بود ...خیلی ..مرسی

بهار 1391/04/17 ساعت 17:01

http://saye-roshan70.blogfa.com/post-709.aspx

آرشمیرزا 1391/04/17 ساعت 19:02

ممنون خانم بهار . چهارمیشو نشنیده بودم . با اینحساب من پنجمی ام .

[ بدون نام ] 1391/04/17 ساعت 22:46

هر پنش تاش قشنگ بودن و این ادامه برخلاف همه چیزای ادامه دار دیگه لوث نشده:)
ممنون راوی پنجم

سپیده 1391/04/20 ساعت 13:23

عالی بود آرش میرزا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد