امروز

 

 

خسته از انق*لاب و آزا*دی ٬ فندکی در می آوری شاید  

هج*ده تیر بی سرانجامی توی سیگار بهمنت باشد ...  

  

 

((  سید مهدی موسوی ))

 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
آرشمیرزا 1391/04/18 ساعت 12:40


رو به رویم نشسته ای اما ؛ من حواسم به سمت تشبیه است
حجمهای مثلث و گردی ؛ خفته در زیر ِ دامنت باشد

می نهم لب به روی لبهایت ؛ میکشم دست به روی پاهایت
می دهم توی هرم ِ تن ؛ جایت ؛ عشق ؛ گیسوی خرمنت باشد

خسته از پرسه های بارانی توی آن کوچه ها که میدانی
تنگ ِ آغوش های عریانی ؛ بهترین سقف و مامنت باشد

mmad 1391/04/18 ساعت 17:36

خوانندش هم مرتد


جالب بود رفتم ویکی پدیا واسه لباس شخصی هم یه پیج داشت
چقدر آدما مهمین ایم لباس شخصیا
بی سرنجام نه از سرانجام

جزیره 1391/04/18 ساعت 18:42

این شعر مهدی موسوی رو دوس داشتم

"ناگهان وقت رفتنت باشد..."

بکشی دست روی تنهاییش
بکشد دست از تو و دنیات

واقعن عاشق خودش باشی
واقعن عاشق تنت باشد

روبرویت گلوله و باتوم
پشت سر خنجر رفیقانت

توی دنیای دوست داشتنی
بهترین دوست دشمنت باشد....





امیرحسین 1391/04/18 ساعت 19:53

دیگه از این آشغال شعر نذاریا

سنت کیامهر 1391/04/18 ساعت 23:40

به تو ربطی نداره امیر حسین

احمد 1391/04/18 ساعت 23:40 http://serrema.persianblog.ir

دوست داریم شعرهاشو

محشره...
اولین بار که شنیدم وقتی آهنگ به این بیت رسیدچشمام پر شد...
مثل حالا که حس و حالش با این زمین خیس و اشکیِ جلوی دانشگاه قاطی شده و...

دمت گرم...

sanjaghak 1391/04/19 ساعت 13:39

عالی بود
کاملا موافقم ....
تیرم ، تیرای قدیم....

مرسی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد