وقتی میاد تو کوچه ها می کنه هی قدقد قدا خروسای محله مون حقشونو میدن هوا یکی میخواد نیگاش کنه نیگا به اون پاهاش کنه یکی میخواد یواشکی حقشو جابجاش کنه داره عجب حکایتی این عروس پاپتی نه چشمک و نه پنبه ریز چون نداره عادتی
آرشمیرزای جان با این طبع شاعری خفنتان! اگر به دیگران رحم نمیکنید لااقل به خودتان رحم کنید قربان قدتان!! بیت هشتم و نهم را بر فرض موقوف المعانی بودن, مجددا یک نگاهی بیاندازید عزیز جان!!! ولی در هر حال ما که جرات نداریم اسممان را بگوییم اما ایوالله به این قریحه ی سرشارتان !!
همینطور چراغ خاموش تشریف بیاورید تا شاید روزی توفیقی حاصل شود که بقول جناب بهروز وثوقی خطاب به بانو گوگوش در فیلم همسفر : خودمان لامپتان را روشن کنیم .
چی بگم من آخه؟
وقتی میاد تو کوچه ها
می کنه هی قدقد قدا
خروسای محله مون
حقشونو میدن هوا
یکی میخواد نیگاش کنه
نیگا به اون پاهاش کنه
یکی میخواد یواشکی
حقشو جابجاش کنه
داره عجب حکایتی
این عروس پاپتی
نه چشمک و نه پنبه ریز
چون نداره عادتی
.
ایول...
به سو...خ مرغ حسودی نکن
شاید یه روز سو ...خ تو هم ارزش پیدا کرد
دنیا همینجوری نمیمونه پسرم
وای خیلی باحال بود
آرش خــــــــان جان
هررررررررررررررررر
و هررررررررررمان
به فضا رفته....
دمتان گرم.....
یاحق...
خیلیــــــــــــــ خوب بود خیلیـــــ
اون شعر توی کامنتدونی هم خیلی باحال بود
مرسیــــ
اینطور پیش بره و الهام بخشی زن جاشو به مرغ بده ,اقلآ نگران شعرا نخواهیم بود در باب وصال مرغ.
جایزۀ 30 مرغ (سیمرغ)زندۀ طلایی نوید بخش آینده ای روشن
وای خدا
ای جانم لباسشو
ای جانم وایسادنش
روح ما که شاد شد!
ان شا الله روح ویگن طفلکی هم شاد!!
دمتون گرم آرشمیرزا حقا که یدونه اید.
:)))))))
بابک جان کو تا سو...خ ما مثه سو...خ تو حرمسرا و اقامتگاه بین راهی بشه .
چه ناز است و قدَر ؛ سو..خ بابک
چه پر سود و ثمر ؛ سو..خ بابک
لطیف و نرم و نازک ؛ چست و چابک
وباشد همچو پر ؛ سو..خ بابک
بیندازد همه یاران ِ خود را
ز کول و از کمر ؛ سو..خ بابک
ندارد هیچ جای شبهه و شک
درنگ و یا حذر ؛ سو..خ بابک
اگر حقی ببیند ؛ هی بگوید :
"بیا من را ببر " ؛ سو..خ بابک
اگر کوچک بوَد حقت ؛ بگوید :
"ویاg رایی بخر" ؛ سو..خ بابک
مبر با خود تو اصلن وازلینی
که دائم باشه تر ؛ سو..خ بابک
کالیبرش لیک تنظیم گشته باشد
برای حقّ ِ خر ؛ سو..خ بابک
وزینرو می برد با خود همیشه
حق من را دَدَر ؛ سو..خ بابک
نماید اندرونش تا تـَـه ِ تَــــــه
حق من را ز سر ؛ سو..خ بابک
بروی حق نماید ورجه وورجه
مثال یک فنر ؛ سو..خ بابک
آرشمیرزای جان
با این طبع شاعری خفنتان! اگر به دیگران رحم نمیکنید لااقل به خودتان رحم کنید قربان قدتان!!
بیت هشتم و نهم را بر فرض موقوف المعانی بودن, مجددا یک نگاهی بیاندازید عزیز جان!!!
ولی در هر حال
ما که جرات نداریم اسممان را بگوییم اما ایوالله به این قریحه ی سرشارتان !!
همینطور چراغ خاموش تشریف بیاورید تا شاید روزی توفیقی حاصل شود که بقول جناب بهروز وثوقی خطاب به بانو گوگوش در فیلم همسفر : خودمان لامپتان را روشن کنیم .
عالی بود. یک کلام.
عکس بسیار ظریف انتخاب شده. خوشمان آمد.
لامپمان را روشن کنید؟؟!!!!
وای نه!..خدا نرسونه اون روز رو !
دو تا رون سفید و سینه پرخال
بپوشون که کبابم کرده ای یار
بپوشون که دیگه هیشکی نبینه
بمونه ور من مسکین غمخوار .
خیلی با حال بود میرزا ..
کل کل های بابک و میرزا کمکم دارن جایگاه ویژهای در ادبیات اروتیک پیدا میکنند.
با آرمیتا کاملا موافقم..
شعرتون هم مثل همیشه عالی بود..
یعنی آرش بچه نباید از در پست تو رد بشه ....
در تراس افتاب رو ببینمو بیام