هر وقت که قهوه می خورم ،
در فنجانم پیرزنی به خرید می رود
با زنبیل چرخ داری که هر روز،
خالی تر و سنگین تر می شود
امروز دیدمش که می رفت و فقط
پایش را پشت سرش می کشید
توی فنجان در پی ِ فال خودماینکه آیا می شوی مال خودم؟شکلها چیزی نمی گویند و منخنده ام می گیرد از حال خودم.
خیلی ناراحت کننده بود....
حالا درفال قهوه ی کولی های بالای شهر تصویرت را مرور می کنم بی آنکه بدانی. و چقدر به ریزش درست قهوه ها دل بسته ام ترا با کدام آرزویم گره بزنم که دست بلند باد در" سپندارمذ " به کشف تو بیانجامد می دانم اگر تو نباشی حتی کولی ها بازارشان کساد می شود نگفتی من چندمین دیوانه ای هستم که سراغت را می گیرد اما من می دانم تا امروز این سی و چندمین سال است که فال نیلوفر ی ام جواب نمی دهد باید فالگیری بیاموزم.
دو تا قنجون روبروی همدیگهمن و تو خیره به چشمای همیمسرنوشت تلخی که منتظرهما دو تا قهومونو هم بزنیماین دوتا فنجون کهنه کار پیرخیلی سرنوشتا رو رقم زدنخیلیا شیرینی زیدگی روتوی تلخی همینا هم زرنواسه من سیاهیه موی تو وواسه تو سیاهیه بخت منوواسه من روزای شیرین تو وواسه تو تلخی روزای منودوتا فنجون روبروی همدیگهمن و تو خیره به دستای همیمما دوتا دستامونو به هم می دیمتا تموم فال و بر هم بزنیم
پی اسم تو میگشتم ته یک فنجون خالیدنبال یه طرح تازه یه تبسم خیالیفنجونای لب پریده قهوه های نیمه خوردهمنو عشقی که واسه همیشه مردهدل به عشق تو سپردهفال تو رنگ فریب و گریه های عاشقونستفال من طنین آخرین ترانسترنگ قهوه ای چشمات رنگ خوابهکه تا شهر بی نهایت منو بردهاونجا که آخر عشقهاونجا که مرز سرابه
غم داره... غم!
خیلی قشنگ بود ... خیلی .....
این پست و کامنت آرشمیرزا عالی بودو کامنتهای شبنم هم به جا و جالبممنون از همه ی شما
لایک به تیراژه..
قشنگ بود
توی فنجان در پی ِ فال خودم
اینکه آیا می شوی مال خودم؟
شکلها چیزی نمی گویند و من
خنده ام می گیرد از حال خودم
.
خیلی ناراحت کننده بود....
حالا درفال قهوه ی کولی های بالای شهر
تصویرت را مرور می کنم
بی آنکه بدانی.
و چقدر به ریزش درست قهوه ها دل بسته ام
ترا با کدام آرزویم گره بزنم
که دست بلند باد در" سپندارمذ " به کشف تو بیانجامد
می دانم اگر تو نباشی
حتی کولی ها بازارشان کساد می شود
نگفتی من چندمین دیوانه ای هستم که سراغت را می گیرد
اما من می دانم
تا امروز این سی و چندمین سال است که فال نیلوفر ی ام جواب نمی دهد
باید فالگیری بیاموزم.
دو تا قنجون روبروی همدیگه
من و تو خیره به چشمای همیم
سرنوشت تلخی که منتظره
ما دو تا قهومونو هم بزنیم
این دوتا فنجون کهنه کار پیر
خیلی سرنوشتا رو رقم زدن
خیلیا شیرینی زیدگی رو
توی تلخی همینا هم زرن
واسه من سیاهیه موی تو و
واسه تو سیاهیه بخت منو
واسه من روزای شیرین تو و
واسه تو تلخی روزای منو
دوتا فنجون روبروی همدیگه
من و تو خیره به دستای همیم
ما دوتا دستامونو به هم می دیم
تا تموم فال و بر هم بزنیم
پی اسم تو میگشتم ته یک فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه یه تبسم خیالی
فنجونای لب پریده قهوه های نیمه خورده
منو عشقی که واسه همیشه مرده
دل به عشق تو سپرده
فال تو رنگ فریب و گریه های عاشقونست
فال من طنین آخرین ترانست
رنگ قهوه ای چشمات رنگ خوابه
که تا شهر بی نهایت منو برده
اونجا که آخر عشقه
اونجا که مرز سرابه
غم داره... غم!
خیلی قشنگ بود ... خیلی .....
این پست و کامنت آرشمیرزا عالی بود
و کامنتهای شبنم هم به جا و جالب
ممنون از همه ی شما
لایک به تیراژه..
قشنگ بود
قشنگ بود