دانه ی آخر


خوشحالم که طی این یکسال و خرده ای افتخار داشتم که در دانه های ریز حرف بنویسم و نوشتن در کنار بزرگوارانی چون آرشمیرزا و خاله سوسکه به شخصه برای من مایه مباهات و افتخار بود .  

 

حقیقت اینست که اینروزها دغدغه های نوشتنم با قبل تفاوت بسیار کرده اند .  

دوست دارم در مورد مسائلی بنویسم که شاید به صلاح سایر دوستانم نباشد و نوشتن از دغدغه های شخصی و ۳۰یاسی و اعتقادی در یک وبلاگ گروهی مطمئنا خوشایند سایرین نیست و من هم مایل نیستم برای داشتن این دغدغه ها(ی درست یا غلط )به دیگران توضیح بدهم یا پاسخگو باشم و خدای ناکرده اگر حاشیه ای از این بابت دامان دانه ها را بگیرد هیچ وقت خودم را نخواهم بخشید . 

  

روزها و لحظه های همراه با شما در دانه های ریز حرف بی شک جزء بهترین ثانیه ها و خاطرات عمر وبلاگ نویسی من بودند که جا دارد به شکرانه این دقایق خوب از تک تک نویسندگان حاضر و غایب دانه ها و یکان یکان خوانندگان عزیز و با معرفت این خانه چه آنها که همیشه به بنده حقیر لطف داشتند و تشویقم کردند چه دوستانی که فرقی برایشان نداشت ما چه می نویسیم و فقط می آمدند و نمره منفی می دادند  ٬ تشکر و قدردانی کنم . 

  

هرچند عاقبت دانه ها آنطور که در شروع راه می خواستم نشد اما بودن آرشمیرزا به ماندن دلخوشمان می کرد و حالا که برادر و رفیق و استاد بنده از این خانه کوچیدند٬ دل و دماغ نوشتن نداریم و پای ماندن نیز هم ...  

 

از صمیم قلب برای همه نویسندگان دانه های ریز حرف و علی الخصوص برای علیرضای عزیز که برای آغاز و ادامه این وبلاگ زحمت بسیار کشید آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم و امیدوارم این وبلاگ روز به روز موفق تر باشد .   

  

لطفا به رسم یادگاری به یک جمله بدرودانه میهمانم کنید .

 

خدا نگهدار ...

  

نظرات 49 + ارسال نظر
پپر 1391/07/25 ساعت 11:42 http://www.paaali.blogsky.com/

درود علیکم و رحمت الله برکاته

حیفه ... چرا درونتون دعوا شده ؟

من وبلاگ دانه های ریز حرف را دوست دارم ... مخصوصا نوشته های علیرضا خان را

شما ثابت نکنید که ایرانی ها در کارهای گروهی موفق نیستن

بدرود علیکم

نه قربان
دعوا چیه ؟

جعفری نژاد 1391/07/25 ساعت 11:57

چش و چال ماهـــــــــــــــــی

نخند به چی می خندی ، ما این ریختی " بدرود " میگیم . مشکلیه ؟!!!

خداوند متعال حفظتان کناد

ممنون محمد جان
خدا نگهدار

میلاد 1391/07/25 ساعت 12:12

اوم م م دارم فکر می کنم چقدر زود اون فایل ها صوتی یکسالگی وبلاگ دانه ها حس و حالش تغییر کرد

هم موقعی که آرش رفت و هم الان که با این پست تو روبرو شدم، یاد اون فایل و حس و حال جفتتون می افتم و حرف هاتون و اینکه هردو ارزو میکردید برای سالی دیگه اما حیف که شرای جور دیگه ای رقم زد سرنوشت نوشتنتون تو این وبلاگ رو

دنبال علت نیستم، چون قطعا برای خودت دلیل قانع کننده ای داری

فقط ارزو میکنم بچه های دیگه وبلاگ، از خود علیرضا گرفته تا بقیه امیدواریشون به زنده نگه داشتن این وبلاگ حفظ کنند و چراغ این خونه رو روشن نگه دارن

چون این خونه کلی یادگاری رنگارنگ داره که خیلی خیلی با ارزشه

برات بهترین هارو ارزو میکنم بابک

و اینکه عاشق این بیت مولانام و دوست دارم با اینکه شنیدیش بهت بگم

خُنک آن قمار بازی که بباخت آنه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

به امید دیدار همیشگیت تو وبلاگ خودت

ممنون میلاد جان
امیدوارم هرجا هستی موفق باشی

yasna 1391/07/25 ساعت 13:35 http://delkok.blogfa.com

از من
راهی می ماند
که از آن گذشته ام


************
از من جای_ خالی_ من می ماند

مرسی دختر عمو

گرچه غریبه ام با افرادش ولی قطعا با دانه دانه حرفاش نه

قطعا جاتون خالی خواهد بود

ممنون دوست عزیز

zogu 1391/07/25 ساعت 13:54 http://zogu.blogfa.com

خداحافظی تان بوی قهر و شکایت می داد.
ای کاش می ماندید و می گفتید دانه های ریز شکایت را تا دانه های ریز حرف کنار هم بماند.

امیدوارم شوق بازگشت و باز نوشتن بیشتر از غرورتان باشد

همه نویسندگان اینجا دوستان عزیز من هستند وهیچ قهر و شکایتی وجود نداره ...
بدون شک دلم برای این خانه و دوستانم تنگ خواهد شد و مطمئن باشید دلایلی مهم تر از غرور برای رفتن وجود داشته است .
ممنون از محبتت

ariyan.sorena 1391/07/25 ساعت 14:16

آوا 1391/07/25 ساعت 14:27

بی شک جای سنت کیامهر
قدیس در دانه ها خالی
خواهد بود ،امادلم قرص
است به اینکه در ِ خانهء
خودتان هنوز باز است.
دلتان گـــــــــرم جناب
کیامهرخان جان......
سخته گفتنش اما
خب ................
بدرود سنت کیامهر
قدیس ِ مهربان ما
بدرود.............
یاحق...

ممنون آوای عزیز

درود
بی نظیر ترین مینیمالها را در اینجا و با امضای سنت کیامهر قدیس می خواندم

با مینیمالهایتان تلخند و لبخند میزدم ولی در هر دوصورت زیبا می نوشتید

قلمتان چه سیاسی چه طنز چه شخصی و ...از هرچه که می نویسد همیشه روان و گویا باد

وظیفه خود دانستم که بابت تمام لذتی که از نوشته های شما در این وب لاگ نصیبم شد حداقل در این دانه ی آخر تشکر و قدردانی خودم را ابراز کنم

ممنونم دوستم
با اینکه اغراق فرمودید ولی همین هم حسابی به دلم نشست
هرجا هستید برقرار باشید

خواننده خاموش 1391/07/25 ساعت 15:26

به رسم قدرشناسی
سپاسگذار تمام لحظاتی هستم که قدیس عزیز با دانه های ریز حرف میهمانمان کرد.
کماکان منتظر مینیمالهای شما در جایی دیگر و به خصوص مکالمات پدر و پسریتان هستیم.
شاد و پیروز باشید،
قدیس عزیز سنت کیامهر.

ممنون دوست عزیز
ما کلا دلمان به کم نمی رود و توی جوگیریات پرچانگی می کنیم
اما اگر مینیمالی بدردبخور جوشید اینجا خواهیم نوشت :
http://minikia.blogsky.com/

اگه فک کردی که می تونی از دست ماها فرار کنی اشتباه میکنی پسرم :) به قول جناب جعفری نژاد خوب ما اینجوری خداحافظی می کنیم. حرفیه؟
موفق باشی پسرم

ممنون مادر جان

مریم انصاری 1391/07/25 ساعت 15:59

سنت کیامهر قدیس جان (چه اسم سختی دارید شما)؛

من وبلاگ شما رو متأسفانه سعادت نداشتم که بخونم (جز دو سه بار).

ولی راجع به "بدرودانه"، خواستم بگم:

تَنتون درست و دلتون شاد باد و خاطرتون خوش

زندگیتون آروم. در پناه خدا.

ممنون مریم

مریم انصاری 1391/07/25 ساعت 16:07

کیامهر ِ وسط اسمتون با کیامهر ِ آقای اسحاقی نکنه یکیه؟!

مریم جان این سنت کیامهر قدیس بینوا همون بابک اسحاقیه قربونت برم

مهسا 1391/07/25 ساعت 16:10

من بابت تموم اون منفی هایی که سر یه پست زدم بهت و رسوندمش به 100 ازت عذر میخوام
درسته نمیدونم کی هستی کجا میری یا اگه نبودی اینجا چه فرقی به حال من میکرد
ولی همیشه از دست دادن یه چیز با ارزش که در اینجا نویسنده ای خوب با ذهن خلاقی چون شماست آدم رو ناراحت میکنه
امیدوارم هر جا مینویسید راضی و خوشنود باشید

اصلا من فقط به خاطر منفی های همون پست دارم میرم

( برای اینکه ناراحتیت بیشتر بشه )
در ضمن مهسا جان اون دکمه ها واسه بازی که نیست عزیزم
شما که انقدر ماشالا پشتکار داری نمی شد رو مثبتش یه مقدار تلاش می کردی؟



جدا از شوخی ممنون به خاطر همه اون منفی هایی که زدی

مریم انصاری 1391/07/25 ساعت 16:38

جدّی؟

ای بابا... اینجوری که بد شد.

تشریف داشتین حالا؟!


سنت کیامهر قدیس 1391/07/25 ساعت 16:51

تشریف داریم

آرشمیرزا 1391/07/25 ساعت 16:56

بدرود.

ارادت استاد

شایان 1391/07/25 ساعت 17:48

:|

سایلنت 1391/07/25 ساعت 18:14 http://no-aros.blogfa.com/

خدا حافظ به شرطی که یفهمی تر شدن چشمام

خدا نکنه

ni ma 1391/07/25 ساعت 19:18

ای بابا . من تازه به جمع خواننده ها اضافه شدم. چرا همه دارن میرن؟ من این همه ترسناکم؟:((

نه قربان

سنت کیامهر عزیز
دوست خوبم
سلام

چند کلامی دوستانه با شما دارم که خواستم خصوصی بگذارم اما چون روی سخنم با دیگر عزیزانِ نویسنده ی این وبلاگ که همراهمان بودند یا هستند نیز میباشد, عمومی میگذارم.

نوشتی : "دوست دارم در مورد مسائلی بنویسم که شاید به صلاح سایر دوستانم نباشد و نوشتن از دغدغه های شخصی و ۳۰یاسی و اعتقادی در یک وبلاگ گروهی مطمئنا خوشایند سایرین نیست"..

_مسلما همه ی ما از همان آغاز میدانستیم که این وبلاگ گروهی است و جای سخنان شخصی در آن نیست. کما اینکه برای گفتن حرفهای شخصی وبلاگ های شخصی مان مهیاست ورنه عاشقانه هایی که در این جا نوشته میشد و میشود مصداقش " از هر زبان که بشنویم نامکرر است" میباشد..و نیز حرفهای ۳۰یاسی و یا اعتقادی اگر بی پرده باشد که هر جا نوشته شود مشکل فیلlترینگ نیز برپاست و اگر در لفافه و با احتیاط لازم باشد که مشخص است کماکان با اقبال مخاطب روبرو خواهد بود.

نوشتی : "هرچند عاقبت دانه ها آنطور که در شروع راه می خواستم نشد اما بودن آرشمیرزا به ماندن دلخوشمان می کرد و حالا که برادر و رفیق و استاد بنده از این خانه کوچیدند٬ دل و دماغ نوشتن نداریم و پای ماندن نیز هم "

_ عاقبت دانه ها آنطور که در شروع راه میخواستی نشد؟ دانه ها مگر چیزی جز خط مشی نویسنده ها و ذوقی بود که به خرج میدادند؟ جز این بود که تک تک ما اعم از بزرگانی مثل خاله سوسکه و آرشمیرزا و دیگران در روشنی این خانه سهم یکسانی داشتیم؟ جدا از اینکه قلم بعضی از عزیزان شیرین تر بود و خواندنی تر اما غیر از اینست که هر چه بود دانه دانه هایش را خود ما روی هم میچیدیم و این رشته را فراهم میکردیم؟ و البته ذوق و حوصله ی علی رضای عزیز در برپایی و سرپا بودن این خانه.

چون رفتنت را به نوعی مرتبط کردی به افول این وبلاگ و نیز عدم حضور یکی از نویسندگان برجسته ی اینجا (که اتفاقا دلیل ایشان نیز افت نسبی وبلاگ بود که بعد از رفتنشان مطلع شدیم!) آیا نمیشد که کماکان حضور داشته باشید و همزمان انتقاداتتان را در بهتر شدن و یا اصلاح شرایط وبلاگ تذکر بدهید؟ که اگر اقدامی صورت نگرفت آنوقت غزل خداحافظی بخوانید؟

جز این است که حتی یکی از دیگر نویسندگان پر طرفدار اینجا که چند باری افت اینجا را در کامنتها یا پی نوشت متذکر شده بودند مدتهاست که دیگر اینجا نمینویسند؟ با این رفتن ها و غیبت های طولانی و ننوشتن ها به چه میرسیم؟ حدود 10 نویسنده ی فعال در حال حاضر در لیست نویسندگان اینجا مشاهده میشوند که خیل عظیمشان گاهی یک پست هم نمینویسند. درست است که در روزهای اول مثل خیلی از پدیده های دیگر شور و هیجان خاصی اینجا برپا بود که رکودش بعد از مدتی طبیعی به نظر میاید اما واقعا نوشتن حتی یک پست در ماه نیز ممکن نبود که شاهد این نبودن های طولانی مدت باشیم؟
جز این است که اینجا وبلاگی گروهی است و بر خلاف وبلاگ های شخصی مان تعهد خاصی میطلبد که آهسته و پیوسته همراهی اش کنیم ؟ نه اینکه چند روزی پستهایی پی در پی و بعد سکوت مطلق..بگذریم..چند کلامی در این باره طی مصاحبه ی سالگرد این وبلاگ گفتید و گفتم که متاسفانه گویا ضبط نشده بود! و مجددا مصاحبه را انجام دادیم که مکالمه ی دوم هم بحث روندی متفاوت در پیش داشت.

اینجا دپارتمان اداری نبود که هر کدام از سروظیفه پستی بنویسیم . جز این بود که اینجا گرمی بلاگستان را گیریم برای مدتی کوتاه بیشتر کرد؟ جز این بود که دانستیم آرشمیرزای عزیز علاوه بر قلم تلخ و غمگینی که در وبلاگ شخصی شان دارند طنازی های شیرینی هم دارند که میتواند مختص به کامنتدانی چند وبلاگ به خصوص نماند و پستهای طنزی نوشتند که به شدت مورد استقبال قرار گرفت؟ یا حمید عزیز که به نوعی بازگشتی به سبک وبلاگ قبلی اش و پست های اولیه اش در این وبلاگ داشت..جز این است که تحول و تنوعی جالب با این وبلاگ رخ داد؟
جز این است که دیگر دوستانی که ید طولایی در بلند نوشتن داشتند (از جمله خودم) به نوعی نوشتن به سبکی دیگر را محک زدند؟
اگر بازدید اینجا سند این افول باشد که به زعم بنده بازدیدی حدود 300 - 400 بار در روز در این روزهای کسادی بلاگستان آمار بسیار خوبی است
و اگر کاهش تعداد کامنتها مد نظر باشد با نگاهی به تعداد کامنتهای وبلاگ چند تن از بزرگان و اساتید اینجا میبینیم که بیشتر اوقات از تعداد انگشتان دو دست فراتر نمیرود. پس کم بودن تعداد کامنتها به فرض مهم بودن این پارامتر نیز نمیتواند دلیلی بر افت دانه های ریز حرف باشد.

به هر حال این رفتن ها و بعد اشاره هایی به ضعف دانه های ریز حرف می شود را کمی غیر منصفانه میبینم...
بارها اشاره شد به پذیرا بودن هر گونه انتقاد و پیشنهاد..آیا غیر از این محقق شد؟

خوبتر است که این رفتن ها را با جملاتی گرم تر ضمیمه کنیم نه اینکه تصویری تار و تاریک از این خانه که بارها گرممان کرده و بستر خنده و شادی و قلیان احساسمان بوده به نمایش بگذاریم...که این خانه هر چه بود و هست روشن به حضور نویسنده ها و مخاطب های همراهش بود .

امیدوارم از این کامنت رنجشی به دل نگیری...
جایت مثل دیگر دوستان و عزیزانی که نیستند خالی خواهد بود و سپاسگزارم که این مدت را با قلم خاص و دلنشینت در کنارمان بودی.
در آخر مصرعی از یک ترانه بدرقه ی بدرودت میکنم: "خداحافظ نگو وقتی هنوزم میشه برگردی"..
.
و ..خداحافظ رفیق.

تیراژه عزیز
ابدا از کامنتت دلخور نشدم چون به قول خودت بیشتر روی صحبتت با دیگران بود تا من ...
اما سوالاتی که در مورد من پرسیده بودی
دلایلم رو بطور مفصل در وبلاگت نوشتم .
بابت محبتت ممنونم

جزیره 1391/07/25 ساعت 19:40

سلام
ای بابا به دعا سفره تون رسیدیم که.
سنت کیامهر...کاشکی نری. من همیشه یه حساسیت خاصی رو نویسنده های قدیمی این وبلاگ داشتم و دارم. خواستم بدونین از رفتن قدیمیای این وبلاگ خیلی ناراحت میشم....

هر اومدنی رفتن داره و هر شروعی پایان
این ناراحتی نداره

شما این روزها کلا انگار قصد کرده بودی اشک منو دربیاری که درومد خوشبختانه

دیگه جز امروز کی اشک شما رو دراوردیم عمو جان ؟

دوست 1391/07/25 ساعت 20:56 http://asme1982.blogfa.com

بابک باور کن اینجا رو فقط به امید خوندن نوشته های تو پائین بالا می کنم ....
تو نباشی اینجا فروغی نداره ...
مینیمال های تو فوق العاده است .

ممنونم مجید جان
همین دور و برها هستیم

آرشمیرزا 1391/07/25 ساعت 21:00

چون فقط قرار بود بدرودانه بنویسیم به همان بدرود قناعت کردم ولی حالا که اینطوری نشده باید از اینهمه لطفی که بیشتر از بضاعتم ؛ نثارم شده از بابک عزیز تشکر کنم .
ضمن اینکه همانطور که هر کسی با ذوق و سلیقه ی خودش پست می گذارد می تواند با اتکا با همان ذوق و سلیقه هم خداحافظی کند . من به یک "خداحافظ" قناعت کردم .
وقتی بخواهی حرف بزنی همینی میشود که می بینیم .
نقد و نظر هم آزاد است . و همین باعث می شود که آدم کلی توضیح بدهد . که البته این هم پسندیده نیست.
البته علیرضا حرف خوبی به من زد . این که هیچ وقت فضای گفت و گو بین نویسندگان نبوده . ولی انصافن بعضی پستها خیلی مایوس کننده بود . و چه خوب بود علیرضای عزیز که اینهمه زحمت می کشید و می کشد . و حتی وسواس روی یک شکل بودن فونت نوشته ها رو هم داشتن و خیلی مودبانه تذکر می دادن . در مورد اینجور پستها هم خودشان یک تذکر آیین نامه ای میدادن .
من نمیخوام تقصیری را متوجه علیرضای عزیز بکنم . ولی وقتی قبول زحمت کردن و خیلی خوب هم انجامش می دادن . کاش این موارد رو هم انجام میدادن . فضای گفتگو رو باید ایجاد کنید . مطمئنم که موفقیت آمیز خواهد بود .
روزهای خیلی بهتری رو برای دوستان عزیزم آرزو می کنم .
پاینده باشید و مانا .

.

شما لایق بیشتر از اینها هستی آرش جان

علیرضا 1391/07/25 ساعت 21:18

تیراژه جان خیلی از حرف ها رو زدن و من هم با اجازتون ادامه اش رو میگم
اولا اینکه امیدوار بودم جواب اون چند تا کامنتی که پرسیدن آیا بینتون دعوا شده؟! رو خودتون بدید اما اینطور نشد
باید بگم که نخیر

اون روز به آرش میرزا هم گفتم که مسلما دانه ها اونی که خواستیم نشد و ضعف های زیادی داره
اما از خودتون پرسیدید چرا؟
اینجا گروهیه
و اصولا اگر ضعفی باشه باید یکی مطرحش کنه و بقیه نظرشون رو در مورد رفع اون اشکال بگن تا با جمع بندی حاصله ثمره ی بهتری بدست آورد
اما این فضا هیچ وقت در دانه ها شکل نگرفت
جز تیراژه کس دیگه ای "گروه " رو جدی نگرفت
همیشه نظر خواهی ها و پرسش ها در مورد تمامی تصمیمات با سکوت اکثر نویسنده ها روبرو شده
که شامل آرش میرزا و خود شما و به طور کلی همه میشه . من هم از سر ناچاری این سکوت رو "رضایت" معنا کردم
پس اگر وبلاگ خوب بوده دلیلش اینه همه خوب بودن و اگر بد بوده تک تکمون باید از خودمون بپرسیم چراشو
دلیلش هم اینه که برخلاف نظر شما واقعا ماها تو این فرهنگ و جامعه هیج وقت "کار گروهی" رو یاد نگرفتیم

مثلا اگر اشتباه نکنم تمام بند های اساس نامه یی که پیشنهاد خود شما ایجاد شد در این یک سال و اندی نقض شده
تمامی بند ها!

گاهی اوقات هم من سعی کردم این مورد ها رو دوستانه تذکر بدم اما خب همیشه نتیجه ی عکس داد متاسفانه! شاید هم ایراد از من بوده البته !

در مورد پستتون هم باید بگم
شما دلایل خداحافظی تون رو اینطوری بیان کردید:
"... و نوشتن از دغدغه های شخصی و ۳۰یاسی و اعتقادی در یک وبلاگ گروهی مطمئنا خوشایند سایرین نیست "
اما به نظر من خود شما در این وبلاگ تاحالا بار ها پست های اینچنینی داشتید
بار ها دغدغه ها و مسائل شخصی هم سیاسی
هیچ اشکالی هم نداشته
ما ها هم خوندیم و رد شدیم
پس به نظرم این پست خداحافظی بیشتر بهانه است
و یک جمله که نشون بده دیگه مایل به حضور در این وبلاگ نیستید کفایت میکنه به نظرم
هیچ اشکالی هم نداره
من مطمئنم بخاطر اینکه بهتون گفتم اون پست رو حداقل اینجا منتشر نکنید به این نتیجه رسیدید
اما خب قضیه ی اون پست فرق میکرد
و به هیچ عنوان قابل انتشار در این جا نبود
بهمین دلیل از واکنش تون واقعا تعجب کردم
واقعیتش اینه دلایل آرشمیرزا هم تا حدودی اینطور بودن و ایشون هم بجای اینکه بمونن و ایراد ها رو بگن به ناگاه بر خلاف ذهنیت ما از اون مصاحبه خداحافظی کردند
واقعا هم زحمت زیادی تا حالا برای دانه ها کشیدند و من به شخصه از ایشون ممنونم

در مورد وضعیت فعلی وبلاگ هم بگم که با توجه به رکود کلی وبلاگ نویسی ، و با توجه به تجربه ی ناخوشایند اکثر مینیمال نویسان فعال فعلی از کار گروهی اینچنینی و همینطور با توجه به فضای وبلاگ که بیشتر مناسب همین جمع خودمون هست واقعا الان پر کردن جاهای خالی وبلاگ بسیار کار دشواریه
و اگر وبلاگ اینطوری پیش بره روزی میرسه که غبار بگیره روی اثاثه ی این خونه و من به شخصه اصلا دوست ندارم افول بی پایان وبلاگ اینطوری باشه و به نظرم یک " the end" شیک پایان بهتری باشه
به هر حال هر چیزی روی این زمین یه روزی تموم میشه ، بلا استثنا ... و چه بهتر که این پایان هر چند تلخ با خوشی باشه و نه فراموشی
این نظر منه
اما اگر دوستان دیگه واقعا آماده ان تا محکم ادامه بدیم من حاضرم

ببین علیرضا
اگر من بخوام جواب قانع کننده به سوالاتی که مطرح کردی بدم دقیقا میشه حکایت اون پستی که باعث این تصمیم شد و شما مخالف انتشارش بودی
پس من ترجیح میدم در موردش صحبت نکنم و به نظرت احترام بذارم و اصلا اینکه از منتشر کردنش صرفنظر کردم هم دلیلش احترام به نظر شما و حق سایر نویسندگان بود .
اینکه گفتم دغدغه های شخصی و سیاسی دارم به این معنی نیست که تا به حال در اینباره ننوشتم . اتفاقا نوشتم و اگر خاطرت باشه چندین بار هم شما تذکر دادید که نوشتن این مسایل شاید به صلاح وبلاگ نباشه و بنده هم قبول کردم .
شاید بزرگترین نقطه ضعف دانه ها همونی باشه که گفتید و ما کار گروهی نمی کردیم و وبلاگ کاملا سلیقه ای اداره می شد و باید قبول کنیم که ما چون از هم دوریم و اینجا یک فضای مجازیه باید هماهنگی بیشتری انجام بشه . ولی متاسفانه هیچ حرکتی برای این جمع شدن و تبادل نظر هم انجام نشد . لااقل طی این یکسال و خرده ای ...
لااقل تعداد پست ها نشون میده که من به شخصه تلاشم رو کردم و هر کاری هم از دستم براومده برای جمع کردن گروه انجام دادم .
اینکه شما امروز یک کامنت خصوصی گذاشتی و من بعد از دو روز اون کامنت رو دیدم و دیگه کار از کار گذشته ( منظورم انتخاب نویسنده هاست ) دلیل بر مشارکت نکردن من نیست .
در اخر اینکه به خاطر این یکسال و دو ماه نوشتن توی دانه ها نسبت به مخاطبان احساس دین می کردم و به نظرم بی خداحافظی رفتن و یا با یک جمله خداحافظی کار درستی نبود ...
اما حالا که شما دم از بستن و تعطیلی و اینها می زنید واقعا پشیمونم که ایکاش من هم بدون خداحافظی می رفتم ....

هر جا هستی سالم و سلامت باشی دوستم ...
امیدوارم پشیمون بشی و برگردی

ممنون و همچنین

بهروز(مخاطب خاموش) 1391/07/25 ساعت 21:52

سلام...


"من به هر دوباره ای خوشبینم"
بدرود

ممنون بهروز عزیز

علیرضا 1391/07/25 ساعت 22:07

دقیقا همونطور که گفتم آرش خان
تذکر دادن همیشه نتیجه ی عکس میده
این هم نتیجش!

سایلنت 1391/07/25 ساعت 22:57 http://no-aros.blogfa.com/

چه خبره اینجا؟؟
من میخوام یه چیزایی بگم اما نه به عنوان یه نویسنده
به عنوان یه خواننده یا یه دوست
آقای بابک یا آرشمیرزای عزیز و محترم اینکه شما از ضعف دانه ها ناراحتید یعنی اینکه دوست دارید این وبلاگو کاش کمی خودتون رو بجای علیرضا و تیراژه بذارید
فکر کنید مثلا در ویلاگ جوگیریات و میرزاقلمدون، خواننده ها بجای اینکه بیان و انتقاد کنن بگن اونقدر ضعیف شده که ما دیگه نمی خونیمش..
کاش شما که جزو نویسنده های قوی این وبلاگ بودید کمی بیشتر وقت می ذاشتین مثلا خاله سوسکه نوشته هاش فوق العاده است اما خیلی کم می نویسه.. یا آقای جراح که نوشته های وبلاگ خودشون عالیه
به قول تیراژه این غیبت ها رو نمیشه جبران کرد..
به نظرم وبلاگ دانه ها یکی از موفق ترین وبلاگ های گروهی بود که تا بحال دیدم حیفه که اینطوری بشه
شماها که یجورایی صاحب این وبلاگ بودید باید هر عیب و یا ضعف کوچیکی که می دید به علیرضا می گفتید و کمکش می کردین تا حالا اینطوری نشه..
باز هم معذرت میخوام که حرف زدم و امیدوارم این وبلاگ هر روز بیشتر اوج بگیره..

ممنون سایلنت
مطمئنا هر کاری نقاط ضعف و قوتی داره
و دلیل رفتن من هم مطمئنا نقاط ضعف دانه ها نبوده

ساناز 1391/07/25 ساعت 22:57

هر کاری طولانی بشه قطعا در یک زمانهایی دچار افت میشه و بعد دوباره به اوج برمی گرده و این کاملا طبیعیه. چون این پست ها بر اساس روحیات آدم ها نوشته میشه و پستی و بلندی های روحی همیشه وجود داره.

امیدوارم دوباره شاهد پستهای سنت کیامهر باشیم...

ممنون ساناز
اگز مینیمال قابل عرضی به ذهنم برسه در پازل بی پاسخ می نویسمش

گلنار 1391/07/25 ساعت 23:03

من صحبتهای تیراژه و علی رضا رو می فهمم.
با اینکه معتقدم هر آدمی مختار در انتخاب هاش.و نیاز به بهانه ای هم نیست .به هر حال اینجا یک وبلاگ گروهی هست وقاعدتآ قواعد و مرزهای خودش رو باید تا به امروز بر اساس نظرات گروه تعیین می کرده ,بنابرین من این جملۀ
"مایل نیستم برای داشتن این دغدغه ها پاسخگو باشم " رو نمی فهمم چون اینجا یک وبلاگ شخصی نیست و میگذارمش به حساب نادانسته های خودم و یا نداشتن مرزها و قوانین گروهی و یا ....

باقی احساس و دریافتم رو نمی گم ,این وبلاگ در هر سطحی بود و یا هست برای من دقایقی لبخند بوده
در همون لحظاتی که اینجا بودم .
مطمئنآ جای شما و آرشمیرزا خالی خواهد بود و امیدوارم دوستانی تازه با شور و عشق در کنار دیگر دوستان ادامه دهندۀ راه باشند .تا همینجا هم مرسی.
از آقای علی رضا هم متشکرم .

در ضمن خوب درسی به من دادی
که اگه یک روزی خواستم دیگر نباشم یک خداحافظی شیک می کنم و یادت باشه اون روز یک بدرودانۀ شیک تحویلم بدی

من هم از صمیم قلبم امیدوارم دانه هعای ریز حرف یکروز انقدر مشهور و پر طرفدار بشه که من از رفتنم پشیمون بشم و بیام بگم تو رو به خدا دوباره منو بیارین اینجا

بابک جان...
میدونم اینکه یکی مثل من که خیر سرش از نویسنده های وبلاگه ولی ماههاست که نیست نمیتونه بیاد و به یکی مثل تو و آرش که همیشه پای اینجا بودید بگه کاش بمونید یا کاش برگردید...ولی کاش بمونید...کاش برگردید...مثل روز روشنه که این حرف که اینجا به بودن امثال شماست که جونداره تعارف نیست. منظورم از شما اوناییه که بلاگر هستن. مساله خوب نوشتن یا خوب ننوشتن نیست. مساله وبلاگ نویس بودن یا وبلاگ نویس نبودنه...من خودم رو یک وبلاگ نویس نمیدونم. چون هیچوقت واقعا نتونستم هر لحظه اونی که واقعا توو سرم بوده رو بنویسم. ولی شما تونستی...یه وبلاگ گروهی وبلاگ نویس میخواد و برای همین شاید از همون اولش پایه بودنم برای یه وبلاگ گروهی اشتباه بوده ولی هیچوقت خداحافظی نکردم. چون هنوز امیدوارم که شاید یه روزی وبلاگ نویس بشم. همونجوری که تو بعد از مدتها نوشتن وبلاگ نویس شدی...
نمیدونم اینایی که میگی واقعا دلیلته یا بهونه ات واسه راضی کردن دل خودت...ولی توصیه میکنم خداحافظی نکنی. معلوم نیست فردا چی پیش میاد. بهتره چیزایی که سخت ساختیم (ساختید؟) رو راحت خراب نکنیم...نمیخوام فاز ناامیدی بدم ولی خداییش واقعا واسه نسل ماها چی مونده؟...دیگه چجوری میخوایم تنهاتر از این بشیم؟...
هیچکس واقعا نمیدونه توو اون لحظه های بعد از سقوط از برج واقعا چی توو سر اونیکه پریده گذشته...هیچکس نمیدونه پشیمون شده یا نه...به آرامش رسیده یا نه...خلاصه اش که...تا هنوز آتاری و دسته خلبانی هست بازی کنیم...حیفه آخرین جونهای هواپیماهامونو به دیوار بکوبیم...حیفه بمیریم قبل از اینکه حداقل یه بازی رو تا تهش رفته باشیم...
خلاصه اش که...کاش بمونید...کاش برگردید...کاش از این ساکتتر نشیم...

حمید عزیز و مهربون و هنرمند
میدونی که چقدر دوستت دارم و حرفت برام عزیزه
چقدر تشبیه هواپیما و اتاری قشنگ بود و به دلم نشست
خدا به سر شاهده که تا امروز تمام تلاشم رو برای رو پا بودن و نفس کشیدن دانه ها انجام دادم و تعداد پست ها هم نشون میده که لا اقل از نظر کمیت چیزی کم نگذاشتم
خداحافظی از دانه ها یک دلیل کاملا شخصی داره که امکان توضیح دادنش اینجا نیست ولی برای علیرضا گفتم که گویا قانع کننده نبوده
امیدوارم این خداحافظی رو به حساب شونه خالی کردن نگذارید و از من دلخور نباشید
هم تو هم علیرضا و هم تیراژه

گلنار 1391/07/25 ساعت 23:26

آقای علیرضا این سنت کیامهر ما نازنینه ها ولی یک کم مغرور و لج بازه و زود هم بهشون بر می خوره ,مگه نمی دونستین؟
(سنت کیامهر قدیس این شلیک اول رو داشته باش فعلآ
خوب ما اینجوری بدرود می گیم آخه )

من خواننده هم بدم نمیاد چیزی که می خونم محتوا و مضمون پرمغزی داشته باشه ,از یکطرف هم احتمال می دم که کار شما دشوار باشه جهت اینکه به فردی از گروه بگید که این نوشته فلان ایراد رو داره و یا قابل انتشار نیست و اون فرد فوری واکنش معکوس نشون بده ..باید فکر کنید چه راهی مناسب تره ..به فرض مثال:کل گروه از میان گروه سه نفر رو انتخاب کنید که حق نظر دادن روی نوشتۀ هر فردی رو داشته باشند که اگه تایید شد منتشر بشه و یا از اول از کسانی دعوت به عمل بیارید که کوتاه می نویسند در وبلاگهای خودشون
و همون نوشته ها می تونه نشون بده فضاشون رو.
و یا اگه وبلاگ نویس نیستند چند نمونه کار به شما تحویل بدهند و از این دست .....می دونم آسون نیست و حوصله و زمان کافی می خواد .

خلاصه به جای در اینجارو بستن درس بزرگی به پادشاه و نائب السلطنه بدهید تا دیگه فکر نکنن اندرونی فقط اندرونی دربارشان است و بس.ما با شمائیم .

شاید یکی از نقاط ضعف دانه ها همین بود که راهکاری برای حذف پست های اینچنینی یا نویسنده ای که ضعیف کار می کنه وجود نداشت
هر چند علیرضا میگه تذکر دادن نتیجه عکس داشته ولی لااقل برای من که اینطور نبود
تا جایی که خاطرم هست برای یکی دو مورد از پست هایی که سرشون بوی قرمه سبزی می داد تذکر شنیدم و همچنین یکی از پست ها هم تذکر شنیدم که خیلی ضعیف بوده و ارزش انتشار نداره و البته من عکس العملی نشون ندادم . هرچند میدونم رفتن بعضی از نویسندگان به خاطر همین تذکرهای به جا یا نا بجا بوده ولی لااقل برای بنده اینطور نیست
و همونطور که گفتم یک مساله کاملا شخصی داشتم با یکنفر که البته جزء نویسندگان این وبلاگ نیست . ترجیح دادم حاشیه این موضوع به دانه ها کشیده نشه ....

محسن باقرلو 1391/07/25 ساعت 23:27

کیای عزیز
تموم شدن ، لاجرم
خصیصهء همهء اموراتیه که به آدمی مربوطه
توی نازنین در دنیای واقعی و مجازی ثابت شده ای
پرونده و رزومه ت مشخصه
قطعن اگه نبودی دانه ها انقد و اینهمه نبود
همونطور که خیلی های دیگه
کللن کار گروهی و جمعی کار سختیه
سلائق و عقاید مختلف
عینهو آب و روغن و نفت
کنار هم می تونن اما یکی نمیشن
ایشالا کیای مینی کیا و جوگیریات تموم نشه
و ایضن دانه ها هم
واسه اینجا : بدرود تاواریش سنت کیامهر قدیس
به قول جمیل میان قافی : نامه تمام.

ممنون محسن عزیزم
بدرود تاواریش با مرام
نامه تمام

پروین 1391/07/26 ساعت 05:40

کیامهر جان،
من هم به عنوان یکی از خواننده های همیشگی اینجا خیلی از خونادن این پست غمگین شدم. از طرفی بر اساس باورهایم می دانم که باید به نظرت احترام بگزارم و پافشاری نکنم، و از طرف دیگر دلم نمیخواهد خودم و دیگران از خواندن نوشته های قشنگت محروم شویم و بدتر از آن خدای نکرده رفتن تو بعد از آرش، باعث فروپاشی این وبلاگ خوب و دوست داشتنی بشود.
اما باز هم، اگر دلت را برای رفتن یک دله کرده ای، سعی میکنم تصمیمت را بفهمم و سراغت را در جوگیریاتت و در مینی کیا بگیرم.

پروین خانوم عزیز
مطمئنا وبلاگ دانه ها با ننوشتن یکی دو نفر تعطیل نخواهد شد
اینجا یک وبلاگ گروهیه و هریک از نویسنده ها طرفدار های خودش رو داره
و امیدوارم سایر نویسنده ها تلاششون رو بیشتر کنند و با اومدن نفرات جدید خون تازه به رگ دانه ها دوانده بشه
الحمدالله جوگیریات هست و فعلا قصد تعطیل کردنش رو ندارم پس کسی هم دلش برای ما تنگ نخواهد شد .
ممنون از محبت همیشگیتون

ازین به بعدجای خالی دونه های حرفت حس میشه
چه زود گمجشک شدی

مرسی خانوم
پرواز همیشه هم آسون نیست

کاشکی یه ذره هم به فکر خواننده های اینجا بودین ...
اون خواننده ای که همیشه خاموش اینجارو میخونه ...
اون کسی که خوندن پست های شما یکمی ارومش می کنه ...

علی عزیز جوگیریات رو که می شناسی و می دونم که می خونی
اما اگر مینیمال قابل عرضی باشه توی پازل بی پاسخ می نویسم

افروز 1391/07/26 ساعت 14:45

دیدن نوشته هات اینجا هم خیلی خوب بود هرچند من فقط یکبار به یکیشون منفی دادم ولی به نظرت احترام میذاریم ممنون که تو این مدت نوشتی
خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن… بر لب که بیاید دیگر باید رفت ! … می روی؟

مرسی آبجی افروز مهربون

خداحافظ رفیق...

خداحافظ

سلام
هنوز هم بر این باورم که دراین وبلاگ مانند کودکانی که کنار هم بازی می کنند ولی هر کدام بازی خودشان را ، نوشته ایم . بی تردید برای دست یافتن به توانایی کار گروهی باید از این مرحله گذشت .مادری که فرزندش را از جمع کودکان دیگر بیرون بیاورد ،شانس یادگیری بازی های گروهی را ازاوگرفته اگر هدف ما در این وبلاگ نوشتن گروهی است من تا جایی که بتوانم می مانم تا یاد بگیرم که بی تردید از تمامی شما در کار گروهی ضعیف ترم
جناب اسحاقی از شما یادتان و نوشته هایتان می ماند هر کجا هستید شاد باشید دوست من و می دانید که این آرزوی قلب من برای شماست

ممنونم خاله سوسکه عزیز
شما در نوشتن بی نظیرید و وزنه و اعتبار این وبلاگ
نوشتن در کنار شما برای من باعث افتخار بود
امیدوارم همیشه سلامت باشید و اینجا بنویسید
خدا نگهدار

خداحافظی رو دوست نداشتم...هیچ وقت...
اما به معنای واقعی کلمه ی خداحافظ...خدا حافظتون باشه...

فرشته 1391/07/26 ساعت 21:16 http://houdsa.blogfa.com

حتما دلیلی داری برای کارت که من بهش احترام میذارم...ولی میدونی خداحافظی تلخه ..حتی با اینکه میدونیم تورو جای دیگه داریم ، اما بازم جای خالیت اینجا حس میشه...

کار گروهی سخته...سلیقه های مختلف و عقاید متفاوت سخت میکنه کنار هم بودن رو...همیشه هم جایی که یه عده مینویسن ممکنه این اختلاف نظرها باعث یه سری مشکلات بشه...من خودم الان تو همچین فضایی هستم..و مسائلش رو میدونم...اما به نظرم بابک باید سعی در درست کردن این فضاها کرد نه ترک کردنشون...تو جوگیریات رو برای نوشتن روزانه هات و پازل بی پاسخ رو برای نوشتن عقایدت داری...میتونستی اینجا مینیمال های طنزت رو بنویسی..هم تو و هم آرشمیرزا..
شما دقایقی رو اینجا فراهم کردید برای همه ی ما که فراموش نمیکنیم...کاش میموندید...اما به هر حال...

تصمیم با شماست...ما هم هستیم ...هر جایی که باشی...

آدرس اونجاست که تو باشی رفیق...

ممنون که جواب دادی...

و ممنون که اسمت تا حالا اعتبار اینجا بود...که اسمت هنوز هم اعتبار اینجاست...که اسمت تا همیشه اعتبار اینجاست...که اسم اگه اسم باشه همیشه اعتباره...و "بابک اسحاقی" برای من و همه ی اونایی که میشناسنش اسمه...از اونایی که گم نمیشن حتی اگه اسمشون توو تمام روزنامه های دنیا توو ردیف گمشده ها باشه...پیدایی...گم نمیشی...حتی اگه جیب خاطره ها پاره باشن...حتی اگه دیگه هیچکس حوصله ی خاطره بازی نداشته باشه...پیدایی...مثل بلیط دو تومنی شرکت واحد...که وقتی همه ی سکه های دو تومنی بزرگت توو یه دعوای بچگی از جیبت میریزه دلت قرصه که هنوز همونجاست...نمیفته...مچاله اس ولی هنوز هست...هنوز اتوبوسه...هنوز خونه اس...هنوز ناهارِ گرمِ روی بخاریه...

ایشالا اونی که خیره پیش بیاد...
واسه تو...واسه همه مون...و واسه دانه ها...
به سلامت عزیز...و به امید برگشتنت...

گلنار 1391/07/26 ساعت 22:24

سنت کیامهر قدیس ممنون از پاسخت ,همونطور که عرض کردم هر آدمی حق انتخاب داره و میشه احترام گذاشت به خواسته اش.اگر واکنش من خواننده و امثال من بدین صورت بوده در نهان مهری بوده که به اینجا داریم ,به فضای دوستانۀ اینجا,من بابت معرفی اولیۀ شما به اینجا اومدم ,نقشی که در ذهن من ایجاد کرده بودی مثل یک پدر خوانده بود برای اینجا و شاید انتظار داشتم حتی در مقام خداحافظی واژه های خاص یک پدرخوانده رو بخونم ,واژه هایی که در نهان حمایتگره و جداسازی فردی ایجاد نمی کنه
با نام بردن از افرادی که حتمآ کارشون خوب هم بوده و هست.اگر بستر کلام آنطور بود شاید من نوعی این همه نمی نوشتم ,موضوع برای من دلیل رفتن نبود اصلآ.
مثلآ : نوشته های تیراژه همینطور در حال بهتر شدن هست البته از نظر من و خوب این نشون میده آدمها در همون کار گروهی چقدر می تونند تغییر کنند واین خوبه.
و یا علی رضا به عنوان یک جوون داره کار خودش رو می کنه و تجاربی در طی زمان بدست خواهد اورد .
این نیروها نباید دلسرد بشن و یا فکر کنند مورد توجه صحیح قرار نگرفتند .صحبتهای شما در این آخرین دانه به شخصه از دید من معانی شخصی داشت مثل:نوع دغدغه های نوشتن و یا رفتن آرشمیرزا و ...و البته شاید من به اشتباه تصویر پدرخوانده ساختم .می بخشی که این حرفهارو عیان می زنم ,از منظر من معنای دوست بودن و دوستی تنها به قربون صدقه رفتن نیست ,فکر می کنم در مقام دوستی
دارم اینهارو می گم ,هرچند شاید زیاده گوئیست و اینهارو توضیح دادم که فکر نکنی مشکل ذهن من علت خداحافظی بوده که مسلمآ مختاری .
برات آرزوی بهترینهارو دارم هر جایی که هستی و با هر انتخابی که می کنی .بخشی از اعتراض ماها عاطفی هم هست و دوست می داشتیم همگی می بودید در اینجا.خدا به همراهت.

پروین 1391/07/27 ساعت 03:01

کیامهر جان
حالا که همه دارند ازت بخاطر جواب دادنت تشکر میکنند، گفتم خوب من هم تشکر کنم!
دلم میخواد این ژستت حالا حالاها کامنت داشته باشه و تو هم تو رودربایستی جواب دادن مجبور بشی بیای اینجا و ناخواسته ما رو به خواسته امون برسونی!
البته این شوخی بود دوست من. آرزومند تمام خوبی ها هستم برایت، هر جا که باشی.

سنت کیامهر قدیس 1391/07/28 ساعت 12:03

دوستان عزیزم
حمید ، گلنار و پروین خانم عزیز
محبت های شما هیچ وقت فراموشم نخواهد شد .

مرسی از لحظات نابی که به ما دادید...هم شما هم آرشمیرزای عزیز...

شایان 1391/07/30 ساعت 11:34 http://lastresort.ir

مینیمال بود؟:دی

بورم نیست رفیق رفتی و نابودشدی:)))))

هرجا هستی موفق باشی داداش :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد