آخرین برف بازی

 

 "حرفهای ما هنوز ناتمام 

تا نگاه میکنی وقت رفتن است..."    قیصر امین پور

 

 

خدانگهدار.

نظرات 19 + ارسال نظر
سنت کیامهر قدیس 1391/09/22 ساعت 23:15

رفتن پایان ناگزیر آدمهاست
به پاس همه لحظه های خوبی که ارزانی این خانه کرده ای ممنون ...

رفتن پایان ناگزیریست..ناگزیریم و ناگریز..
ممنونم کیامهر
و خوشحالم که یک سال و اندی به همت علیرضا و همراهی شما عزیزان فرصتی پیش آمد که در کنار آرشمیرزا و خاله سوسکه و شما و دیگر دوستان بودم و نوشتم..

نگین 1391/09/22 ساعت 23:18

تیراژه!!!!!!!!!!!!!

الهه 1391/09/22 ساعت 23:20 http://khooneyedel.blogsky.com

آخه اینجوری دختر؟!شوکه کردی منو!

گاهی به قول کیامهر ناگزیریم به رفتن الهه
قربان تو

بهروز (مخاطب خاموش) 1391/09/23 ساعت 00:02

سلام...


رنگین کمان فقط برای باران نیست...
می شود دانه دانه برف بارید و تیراژه داشت





تقدیم به تیراژه عزیز...
که به این سفیدی ها...
با حضورش رنگ داد و ...
خودش سفید موند

بهروز عزیز
آنقدر این کامنتت را دوست دارم که ترجیح میدهم در جوابت فقط سکوت کنم
ممنونم
و ..سلام

طـ ـودی 1391/09/23 ساعت 00:07

تیراژه...

علیرضا 1391/09/23 ساعت 00:16

ممنون بخاطر اینهمه بودنت در کنار ما
خسته نباشی

من از شما ممنونم که این خانه ی عزیز را بنا نهادی و فرصتی شد در کنار همه ی عزیزان خاطراتی گرم داشته باشم..
همتت عالی...

الهام 1391/09/23 ساعت 00:18 http://dolfin222.blogfa.com

چه زود؟؟؟

به قول دکتر قیصر امین پور نازنین
" ناگهان چقدر زود دیر میشود.."

حدود یک سال و سه ماه افتخار داشتم که در کنار عزیزان باشم...زیاد هم زود و ناگهانی نیست رفیق

ارادتمندم .

میلاد 1391/09/23 ساعت 13:22

هوم م م م !!!!!!!!!

چی بگم

تلخ

رفتن

http://www.img4up.com/up2/66101011346010506655.jpg

رفتن همیشه تلخه..اما خب..

misfit 1391/09/23 ساعت 13:28 http://misfit.blogfa.com

توی کافه دنبالتون میکنیم
...
..
.

سپاس.

عارفه 1391/09/23 ساعت 14:08

چه زود میری انگار میخوای قبل آب شدن آدم برفی بری ولی و ناگهان چه قدر زود دیر می شود
خدا نگه دارت باشه

قبل از آب شدن آدم برفی؟!
فکر نکنم استعاره ات درست باشد..
گرچه برف بازی من تمام شده اما من آدم برفی ای در حال آب شدن نمیبینم...
آدم حرفی ها هم هیچ وقت آب نمیشوند.
ممنونم

ولی حکایت همچنان باقی است ... با راویانی دگر ... همچون قصه زندگی ... صحنه پیوسته به جاست ...
خدانگهدارت و دلت گرم که با برف بازیهایت دلگرممان کردی ...

امیدوارم این خانه همچون خاطراتش همیشه پابرجا بماند و میماند.

ممنونم دل آرام جان

بعد از مدتها اومدم اینجا و...


خوش آمدی .

مخلصیم...

عزیزی..

دوست ندارم این رفتن هارو
علیرضا چقد دلش بزرگه واقعا...

نازنینn 1391/09/24 ساعت 12:06

من 1391/09/24 ساعت 12:50

ای بابا!
اینجا چه خبره؟!! چرا همتون هی دارید میرید؟!!!!
حتما بعدشم میخاید هی بیانیه بدید که نه، مشکلی نبوده و نیست و همه ی ما جداگانه و یهویی هوس رفتن کردیم!!!!!

همه دارند میروند؟
نام شانزده نویسنده در لیست نویسنده های فعال وبلاگ دیده میشه!

رفتن من به هیچ مساله ای مرتبط نبود جز تصمیم شخصی خودم.
مگه همیشه رفتن ها به جنجال و مشکلی مرتبط میشه؟ نمیشه اینطور هم نگاه کرد که یک نفر فقط و فقط حس کرده که وقت رفتنش رسیده؟ ..بیانیه ای هم درکار نیست دوست من.

آرشمیرزا 1391/09/25 ساعت 12:38

من خیلی گرفتار بودم این چند روز و نتونستم دانه ها رو پی گیری کنم / خسته نباشی و ممنون که بودی .


.

ارادتمندم قربان
خوشحالم که فرصتی بود در کنار شما اساتید نوشتن را مشق کنم.

اخ که چقدر این قیصر رو دوسش دارم..

روحشون شاد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد